eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
22.2هزار عکس
7هزار ویدیو
118 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻 نظرات وپیشنهادات🔻 ⚘️ @shahedesaber⚘️ 🔻خادم کانال🔻 ⚘️ @shahid_mohamad_ghafari⚘️
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آخرین‌باری كه حسین را دیدم ۱۵ روز قبل از شهادتش بود، و بسیار ناراحت و دلگیر از اینكه به تهران آمده است. او از من و مادرش خواست كه برای زیارت شهداء به بهشت‌زهرا برویم و ما هم رفتیم. 🔸 پس از اینكه بر سر مزار دوستانش فاتحه‌ای خوانیدم به خانه برگشتیم. وی به مادرش گفته بود كه مادر دلم خیلی گرفته است شما نمی‌دانید در جبهه چه خبر است، آنجا بهشت است. انسان باید آنجا باشد تا درك كند جبهه یعنی چه؟ 🔹موقع رفتن ساكش را برداشت و او را از زیر قرآن رد كردیم. در لحظات آخر با گرمی مرا در آغوش گرفت و روبوسی كردیم و گفت: حاجی‌آقا مرا دعا كن تا موفق شوم. من هم گفتم: برو انشاءالله موفق می‌شوی.» 🌷 شهادت : عملیات مسلم‌ابن‌عقیل۱۳۶۱ ، سومار ، اصابت کاتیوشا به خودرو https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🍃🌹تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقه ی بالای خانه ی ما می نشستند. آفتاب نزده از خانه می رفت بیرون. یک روز، صدای پایین آمدنش را از پله ها که شنیدم، رفتم جلویش را گرفتم. 🍃🌹 گفتم «مهدی جان! تو دیگه عیالواری. یک کم بیشتر مواظب خودت باش.» گفت «چیکار کنم؟ مسئولیت بچه های مردم گردنمه.» 🍃🌹گفتم «لااقل توی سنگر فرماندهیت بمون. » گفت « اگه فرمانده نیم خیز راه بره، نیروها سینه خیز می رن. اگه بمونه تو سنگرش که بقیه می رن خونه هاشون.» 📎فرماندهٔ لشگر ۱۷ علی‌ابن‌ابیطالب 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
در عملیات کربلای پنج دشمن تمام منطقه را به آتش کشیده بود و ایشان در اهواز بود. با توجه به این که دشمن تمام منطقه پشتیبانی چون اهواز را هم مورد بمباران هوایی قرار داده بود و خانواده ایشان هم در اهواز بود، من به شهید گفتم؛ چرا خانواده‌ات را از شهر بیرون نمی‌بری؟ گفت: من آن‌ها را به خداوند سپردم، چه باشم، چه نباشم هرچه تقدیر الهی باشد همان است و هرچه است از خداست. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹خطبه عقد را که خواندند، برای اولین‌بار می‌خواست همسرش را از تهران به اصفهان ببرد. به جای بردن او به جاهای دیدنی،یک‌راست رفتند به گلزار شهدا، سر مزار دوستان شهیدش. 🌹و وقتی با اعتراض خواهرش روبه‌رو شد که «این کار تو بر روحیه‌اش اثر منفی دارد.» گفت: «اشتباه تو همین جاست، من از بردنش به گلزار شهدا هدفی داشتم. 🌹او یک رزمنده است و باید بداند راهی که من انتخاب کرده‌ام به کجا می‌رسد. راه من راه شهادت است. گلزار شهدا را به او نشان دادم که به او بگویم خود را برای چنین لحظه‌ای آماده کند. اگر مرا انتخاب کرده است، باید در این راه مرا یاری کند. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹عملیات قدس پنج با اینكه خانواده‌اش در اهواز بودند، ولی او همیشه در منطقه بود. به دیگر رزمندگان و فرماندهان نگفته بود، خانواده‌اش در منطقه هستند. 🌹خانواده‌اش بیمار شده بودند ولی او حاضر نشد كه عملیات و منطقه را ترك كند و به خانواده‌اش رسیدگی كند. با یزد تماس گرفت و اقوامش از یزد آمدند و از خانواد‌ه‌اش پرستاری كردند. 🌹سید رسول با اینكه فرمانده بود، خیلی مهربان، دلسوز و فروتن بود، در قلب نیروهایش جای داشت. شجاعت و ایثار او زبانزد همه بود. در عملیات بدر- كه همه نیروها می‌بایست عقب‌نشینی كنند- او آخرین نفری بود كه منطقه را ترك كرد. 🌹تا آنجایی كه امكان داشت، شهدا و مجروحین را به عقب انتقال ‌داد و آخرین قایقی كه منطقه را ترك كرد، قایق سید رسول بود. