•~🌿🌸~•
وقتیخواستیامربهمعروفکنی،
یهجوریانجامشبدهکهحسکنه
میخوایدستشرو بگیرینهمُچشرو!
اشتباهامربهمعروفکردن؛
دلآدمروازدینودنیامیزنه.
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
فَکہیَعنۍاستخـوانهاوَپِلـٰاک،
دَرمیـٰانرملهازیـرخـٰاک💔📻!'
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
هروقت ديديد شیطان ازبیرون
ونفس ازدرون روی یکچیزی خیلی
فشارمیاره و وسوسهتان میکند
بدانیدآنجاخبری هست مقاوت کنیدگنجهمانجاست..
استادمسعود عالی
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
مـیگفـتبیـایـدبرایهم
آرزویاونروزیروکنیـم
کهرویسنگقبرمـونبنویسن
َفرزَنـدروحالله. . .
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
بهاینفکر میکردم چرا
نمیاد اونیکه باید بیاد؟
بهاین نتیجهرسیدم شایدنیستیم
اونیکه باید باشیم..
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
حاج حسین یڪتا میگفت:
درعالم رویا به شهید گفتم
چرا برای ما دعا نمیڪنیدڪه
شهید بشیم؟!
میگفت ما دعا میڪنیم
براتونشهادت مینویسن
ولی گناه میڪنید پاڪ میشه...
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
ازش پرسیدن..
چرا از عیب دیگران حرفی نمیزنی؟
گفت:هنوز از محاسبه عیبهای
خودم فارغ نشدم تا به
تعیبهای دیگران بپردازم...
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
شـٰایدشھـٰادٺآرزوۍهَمہباشد!
امـٰایقیناًجزمُخلصین؛
ڪسۍبداننخواهدرسید...💔:)))
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
•~🌿🌸~•
نشانه های ضعف ایمان:
سستی در نماز،،،ترک تلاوت قران❗️
ترک ذکرالله،، ترک نماز جماعت❗️
غیبت کردن❗️
بی احترامی به والدین❗️
رعایت نکردن حقوق دیگران❗️
مشغول بودن به کارهای بیهوده❗️
کدام یک از این موارد در
ما وجود داره کمی فکر کنیم..!
#تلنگرانه💥
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
شهادتبهترهیاکارمهدوے؟؟
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها♥️🤲
#امامزمان💚
#مهدویت☘
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🎞 چقدر بچههامونو برای یاری امامزمان عجلاللهفرجه آماده کردیم . . .
🖇 چه تشبیه زیبایی'!
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها♥️🤲
#امامزمان💚
#مهدویت☘
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
📄 نامه اعمال ما هر هفته بر امامزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) عرضه میشود...
🎙¦ استاد رائفیپور
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها♥️🤲
#امامزمان💚
#مهدویت☘
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
⏪قسمت بیستم و دوم 📝شرح روایات مهدوی 📜 روایت شماره [224] از کتاب منتخب الاثر و منبع اصلی روایت هم ک
⏪قسمت بیستم و سوم
📝شرح روایات مهدوی
📜روایت شماره [226] کتاب منتخب الاثر، اصل روایت در کتاب ″کمال الدین شیخ صدوق، ج1، ص261، حدیث 8″ آمده و کتاب بحار و احتجاج شیخ طبرسی هم این روایت را آورده است.
✅علی بن حسن سائح می گوید از امام حسن عسکری (ع) شنیدم می فرمود پدرم از پدرش و او از جدش برایم نقل می کرد که رسول خدا به علی بن ابی طالب (ع) فرمود؛ ای علی تو را دوست نمی دارد مگر کسی که ولادتش پاک و پاکیزه است و بغض و کینه ی تو را به دل ندارد مگر کسی که ولادتش ناپاک و آلوده است، با تو دوستی نمی کند مگر مومن و با تو دشمنی نمی کند مگر کافر!
👌(می گوید کسی که بغض و کینه ی تو را..
