eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷لحظاتی پیش زیارت پیکر مطهر دوتن از شهدای گمنام🌷 🌷شهید گمنام عزیز از عملیات: ایذایی والفجر ۸ محل شهادت:جزیره بوارین تاریخ شهادت: ۶۴/۱۱/۲۰ ۲۱ساله 🌷شهید والامقام دیگر عملیات:رمضان محل شهادت:شرق بصره تاریخ شهادت: ۶۱/۴/۲۴ ۱۹ ساله 🌷 به یاد شهید محمد غفاری عزیز🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
#سہ‌شنبہ‌هآۍمھدوۍ ●🌱 حآفظـ♡ برآۍخویش سروده‌ست ۼم‌مخور💔 دور از تُ قوتِ غالب من غصہ‌وغـم‌استـ #اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج | https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🌷شهـــــادت پرواز رویاهاست چه خیال خامی برای من که پر پرواز ندارم رسیدن به تو که آن همه بالایی... رویاست 🌷 درب ورودی حسینیه شهدا، زیارت پیکرمطهر شهدای گمنام ،مزین به عکس شهیدان وشهید بزرگوار محمدغفاری🌷 ۹۷/۹/۱۳ 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
اگر مےدانـسـتے براے دو دقـيقـه شنـيدن صدايـت چـه ها مـے کـنم خـودت که هـيچ دقـيقه ها هم شرمنده مـے شـدنـد... ________🌺🌺🌺________ 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
اگر مےدانـسـتے براے دو دقـيقـه شنـيدن صدايـت چـه ها مـے کـنم خـودت که هـيچ دقـيقه ها هم شرمنده مـے ش
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود. موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین پایین بیاید تا با من عکس بگیرد. انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود... قبل از جبهه هم کمتر خانه بود، راستش همیشه مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم... و فقط خدا خواست اینگونه تربیت شود.. موقع جبهه رفتنش گفتم؛ هر جا میخواهی برو، خدا به همرات. من سه تا از بچه هایم را، همزمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار می کنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من را قبول کند. پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)... چند سالی مفقودالاثر بود. باران که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاید و پشت در بماند خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره... 📎 به روایت مادر شهید علی اکبر احمدیان 🌷 قائمشهر ،فاتحان۲۵ 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
تو میروی از من به سانِ برگ از درخت.. در فصلِ زردِ جدایی به سانِ اشک از ابر در بغضِ آبیِ آسمان تو میروی از من.. و چه سخت است این نومیدیِ غریب که میشوید خیالِ خامِ بودنت را از شیروانی چشم هایم... ❤️ 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
تو میروی از من به سانِ برگ از درخت.. در فصلِ زردِ جدایی به سانِ اشک از ابر در بغضِ آبیِ آسمان تو می
🌷آخرین دعای مادر در وداع با پیکر فرزند🌷 🔸مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، گفت: _«فرزندم فدای امام حسین(ع)» و _خطاب به شهید می‌گوید: 🔸«با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». 🔸صدای صلوات و زیارت عاشورا از گوشه گوشه حسینیه به گوش می رسد. 🔸اینجا معراج شهداست،جایی که خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مادران و همسران شهدا را در خود جایی داده است. 🔸لحظه‌ای از این فکر نمی‌گذرد که مادری با چادر مشکی شیون کنان وارد حسینیه می‌شود. دو پسر جوان، پیرزن را همراهی می کنند. پیرزن هق هق کنان می‌گوید: 🔸«علی من کجاست؟»