eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
142 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز سکوی پرواز 30.mp3
4.47M
30 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣نمازت رو قطع نکن؛ نماز،تنها ریسمان بین تو وخداست! 👌آروم آروم از زمین بلندت میکنه، زنجیرهای روحت رو پاره میکنه، تا آماده پرواز بشی.
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                     《قسمت سی ام》 رویَم...🕊 🇮🇷 را کردم و بیرون را نگاه کردم و چشم دوختم به بیابان خشک و نخل های خاک آلود. حال تو خیلی بد بود و چند بار به راننده گفتی نگه دارد، ولی او بیشتر پا روی گاز گذاشت، چون ظاهرا احساس نا امنی می کرد. صدای انفجارهایی از دور دست می آمد. بالاخره آشتی کردیم. ☺️🌺 جبران کنی و دیگر تنهایم نگذاری، اما آنجا هم بیشتر در خدمت پیرزن و پیرمردهای کاروان بودی. شب آخر می خواستی ویلچر مادر بزرگت را تحویل بدهی. گفتم: "منم میام. " گفتی: "بشین هلت بدم! "تا گیت بازرسی نشستم روی صندلی چرخ دار و مرا هل دادی. چقدر خندیدیم! دم گیت گفتم:"مردم دارن نگاه می کنن، اگه الآن بلند بشم می ریزن و چادرم رو تکه تکه می کنن،😁❤️ 🇮🇷 !  "مرا بردی پشت حرم حضرت عباس (ع) پیاده کردی. ما نیاز به اتفاقات بزرگ نداشتیم تا بخندیم و شاد باشیم. همین که همدیگر را داشتیم اتفاقی بزرگی بود. از کربلا که برگشتیم رفتم حوزه که امتحان هایم را بدهم. آن روز امتحان منطق داشتم. آخرهای جلسه بود که یکی از بچه‌ها آمد و گفت: "آقایی دم در با تو کار داره."  ورقه ام را دادم و آمدم.🤔🍀 تو بودی سوار آردی: "بدو بیا، داریم می ریم ماه عسل." آقا مصطفی؟امتحان دارم. امتحان بعدیم رو چه کنم؟ مدیر حوزه اگه بفهمه پوست از سرم می کنه. خندیدی، ازهمان خنده های بلند کودکانه: "دو روزه بر می گردیم، بجنب که دیر شد!" وای آقا مصطفی من که چیزی بر نداشتم! صندلی عقب رو نگاه کن!سبد مسافرتی آنجا بود. 🥰💚 🇮🇷 درش نیمه باز بود و پر از وسیله. آن طرف تر هم  پتو بود و بالش و فلاسک چای و سجاده. از سمت قزوین رفتیم شمال. ، البته با کمی تأخیر. هر جا را نگاه می کردی رنگ و بوی عشق داشت. زمین عشق و زمان عشق و آسمان عشق. سر راه رفتیم رشت خانه عمویم و شب را آنجا خوابیدیم. صبح، بعد از نماز، سفره صبحانه را پهن کردند: "سرشیر تازه و کره محلی و مربای بهار نارنج. 🍃🎄 چقدر مزه داد! گفتی : "اینم اولین صبح ماه عسل!" و خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه، . از اینکه توانسته بودی بعد از یک سال و چند ماه مرا بیاوری ماه عسل، خوش حال بودی. سر راه با هم رفتیم و چند نوع برنج برای مغازه خریدی. بو کن سمیه! این برنج صدریه، این دم سیاه، این دودی و اینم چلیپا. بعد راه افتادیم و رفتیم: از انزلی، لنگرود، رود سر، رامسر تا استان مازندران. 🌾🦋🌈 🇮🇷 فردای آن روز و دلم شور می زد. گفتی: "بی خیال عزیز! می ری کمی عزو التماس می کنی، ازت امتحان می گیرن، فعلا ماه عسلمون رو دریاب!"☺️🌸 باد...🕊 .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
دلم‌امشب‌هوای‌جمکران‌راکرده‌است..
بِسْمِ رَب الشُهَدْاٰ...)♥️
کاش‌آنجا‌که‌تو‌رفتی‌غم‌عالم‌می‌رفت کاش‌این‌غربتِ‌ما‌همه‌با‌هم‌می‌رفت..🥀 ❤️‍🩹 ✋ ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
تنها نه ما، به فضل خدا، خاندان‌تان ایل و تبارمان همگی را خریده‌اند با یک سلام، درد دلم می شود تمام گویا که از بهشت به ما جان دمیده‌اند ❤️‍🩹 ✋ ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
‌هر صبح زِ عشقِ تو، این عقل شود شیدا ❤️🖇•° 📿 ♥️ ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪ @sabkeshohadaa🍂⃟💕❫