🔺خُب، بسیاری از اهل سنت ما حضرت علی (ع) را به عنوان خلیفه چهارم قبول دارند و بغض و کینه ندارند، بیشتر منظور روی سخن با ناصبی هاست آنهایی که نسبت، به اهل بیت بی احترامی می کنند)
👈بعد می گوید پس از این عبدالله بن مسعود بلند شد و گفت ای رسول خدا فهمیدیم که بغض و دشمنی علی (ع) در زمان حیاتش نشانه ی کسی است که یا ولادتش ناپاک است و یا کافر است. پس از نظر شما کسی که ولادتش آلوده است و یا کفر قلبی دارد اما با زبان اظهار اسلام می کند و باطنش را پنهان می کند چه هست! (در ظاهر می گوید مسلمانم ولی در باطن کینه ی حضرت علی (ع) را دارد)
🌟پیغمبر (ص) فرمود؛ ای پسر مسعود همانا علی بن ابی طالب (ع) امام شما پس از من و خلیفه ی من بر شماست و چون (امام علی) درگذشت فرزندم حسن بعد از او امام شما... (همین طور ادامه می دهد تا می رسد به امام زمان) نهمین آنها قائم امت من است (نهمین از فرزندان امام حسین) که زمین را از عدل و داد پر می کند، آنان را دوست نمی دارد مگر کسی که ولادتش پاک و پاکیزه هست و بغض آنها را به دل ندارد مگر کسی که ولادتش آلوده است و با آنان دوستی نمی کند مگر کسی که مؤمن باشد.
🔺هر یک از اینان را انکار کند مرا انکار کرده و هر کس آگاهانه یکی از اینها را رد کند مرا آگاهانه رد کرده و هر کس مرا آگاهانه رد کند خدا را رد کرده است. اطاعت آنان اطاعت من و اطاعت من اطاعت خداست. ای پسر مسعود مبادا از آنچه حکم می کنم در دل احساس نارضایتی کنید که دچار کفر خواهید شد، زیرا سوگند به عزت پروردگارم که من درباره ی علی و امامان از نسل او نه ظاهرسازی می کنم، نه چیزی را بی پایه بر خودم می بندم.
✅(می خواهد بگوید من از طرف خودم که حرف نمی زنم، از سمت خدا دارم می گویم و نه از روی هوای نفس) سپس در حالی که دستان خود را به سوی آسمان بلند کرده بود عرضه داشت خدایا دوست بدار هر کسی را که با جانشینان من و امامان امت من پس از من دوستی کند و دشمن بدار هر کس را که با آنان دشمنی بکند.
بعد می گوید ای پسر مسعود، من در این مجلس مجموعه مطالبی در اختیار شما گذاشتم که اگر آنها را رها کنید هلاک می شوید و اگر به آنها تمسک پیدا کنید اهل نجات خواهید بود و سلام و درود بر کسی که رهرو هدایت است.
🚫(آنانی که بغض اهل بیت را دارند ولادتشان ناپاک است.. حالا ناپاک است بحث فرزند نامشروع منظور نیست این نکته را بدانید، اگر مادر غذای حرامی مصرف بکند و در حالت مستی و امثال اینها مثلا نطفه بسته شود در این حالت هم می گویند نطفه ناپاک است، یعنی نطفه ی ناپاک فقط به ولدالزنا نمی گویند این را هم دوستان توجه کنند).
🎤استاد احسان عبادی
#حدیث_شناسی ۲۳
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها♥️🤲
#امامزمان💚
#مهدویت☘
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
⭕️ همه با هم؛ در پناه قدرت عدل 🔸 ما امید این را داریم که یک قدرت اسلامی، قدرت عدل؛ قدرتی در پناه عد
⭕️ جهانی وصف ناشدنی در پیش روست
🔸 "اگر نقاش های چیره دست روزگار دور هم بنشینند و تابلویی به پهنای جهان هستی ترسیم نمایند، هرگز نتوانند که فرازهای برجسته جهان پرفروغ عصر ظهور را منعکس سازند، که فروغ بی پایان آن جمال الهی، هرگز در آیینه بشری منعکس نشود."
📚 دانشمند محقق و نویسنده ی پر کار، حجة الاسلام علی اکبر مهدی پور - کتاب او خواهد آمد ص ۱۳
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۰
ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها♥️🤲
#امامزمان💚
#مهدویت☘
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
1_2286423486.mp3
9.08M
مَندُعآيفَرجمیخوآنَمبیـآآقـا؎ِمَن!
