سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
🌷شهید یوسف فدایی نژاد🌷 🔸تاریخ تولد: 1362/10/29 🔸محل تولد: روستای چماچایی بخش سنگر گیلان 🔸تاریخ شهاد
🌷 قسمتی ازوصیت نامه 🌷
#شهیدیوسف_فدایی_نژاد⤵️
🔸به یگان خودمان هم یک #کتانی سالامون، دو پتو و ... بدهکارم بگویید #حلال کنند.
یک سطل زباله جلوی گردان بود که #یک روز در آن یک کاغذ در حال سوختن انداختم که قسمتی از سطل آشغال سوخت و من #مسبب آن بودم. این مورد را هم خواهشا درست کنید.
🔸در مجموع از مادر، پدر، برادر و خواهر خوبم می خواهم که مرا کاملا #حلال کنید و برایم دعا کنید که پاک، سفید و کاملا بندهوار در #پیشگاه خدا حاضر باشم و برای مخصوصا #حق الناس و تمام حقوقی که به گردنم است دعا کنید که از شما انتظار دعای جدی دارم.
🔸راه حق، یعنی راه خدا را در پیش گیرید و ثابت قدم باشید تا به خدا برسید.
🌹روحش شادو یادش گرامی🌹
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌷 #داستان_یک_تفحص
بچه ها ۱۵ روز گشتند و شهيد پیدا نکردند.يك روز با اعتقاد گفتم: «امروز اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
🌷تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم #زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
🌷كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود. يك روز صبح هم چند تا شهيد پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود.
🌹🍃🌹🍃
بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و #كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ _ ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
🌷حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار #صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد. بعد گفتم: كه يك زيارت #عاشورا برايت همين جا مى خوانم. كمك كن.
🌷 گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت #روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، #غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
🌷در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: « #حسين_سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
🔺راوی: حاج حسین کاجی
📚 کتاب کرامات شهدا
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1