11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 چالش ایرانی برقص یا چالشی برای دیوانگان؟ فقط یک دیوانه با چالش رقص شما در این بحران ها شاد میشه...
✍ این کلیپ عالیه حتما ببینید ، اسم این جوون رو نمیدونم ولی شیر مادر حلالش ، چقدر قشنگ تبیین کرد موضوع رو..
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠الگوی جهادی
مامگرچقدر دراین دنیاعمرداریم؟
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
10.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گناه_در_زمان_ظهور
آیا در حکومت حضرت مهدی (عج) هیچ گناهی صورت نمی گیرد؟
#استادمحمدی
🔹🔸🔹🔸🔹
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@Panahian_ir981223-Panahian-PayameFetnehayeJahaniAkharoZaman-18k.mp3
زمان:
حجم:
9.7M
🎙صوت سخنرانی امروز صبح علیرضا پناهیان با موضوع "پیام فتنههای جهانی آخرالزمان"
📅 یک جلسه | ۹۸/۱۲/۲۳
🕌 آستان مقدس امامزاده عبدالله شهرری
👈کیفیت بهتر:
📎 Panahian.ir/post/6003
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
استاد فرهمند4_6001261303375595357.mp3
زمان:
حجم:
3.68M
#دعای_سمات
🌅عصرهای #جمعه که می شود دل می گیرد. دعای سمات می خوانیم تا روحمان ملکوتی شود🌺
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
4_5989793646205994397.pdf
حجم:
1.79M
91 بازی کودکانه داخل خانه
برای عزیزانی که بچه دارن و تو خونه قرنطینه هستند
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
وقتی "بی دولتی" و "بی مجلسی" در روزهای اوج بحران کاری می کند که فرمانده دستور آماده باش نیروهای مسلح را بدهد
این یعنی جورِ آنچه در عمل باید دولت منتخب و مجلس منتخب انجام دهد را نیروی مسلح باید بکشد.
تصور کنید این مجلس که باید، نماینده و پیگیرِ درد مردم باشد و حالا از ترس کرونا رفته توی سوراخ عشق و حال ویلاهای خوش آب و هوا قایم شده، متشکل از افراطیون و متحجران و دلواپسان بود... چه میشد؟؟؟
یک لحظه
تصور کنید این مجلس تعطیل فشل، مجلس قالیباف و زاکانی و رسایی بود چه میشد؟؟؟
تصور کنید رئیس جمهوری که در اوج بحران و جان دادن مظلومانه ی مردم کشورش روی تخت بیمارستان ها حتی یک بار رو در رو نَنشسته و از رسانه با آن ها حرف نزده، حتی تسلیت نگفته، حتی همدلی نکرده، حتی امید نداده، حتی برای شوآف و نمایش و دور از جانمان خر کردن هم که شده، پایش را به یک بیمارستان نگذاشته تا وسط میدان مبارزه با ویروس، خودش را نشان بدهد، منتخب انقلابی ها و بسیجی ها و لباس شخصی ها و اخوندها بود... چه میشد؟؟؟
به خط زدن و توقع روحیه جهادی داشتن از استادِ هارمونی رنگ قبا و ریش به کنار! نه پیامی، نه زنگی، نه دستوری، نه مدیریتی، نه استیکری!!!! دِ بیغیرت کجا مُردی که دست و پنجه ی مردم با مرگ برایت با روزهای عادی هیچ تفاوتی ندارد!!!
تصور کنید این نمایندگان مُرده، این رئیس دولت مُرده، منتخب بر و بچه های ریشو و پاسدار و آخوند و انقلابی بود... چه می شد؟؟؟؟
کاش بعد از شکست ویروس کرونا، صندلی هایی را که پایش خون گرم گلوی شهدای دهه شصت و هفتادی مدافع هنوز هم جاریست، یکی یکی از این بی غیرت ها و کاسبان درد مردم بگیریم.
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
از امروز در کانال سبک زندگی مهدوی
می توانید روزی چهار قسمت از این کتاب
زیبا رو مطالعه کنید 🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬ ✫⇠ #دختر_شی
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچه کوه و کمری.»
دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم. فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم.
به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣3⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!»
خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید.
فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود.
توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.»
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