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @sadk_shohada🍂⃟💕
بہمنبـےسروپاگوشھۍچشمیبنما
ڪہمحـٰالاستجزاینگوشہپناهےمارا!(:
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@sadk_shohada 🍂⃟💕
ـألـسلـٰامُ عَلَـے مَنِ الـاِجَـابةُ تَحتَ قُبتهِ
سلـام برکَسی که دعا مُستجاب
است زیر ِقبۀ حرمش :)🌱♥️.
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@sadk_shohada 🍂⃟💕
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#پارت ۳۹۱
میآید.
:_افسانه جون من شراره ام... خیلی دوس داشتم ببینمتون..
مامان لبخند میزند
:+خیلی خوش اومدین،منم مشتاق دیدار بودم...
زنعموشراره،با بابا هم دست میدهد و به طرف من میآید..
:_به به،عروس خوشگلم.محمود دیدیش ؟ پس دختري که خواب و
خوراك رو از مسیحِ من گرفته،تویی؟؟
تنها لبخند میزنم،زنعمو بغلم میکند.
چقدر خونگرم است،برعکس پسرش..
نفر سوم،خودش است... نمیدانم چرا با دیدنش کمی خودم را گم
میکنم..
کت و شلوار کرم با پیراهن قهوه اي پوشیده و دسته گل بزرگی در
دست دارد.
مثل دفعه ي قبل،پر از مریم...
دست مامان را میگیرد و میبوسد،بابا را مردانه بغل میکند و کنار من
میایستد.
چرا مثل پدر و مادرش نرفت تا بنشیند؟
کنارم که میایستد،قدم تا سینه اش به سختی میرسد.
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#پارت ۳۹۲
صورتش را خم میکند و کنار گوشم میگوید
:_لبخند بزن
چشمانم را میبندم و به سختی لبخند میزنم.
همان پسري ݣه بار اول جلوي خانه دیدمش،وارد میشود. همان که
مرا با خدمتکارخانه اشتباه گرفت.
پس مانی،این است.
نفس نفس میزند
:_ببخشید من ... دیر اومدم... شرمنده...سلام افسانه جون
و دست مامان را میفشارد.
:_سلام عموجان،خوبین؟
به طرف من برمیگردد و دستش را دراز میکند.
:_سلام نیکی جان...
هم الآن است که قالب تهی کنم... حس میکنم فشار خونم افتاده..
*مسیح*
حس میکنم چیزي از جیب مانی زمین میافتد، نگاه میکنم،کاغذي
کنار پایم افتاده. مانی به طرف نیکی برمیگردد.
خم میشوم تا کاغذ را بردارم،یک آن یادم میافتد مانی فراموشکار
است ،با اینکه از خلقیات نیکی خبر دارد،اما...
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#پارت ۳۹۳
کاغذ را برمیدارم و قبل از اینکه بلند شوم،آهسته میگویم
:_دستت رو بنداز مانی...
بلند میشوم،به وضوح رنگ نیکی پریده...
مانی دست در موهایش میکند
:+شرمنده... ببخشید حواسم نبود...
عمو و زنعمو میروند و نزدیک مامان و بابا مینشینند.
نیکی کنار پدرش مینشیند،اضطراب به وضوح از حرکاتش پیداست..
پاي راستش را روي پاي چپ میاندازد و مدام تکانش میدهد.
درست روبه روي نیکی مینشینم،سرم را پایین میاندازم و حرکات
جمع را کنترل میکنم.
مانی هم کنار من مینشیند.
مامان خیلی زود با زنعمو صمیمی شده و با هم گرم صحبت اند..
نیکی با گوشه هاي روسري اش بازي میکند. و سکوت وحشتناکی
بین عمومسعود و بابا برقرار است...
تک سرفه میکنم تا مامان متوجه یخ جمع بشود.
مامان نگاهم میکند و تصنعی میخندد
:_آقامسعود ما خیلی مشتاق دیدارتون بودیم...