، 🔸«علی من را بیاورید»، 🔸«علی زندگی من است» 🔸کلام مادر به پایان نرسیده که صدای گریه حاضران فضا را پر می‌کند. 🔸مادر مستقیم به سمت تابوت شهدای گمنام می‌رود و گریه کنان ادامه می‌دهد: 🔸«معجزه می‌خواهم تا دوباره پسرم را ببینم.» 🔸نفس‌هایش به شمارش می‌افتد. آرام می‌گوید: «با بدختی بزرگش کردم اما سربلندم کرد.» پسرجوانی که گوی برادر شهید است، آرام در گوش مادر زمزمه می‌کند: _«حضرت زینب (س) را صدا کن.» 🔸برادر دیگر شهید خطاب به مسئول معراج می‌گوید: 🔸«مطمئن هستید که پیکر شهید متعلق به علیرضا است.» 🔸با تاکید این سخن،مادر از حال می‌رود. در همین حین نوحه ای با مضمون «این گل را به رسم هدیه/ تقدیم نگاهت کردیم/ حاشا این که از راه تو/ حتی لحظه ای برگردیم/ یازینب» از بلندگوها بلند می‌شود.تابوت شهید بر روی دستان مردم به سمت مادر در حرکت است. گویی علیرضا هم دیگر تاب دوری از مادر را ندارد. 🔸تابوت شهید در کنار مادر بر روی زمین گذاشته و صدای گریه و شیون زنان در هم آمیخته می‌شود. 🔸برادر شهید نزدیک‌تر می‌آید و در گردن شهید به دنبال نشانه‌ای می‌گردد، او نمی‌خواهد یا نمی‌تواند باور کند که این پیکر متعلق به پیکر برادر اوست. با دیدن نشانه بلند «یا حسین» می‌گوید و اشک از چشمانش سرازیر می‌شود. 🔸مادر شهید تا چشمش به تابوت می‌افتد، از جایش برمی‌خیزد و شتابان به سمت فرزندش می‌رود.بوسه های ممتد نمی‌تواند مادر را آرام کند، لحظه‌ای علیرضا را در آغوش می‌گیرد و با تمام وجود او را می‌بوید. 🔸مادر شهید در حالی که برای لحظه ای چشم از فرزندش برنمی‌دارد، می‌گوید: «می‌خواهم علی را به خانه ببرم. از امشب من چگونه بدون علی بخوابم.» 🔸حاضران برای دعوت مادر شهید به آرامش، چفیه‌ سفیدی را متبرک کرده و روی سر مادر می‌اندازند. مادر شهید پیشانی بند شهید را باز کرده و به نشانه اقتدا بر فرزندش بر پیشانی خود می بندد. مادر با آغوش پیکر فرزندش برای دقایقی آرام می‌گیرد و می‌گوید: «با حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) محشور شوی علی جان». لحظه آن فرا رسیده است تا پرچم جمهوری اسلامی را بر روی تابوت کشیده و آن را به داخل سردخانه منتقل کنند. مادر به سختی از پیکر شهید جدا شده و پس از کشیدن نفس عمیق، ادامه می‌دهد: «فرزندم فدای امام حسین(ع)» تابوت با صلوات بر روی دستان مردم از حسینیه خارج می‌شود.پس از دقایقی جمعیت متفرق شده و مادر از معراج خارج می‌شود اما پس از هر قدم برداشتن به عقب برگشته و به حسینیه نگاه می‌کند، او عزیزش را در اینجا جا گذاشته است.... گریه ای به رنگ فراق از چشمانش سرازیر می شود. --------------------------------- 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
گفت میشه از پسرِ منم عکس بندازی؟ گفتم،ای جانم،معلومه☺️ رفتم دنبالش،همینجوری که میرفتیم گفت فقط پرده ی رو قابِشو کشیدم،الان بازِش میکنم... 😔 💔 -------------------------------------- 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
ای شَہ منتظر از منتظران چہرہ مپوش ڪہ دگر جان بہ لب از مِحنت هجران آمد همہ گویند ڪہ مفتاح فرج صبر بود صبر نَتْوان ڪہ دگر عمر بہ پایان آمد به رسم وفای هر شب بخوانیم دعای الهی عظم البلاء را...... 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
خـیـال روی تـو گـفتـم شبـــی به خـواب ببینم گذشت صد شـــب و در دیده هیچ خواب نیامد..... ❤️ 📎شبـتــــون شهـــدایـــی🌺 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا