eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
991 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزهای پاییزے عجیب بوے های تو را می دهد گـوئـے ... اتـفاق مےافـتی و مـڹ دچـار مےشـوم ... 🌷شــــهید عبدالرضا مجیری 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
📃 ✍خدایا تو را قسمت می‌دهم به گلـوی خونین و بریده‌ علی‌اصغر(ع) مرا بپـذیـر. مرا هـدایـت ڪن مرا از شر شیـطان، اماره و سایر شیاطین رها فرما، خدایا هر چه بگویم و بنویسم ڪم گفتم و ڪم نوشتم باز این را می‌دانم ڪه از در خانه تو ناامید برنمی‌گردم. ای امت حزب‌الله از امام خود اطاعت کنید و به فرموده امام اول، علی (ع) باید انسان یا امیر باشد یا مطیع اگر مطیع بودی نباید نظریه‌های خودت را کار ببندی و شجاعت در نظریه‌ات داشته باشی و یک زمانی بیدار می‌شوی ببینی خطی در مقابل خط امام تشکیل داده باشی. نکند خدای نکرده بعضی‌ از ماها به طرف گروهی باشیم و باندبازی را رواج دهیم از تمام نیروهای فعال و حزب الهی کارکن استفاده کنید سعی کنید کسانی‌که در کارهایشان نابلد هستند آشنا کنید و آن‌ها را به کار ببندید و هدایت کنید، نکند از صحنه کار خارج کنید و دلسرد کنید. ◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۰۲/۲۰ ◻️محل ولادت: تهران ◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۴ ◻️محل شهادت:طلائیه ◻️عملیات : خیبر ◻️بازگشت پیڪر: پس از ۱۵سال 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
‍ 🌺 🌺 به دامادی شاه رسید یکی از جوانان پاکدامن، طلبه فقیری است به نام «محمد باقر» معروف به میرداماد که از پاکدامنی و مخالفت با شیطان و هوا و هوس به دامادی شاه عباس می رسد و داستان او از این قرار است. نقل شده: شبی در قصر شاه عباس کبیر، نزاعی زنانه روی داد و بین یکی از زنان شاه و دخترش کدورتی پیدا شد. از این رو، دختر شاه قهر کرد و مخفیانه از حرمسرا بیرون رفت، در پشت حرم سرا مدرسه علمیه ای بود که طلبه ها در آن درس می خواندند. وقتی دختر شاه از قصر خارج شد وارد مدرسه گردید و به اتاق یکی از طلاب علوم دینی به نام محمد باقر (میرداماد) که چراغش روشن بود داخل شد. محمد باقر طبق معمول، شام مختصری تهیه کرده و رختخواب کهنه خود را روی حصیری در کنج اتاق پهن نموده و در برابر شمعی مشغول مطالعه بود.. همین که دختر وارد اتاق شد، در را بست و با انگشت به محمد باقر اشاره کرد که ساکت باش! آن طلبه بیچاره چون یک مرتبه و بدون مقدمه چنان فرشته صفت و نازنین سیمینی با هیئت شاهزادگی وارد اتاقش شده بود در بهت و حیرانی فرو رفت و نتوانست چیزی بگوید، وقتی دختر شاه داخل شد و نشست، رو به آن طلبه کرد و گفت: آیا چیزی برای خوردن داری؟ طلبه جوان گفت: مختصر شامی تهیه کرده ام و فورا آن را در مقابل دختر گذاشت و دوباره مشغول مطالعه گردید. دختر وقتی شام را خورد رو به محمد باقر کرد و گفت: رختخواب برای استراحت کجاست؟ گفت: آماده است و به همان جایی کرد که رختخوابش بود اشاره کرد.. دختر گفت: ای جوان! نباید در اتاق را باز کنی و کسی را از آمدن من به اینجا خبر دار نمایی، بعد به سوی رختخواب رفت و در آنجا به استراحت پرداخت. از آن طرف چون به شاه خبر دادند که شاهزاده خانم از حرمسرا خارج شده است، دستور داد: مأمورین تمام شهر را جستجو کنند و او را پیدا نمایند، مبادا دختر جای نامناسبی رود و برای او حادثه غيره منتظره ای واقع شود! مأمورین هرچه جستجو کردند خبری از شاهزاده به دست نیاوردند و فکر نمی کردند که او در حجره طلبه ای رفته باشد. هنگام صبح، دختر از خواب برخواست و از اتاق بیرون آمد. در این هنگام مأمورین او را دیدند، دختر و آن طلبه را که نزدیک بود از ترس جان دهد گرفتند، به حضور شاه بردند و گزارش دادند که شاهزاده خانم دیشب تا صبح در اتاق این طلبه بوده است!؟ شاه از شنیدن این حرف بسیار خشمگین شده از محمد باقر پرسید: چرا شاهزاده خانم را دیشب در اتاق نگاه داشتی و به ما خبر ندادی؟ گفت: قربان! او مرا تحدید کرد و گفت: اگر به کسی اطلاع دهی تو را به دست جلاد خواهم سپرد! شاه دستور داد دختر را معاینه پزشکی کردند، چون دید به او تجاوزی نشده و سالم است ، رو به جوان کرد و گفت: تو که جوان بی زنی هستی، چه طور توانستی از این دختر دلنواز و ماهرو که بدون دردسر به اتاق تو آمده و در رخت خوابت خوابیده چشم پوشی کنی؟ مگر تو نداری؟! در این هنگام محمد باقر ده انگشت دستان خود را به شاه نشان داد، او دید تمام انگشتانش سوخته و گوشت هایش ریخته است پرسید چرا انگشتانت سوخته است؟! گفت: چون شاهزاده خانم در رختخوابم خوابید، شیطان و نفس اماره مرا وسوسه کرد که اتاق خلوت و چنین فرشته ای امشب نصیب تو شده، چرا معطلی؟ چنین فرصتی کمتر به دست می آید، تو هم حرکت کن و کام بگیر. اما هر دفعه که مرا وسوسه می کرد و شهوت من به جوش می آمد و تصمیم به آلودگی دامن گرفتم، یکی از انگشتانم را روی شعله سوزان شمع میگرفتم تا طعم عذاب جهنم را بچشم و دست به نزنم. لذا از سر شب تا صبح با خود در حال جنگ بودم، به لطف خدا اگر چه تمام انگشتانم سوخت ولی شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند، از این جهت مشاهده میکنید که شاهزاده خانم سالم مانده است؟! شاه از تقوا و پرهیزکاری این جوان خوشش آمد، دستو داد: تا همان دختر را به عقد او در آورند و او را به ، لقب داد و او را محترم و گرامی داشت.(1) اری، یک طلبه جوان به برکت مبارزه با شیطان و مبارزه با نفس اماره، به پاداش پاکدامنی خود رسید، یک شبه از حجره بی فرش، تاریک و نمناک پا به قصر شاهی گذاشت، به مقام والایی نائل آمد و معروف خاص و عام گشت. 🌺منابع🌺 1.دانستی های تاریخی،ص8 ، محمد جواد اَهَری مکافات عمل ص351تا 353 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
تا‌ زمانی‌که همنشینِ باشیم همنشینِ عج نخواهیم ‌بود تا زمانی ‌که گرفتارِ باشیم امام‌ِ زمان عج نخواهیم بود. ❣ به رسم وفای هر شب بخوانیم 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
علامت رفیق این است که ؛ وقتی از او دور شوی ؛ نتونی زندگی کنی... کسی است که ؛ فراقِ او موجب تو بشه ..." چرا در این فراق من هنوز می‌کشم؟! رفیق‌ترین رفیقِ من ... چرا از غصّه‌ی این هجر دق نکردم؟! https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
❤️ دیگر هوسی ما را جز وصل تو در سر نیست رحمی کن و یادی کن این بی سر و سامان را کاش مےکشید 🌷 لاله صابرینی 🌷 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
💫 رفیق_شهیدم...💚 آرامــــــشِ آرامِ تــو مـــــجنونـــــم ڪـــــرد . . . مـــن مانده ام و یاد شــــب آشـــــوب نگاهـــــت ... . . به افتاده التماس دعای 🤲 💫شبت بخیر قرار دل بےقرارم💫 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
🕊 ✨باران شدیدی در تهـران باریده بود خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگرخیابان بروند مانده بودند چه کنند..! 🍃 همان موقع از راه رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز شکستن خودش نداشت مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین بچـــــه‌ها مطـــرح بود!✨ ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝۰
‍ 🍃آوینی نصوح انقلاب ماست 🍃احتیاج به یک بارقه‌ی نور و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت شهر. 🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. 🍃اما آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و را دید و صوت ربنای را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹 🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد و تعلقش را، و پرتاب... 🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران 📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲. فکه خوزستان 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا(س) ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
✳️ می‌خوای پدرِ نفْس رو در بیاری! 🔻 سفره‌ی ساده و بی‌آلایشی انداخته بود. غذا، ماست‌وخیار بود و علی آقا، شهردار. هر چیزی که سر سفره کم بود می‌رفت و می‌آورد و برای هر دفعه پوتیناش رو می‌پوشید و تا بند آخر رو محکم می‌بست و این کار رو چند بار انجام می‌داد. یه بار نمک آورد، یه بار پارچ آب، یه بار نون‌خشک اضافی و ... پوتین پوشیدن و کندن اون با این جدّیت برای همه سوال بود. 🔸 یه طلبه‌ی فاضل و نکته‌سنج در جمع بچه‌های اطلاعات بود؛ پرسید: «علی آقا، این کارا چه حکمتی داره؟» جواب داد: «می‌خوام پدر کفش رو در بیارم.» طلبه با لبخند گفت: «نه، می‌خوای پدر رو دربیاری!» علی آقا همچنان به کارش ادامه داد؛ بی هیچ ریب و . 📚 برگرفته از کتاب | روایت حماسه‌ی نابغه‌ی اطلاعات عملیات سردار 📖 ص۸۵ 👤 ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
خلیل ما رضای ما در این است عبودیت به تسلیم و یقین است نفس در سینه افتاد از شماره ملائک اشک ریزان در نظاره پدر آمیزه‌ای از اشک و لبخند پسر تسلیم فرمان خداوند خلیلا عید قربانت مبارک قبول امر و فرمانت مبارک پذیرفتیم این قربانی ات را پسندیدیم سرگردانی ات را ╔═. ♡♡♡.══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝
دلنوشته برای شهدا 😔 تنها کسانی شهید می شوند! که باشند... . باید قتلگاهی رقم زد؛ باید کشت!! را را را را را دراز را را را را را را را... . باید از گذشت! باید کشت را... . شهادت دارد! دردش کشتن هاست... . به یاد کربلا... به یاد قتلگاه و و ... الهی،... باید شویم،تا شویم!! بايد اقتدا كرد به ╔. ♡♡♡.═══════╗ @saberin_shahid_ghafari1 ╚══════. ♡♡♡.═╝