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#پارت ۳۹۴
عمو سرش را پایین میاندازد.
هیچ نمیگوید،غرورش براي من اما ستودنی است...
پس بابا راست میگفت که من شبیه عمومسعود هستم..
باز هم نگاهم به نیکی میافتد،همچنان سرش را پایین انداخته...
بابا پوزخند میزند:بازم دست این دو نفر،نیکی و مسیح،درد نکنه.. بعد
مدت ها باعث دیدار من و مسعود شدن..
عمومسعود میگوید:فقط اینجاییم به خاطر نیکی و مسیح... خواهشا
حرف دیگه اي جز این دو نفر زده نشه...
لحن سرد و محکمش همه را متعجب میکند.
چند لحظه طول میکشد تا بابا به خودش بیاید
دوباره میگوید:باشه برادرلجباز من... باشه...
خب...این دونفر که حرفاشون روباهم زدن و خودشون بُریدن و
دوختن... میمونه چیزایی که واسه ما بزرگتراست..
پوزخند عمومسعود،از چشم من دور نمیماند.
مامان میگوید :بله دیگه.. داریم باهم فامیل تر میشیم.
بابا دوباره ادامه میدهد:خب مسعود..نظرت رو چند تاس؟؟
نیکی سرش را بلند میکند و با تعجب به بابا نگاه میکند.
درست مثل یک دختربچه،چشمانش را گرد می کند.
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#پارت ۳۹۵
حرکاتش بامزه اند،حق دارد... هنوز نمیداند بابا عادت دارد همه چیز
را مثل یک معامله تصور کند.
به طرف من برمیگردد. چشمانش از تعجب گرد شده اند.
لب میزنم:مهریه
متوجه میشود،آهان میگوید و سرش را تکان میدهد.
عمومسعود به طرف من برمیگردد و خطاب به بابا میگوید:پسرت چند
تا میتونه بده؟
مثل خودش،با غرور میگویم:هرچند تا امر کنید عموجان
نیکی آرام میگوید:فقط یکی..
این بار نوبت من است که با تعجب نگاهش کنم. نگاه همه معطوف او
میشود،سرش را پایین میاندازد.
عمو میپرسد:چی؟
نیکی سرش را بلند میکند و به چشمان پدرش خیره
میشود:باباجان..فقط یه سکه...
بابا لبخند میزند:باشه دوهزار تا واسه خاطر پدرعروس،یه دونه واسه
خود عروس خانم.
باز هم تعجب و اخم مهمان صورت نیکی میشود.
نمیدانم چرا اینقدر ناراحت است...
#پارت ۴۰۱
اخمی به تعاریفی که از من یاد برد کردم، حاال خوب بود می دونست واسه چی وارد
خونه حامد شدم و اون حرف ها رو تحویلم داد، نگاه دلخوری بهش انداختم و گفتم:
- اگر میدونی من چیم، چرا اون حرفا رو بهم زدی که من خوشی زده زیر دلم وارد
خونه حامد شدم؟ چرا گفتی خالفی
- ببین خود سر عمل کردین، پس خودش یه نوع خالفه حاال به کنار این موضوع تو
دیگه موندگار شدی اونجا؟ داری تو جلساتشون شرکت می کنی خب چیزی که از
بیرون مشخصه اینه، قانون مدرک می شناسه حرف رو قبول نداره
- پس اومدیم ثواب کنیم داریم کباب می شیم، راه چاره ای جز کمک نیست
- نمی تونم اجبارت کنم، می تونم ترتیبی بدم که همین االن هم بی دردسر از این
ماجرا خارج بشی بسته به خودته بخوای بمونی و کمک کنی یا راهت رو بکشی و
بری...
لب زیرینم رو به داخل دهانم کشیدم، باید چی کار می کردم میرفتم یا می موندم؟!
موندنم شاید به قیمت جونم تموم می شد و رفتن هم خب کار من نبود و یک حور نا
مردی به حساب می اومد، من آدم نا مردی بودم؟ لبم رو رها کردم و به جلیل خیره
شدم
- منم هستم
- مطمئنی
- خب آدم بی معرفتی نیستم دلم می سوزه واسه اون دخترایی که به فروش میرن یا
اونایی که قطعه قطعه می شه بدنشون و اون جونایی که با مواد مخدر هایی که اینا می
فروشن بدبخت میشن، منم دلم می خواد کمکی بکنم
- جونت ممکنه تو خطر بی افته!