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹18 سالش که شد درسش رو به اتمام بود. در رشته علوم انسانی درس می‌خواند. همان روزها آمد به پدرش گفت حضرت امام تکلیف کرده که جوان‌ها به جبهه بروند. 🌹پدرش گفت برادرت را در 18 سالگی داماد کردیم و الان باید به فکر ازدواج تو باشیم. حتی دختر همسایه را برای او دیده بودیم. بهروز اما فکرهای دیگری داشت. چیزی نگفت و فکر کردیم شاید فکر جبهه از سرش افتاده است. 🌹اما یک روز از طرف مدرسه‌اش زنگ زدند که پسرتان با چند نفر از دوستانش به جبهه رفته است. سریع رفتم راه‌آهن و سراغش را گرفتم. گفتند اعزامی‌ها فلان قطار هستند. هنوز قطار راه نیفتاده بود. 🌹خیلی گریه کردم و دنبالش گشتم. نگو برای اینکه او را پیدا نکنم رفته داخل دستشویی قایم شده است. خلاصه به خانه برگشتم و از شدت ناراحتی مریض شدم. فردایش بهروز به خانه برگشت. گفت در خواب دیدم تو مریض شده‌ای و برگشتم. 🌹خیلی دوستش داشتم و او هم خیلی من را دوست داشت. اصلاً راضی به ناراحتی‌ام نمی‌شد. منتها جبهه را برای خودش واجب می‌دانست و عاقبت رفت و در سال 61  در منطقه سومار به شهادت رسید و ناپدید شد. پیکرش 31 سال بعد به خانه برگشت. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🔹علیرضا می گفت : جان من که ارزشی ندارد ، من سعادت شهادت را ندارم. یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید ، غسل شهادت چگونه است ؟ خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت. خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت : به فکر مردم بی بضاعت باشید. 🔸شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب. گفتم : تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت : در این شرایط ، بی غیرتی است اگر نرویم ، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم. مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود : شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه ؟ نماز می خوانی برای چه ؟ مادر ! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم. ✍ به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری شهادت : ۱۳۶۱/۹/۹ سومار https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌹ارادت خاصي به حضرت صديقه طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زياد مي‌گرفت. چند تا مسجد و فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي ساخت. 🌹توي مجالس روضه، هر بار كه ذكري از مصيبت‌هاي حضرت مي‌شد، قطرات اشك پهناي صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🌹خدا رحمت كند شهيد محسن اسدي را، افسر همراه حاجي بود. براي ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از سقوط هواپيما همان واكمن را روشن كرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. 🌹درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند. در آن نوار آخرين ذكري كه از حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « يافاطمهٔ زهرا » است. 🌷 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
من علاوه بر اینکه در دفتر شهید ناصری کار می­کردم، به نحوی از مسائل مادی او نیز با خبر می­شدم. ناصری با توجه به سابقه زیادش در خدمت به نظام و انقلاب، و مسئولیت­های کلیدی در طول سال­های متمادی عهده­‌دارش بود، در آن زمان- یعنی سال هفتاد و چهار- نه ماشین داشت و نه خانه و این نداشتن تا لحظه­ ی شهادت هم ادامه پیدا کرد. آنچه من می­ دانستم از مال و منال دنیا دارد، دو، سه میلیون تومان پس­ انداز شخصی­ اش بود. اوایل که در دفتر او کار می­ کردم، گاهی می­ دیدم بعضی از بچه ­ها که گرفتاری شدید مالی پیدا ­کرده بودند، می­ آمدند پیشش و درخواست وام اضطراری می­ دادند. او اگر امکانش بود از طریق خود تشکیلات مشکل آنها را حل می­ کرد والا معرفی­شان می­ کرد کمیته امداد. این که چرا آنها را معرفی می­ کند به کمیته امداد، برایم سوال شده بود و دوست داشتم بدانم چه رابطه ­ای با بچه­ های کمیته امداد دارد که گاهی به صورت خیلی محرمانه و آبرومند، برای بچه­ ها وام جور می­ کند. بعدها از طریق یکی از کارکنان آن جا، به طور اتفاقی فمیدم که ناصری همان دو، سه میلیون تومان پس ­انداز خودش را به آنها داده که چنین مواردی از آن پول به بچه ­ها وام بدهند.. 