فرازی از صحبتهای شهید همت
در جمع نیروهای لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
آذر ۶۲ اردوگاه قلاجه
داستان از بسیجی که در گردان مالک روی سیم خاردار می خوابد و می گوید پایتان را روی من بگذارید و رد شوید بچه های بسیجی پا بر روی پشتش می گذارند و می گذرند او روی سیم خاردار می خوابد یک مین زیر شکمش منفجر میشود و شهیدش میکند
کسی این قدر عاشق؟مگر عشق بدون شناخت می شود؟عشق بدون شناخت معنا ندارد این شناخت می خواهد که یکی روی مین بخوابد سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار تا دیگران از روی بدن او رد شوند شوخی نیست
تا درک نباشد نیت ها پاک نمی شود
برگرفته از کتاب "ماه همراه بچه هاست"
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_ابراهیم_همت
#شهید_همت
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#اردوگاه_قلاجه
#گردان_مالک
#ماه_همراه_بچه_هاست
╔═. ♡♡♡.══════╗
@saberin_shahid_ghafari1
╚══════. ♡♡♡.═╝
💢 بسیجی هر کجا بره جریان ساز میشه، حتی دوران سربازی، تو پادگان شاهنشاهی!
🔹 سرباز بود و مسئول آشپزخونه. ماه رمضون بود و او گفته بود هر كس بخواد روزه بگيره، سحری بهش ميرسونه. ولی يه هفته نشده، خبر سحری دادنا به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود؛ اون هم سرضرب خودشو رسونده بود و دستور داده بود همه سربازها به خط بشن و بعد يكی یه ليوان آب به خوردشون داده بود كه سربازها رو چه به روزه گرفتن؟
🔹 ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخونه. با چند نفر ديگه كف آشپزخونه رو تميز شستن و با روغن موزاييكها رو برق انداختن و منتظر شدن. برای اولين بار خدا خدا ميكردن سرلشكر ناجی سر برسه.
ناجی تو درگاهِ آشپزخونه وایستاد، نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد؛ ولی اولين قدم رو كه گذاشت، تا ته آشپزخونه چنان كشيده شد كه كارش به بيمارستان كشيد.😂
پای سرلشكر شكسته بود و باید چند صباحی توی بيمارستان میموند.
تا آخر ماه رمضون بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😌
#شهید_ابراهیم_همت 🌷
#فــرمانده_دلها
╭━━⊰•♡♡•⊱━━━━━╮
@saberin_shahid_ghafari1
╰━━⊰•♡♡•⊱━━━━━╯