چینی به بینیم انداختم و نگاهی به سر تا پاش کردم
#پارت ۴۰۲
حاال نمی خواد عین فیلما برای من دیالوگ بگی، من بگم می دونم تو هم بگی پس
بزن بریم و فالن، خب مید نم دیگه ممکنه بمیرم یا منم قطعه قطعه بشم ولی چه کنم
که خر سرم رو گاز گرفته و دلم درد سر می خواد
دستی دور لبش کشید تا لبخندش رو پنهون کنه و بعد گفت:
- تو نوبری
- میدونم
- منم دیگه احساس خطر می کنم با تو ممکنه سرم به باد بره
- حاال زیاد اذیتم نکنی سعی می کنم مراقب سرت باشم
دوباره لبخند کم رنگی زد و سری از روی تاسف تکون داد که من پرسیدم:
- خب حاال بگو من باید چیکار بکنم؟
اول نگاهی به من انداخت و بعد دستی داخل موهاش کشید، انگار در گفتن اونچه که
می خواست بگه مردد بود، نکنه در خواست های نا معقولی از من داشت؟! مثال می
خواست به خودم نارنجک ببندم و خودم رو منفجر کنم و عامل انتحاری بشم، درسته
دختر فدا کار و از جان گذشته ای بودم ولی نه در این حد که خودم رو بپوکونم. چشم
هام رو ریز کردم و مو شکافانه نگاهش کردم
- ببینم چیزی هست که مشکلی تو گفتنش داری؟!
زبون روی لبش کشید و دوباره دستی داخل موهاش برد و گفت:
-خب نمیدونم اونچه که می خوام بگم خوشت میاد یا نه! می ترسم جبهه بگیری...
- از کی تا حاال تو به دلخواه های من توجه می کنی؟!
- نمی کنم؟!
- چرا خیلی، اونقدر که دلت می خواد سر به تنم نباشه
#پارت ۴۰۳
همش اون کمک نکردن من رو بکوب تو سرم باشه؟! هر وقت منم گیر افتادم خب
تو کاری نکن باشه؟!
- نوچ من بی معرفت نیستم؛ حاال بی خیال این حرف ها بگو ببینم من باید چیکار
کنم؛ زود بگو خوابم میاد
پوفی کشید و کمی جلو اومد و کامال باالی سرم ایستاد و یک دستش رو لبه ی تختم
قرار داد
- ببین تو یا ما هر طوری بخوایم به حامد نزدیک بشیم و اطالعاتی جمع آوری کنیم
حامد می فهمه، خب دم و دستگاه بزرگی داره و کشف یک نفوذی براش راحته، همون
طور که قبال بقیه نفوذی ها رو دستگیر کرد، این بار نمی خوایم به روش های قبلی
جلو بریم، می خوایم کاری کنیم یعنی تو بکنی که حامد خودش اطالعات رو بهت بگه
و الزم به مخفی بازی نباشه، که هم امنیت تو تامین بشه هم صحت اطالعاتی که پیدا
می کنیم باال تره
- اون وقت چطوری من این کار رو بکنم؟! جادو گری کنم؟ نیست خیلی از من
خوشش میاد منم میرم میگم داش حامد چه خبر اونم میگه آرام جون امروز سه نفر
سالخی کردیم کلیه هاش فرستادم مرز فالن قلب یکیشون فاسد شد، مواد پوادم رد
کردیم اونور منورا...
چشم هاش رو بست و کالفه دستی داخل موهاش کشید و میون حرفم پرید
- وای بسه سرم رفت، چقدر تو حرف میزنی ترمز کن ببین چی میگم بعد خوشمزه
بازی در بیار
با غیظ نگاهی بهش انداختم و پشت و چشمی نازک کردم
- تو این همه حرف زدی من چیزی گفتم؟! خب میگم برو سر اصل مطلب همش می
پیچونی