📎رئیس ستاد لشگر ویژهٔ شهدا و مسئول فرهنگی ایران در افغانستان 🌷 ولادت : ۱۳۴۰/۳/۷ بیرجند ، خراسان جنوبی شهادت : ۱۳۷۷/۵/۱۷ مزارشریف افغانستان ؛ گروه تروریستی طالبان ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
وقتی حنیف سر نماز می ایستاد بسیار گریه می کرد تا اینکه روزی متوجه گریستن بیش از حد شهیدم شدم خود را به حیاط منزل رساندم و دستانم را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم خدایا فرزندم هر چه که می خواهد به وی عطا کن و وقتی که از خودش پرسیدم، که پسرم از خدا چه میخواهی که اینقدر ناله میکنی ؟ گفت : مادر جان من از خداوند میخواهم که مرا به هدف والای خود برساند و آن هم شهادت در راه خودش میباشد ... ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۶/۱/۱ رشت ، گیلان شهادت : ۱۳۶۷/۴/۱۸ شیرسورکوه ، عراق ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
📎فـرازی از وصـیتنامه 🔰خدايا، خدايا، تكّه تكّه‏ ام كن و تكّه‏ هايم را به مادرم نرسان كه او مادر وهب است. و بدنم را بسوزان و خاكسترم را به صبا بده تا چون صحابه عزيز پيامبر(ص) به فرات و دجله بپيوندم.» 🔰به دوستان مى ‏گويم كه غم بودنم با ماتم نبودن عزيزان بسيار سنگين ‏تر است از غم نبودنم در بين شما. آن ‏چه به شما كردم جز ستم نبود و طلب عفو و رحمت از همگان را دارم و همه را بخشيدم. سعى كنيد در همه‏ ى لحظات عمر، خدا و مصلحت خدا را در نظر داشته باشيد؛ چرا كه آن هنگام كه خداوند از ما نظر لطف خود را بازگرداند، ديگر ما را توان يارى نخواهد بود.» 🔺وقتی شهید شد ، پدرش آمدند و گفتند: من و شما پدر و مادر شهيد شديم. بسيار خوشحال بودند، امّا من بيهوش شدم كه اورژانس آمد و من را بهوش آورد. يك لحظه خوابم برد و ديدم كه هادى با لباس سفيد آمد و دستش را روى صورتم گذاشت و مى ‏گويد: مامان، مامان، گفتم: جان مامان، چى شده؟ شما كه شهيد شدى. 🔺گفت: بلند شويد. مى‏ دانى اين چه لباسى است كه خريده‏ام؟ اين لباسى است كه با قطره قطره خونم خريده ‏ام. شما دوست داريد. تا خواستم فرياد بزنم، گفت: مامان، هر زمان كه ياد من افتاديد دستتان را روى قلب تان بگذاريد، سوره والعصر را ۳ مرتبه بخوانيد، قسم مى‏ خورم كه خدا به شما صبر مى ‏دهد.» ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۴۳/۱۲/۲۵ گرگان ، گلستان شهادت : ۱۳۶۵/۵/۲۷ ماهیدشت ، باختران ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍ارادت خاصي به حضرت صديقه طاهره (سلام ا... عليها) داشت. به نام حضرت، مجلس روضه زياد مي‌گرفت. چند تا مسجد و فاطميه هم به نام و ياد بي‌بي ساخت. 🔸توي مجالس روضه، هر بار كه ذكري از مصيبت‌هاي حضرت مي‌شد، قطرات اشك پهناي صورتش را مي‌گرفت و بر زمين مي‌ريخت. 🔹خدا رحمت كند شهيد محسن اسدي را، افسر همراه حاجي بود. براي ضبط صحبت‌هاي سردار، هميشه يك واكمن همراه خودش داشت، چند لحظه قبل از سقوط هواپيما همان واكمن را روشن كرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. 🔸درست در لحظه‌هاي سقوط، صداي خونسرد و رساي حاجي بلند مي‌شود كه مي‌گويد: صلوات بفرست. همه صلوات مي‌فرستند. در آن نوار آخرين ذكري كه از حاجي و ديگران در لحظه‌ي سقوط هواپيما شنيده مي‌شود، ذكر مقدس « يافاطمهٔ زهرا » است. 🌷 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ @saberin_shahid_ghafari1 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