eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
2.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3.9هزار ویدیو
143 فایل
•|به‌نام خدا|• 《به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش》 شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون و فرج آقا دعا کن شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ خواهش میکنم بفرمائید ؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می‌کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با منمن گفت : امیرعلی : ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفیم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم ، حقیقتش این سفری که داریم میریم ی سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت : میدونید...شما...یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند ، یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به‌نظر خودم خیلی هم بلند بود ، با حرص دندونی به هم سابیدن ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر وظیفم امر به معروفه و..... ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می‌پوشم هر جا هم بخوام با همین لباس میرم و به شما هم مربوط نمیشه ، شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشاد کن که چشمت به دختره مردمه تا ببینی چی پوشیده ولی خانم مجد.... دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم : حرفت رو زدی دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم عصبی به سمت اتوبوس حرکت کردم
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
♥️ خواهش میکنم بفرمائید ؟ احساس کردم دستپاچه شد ، داشت تلاش می‌کرد که عادی به نظر برسه ولی زیاد موفق نبود همینطور که مثل همیشه به زمین زل زده بود با منمن گفت : امیرعلی : ببینید خانم مجد نمیدونم چطور بگم ولی من مسئول این سفر هستم و موظفیم بعضی چیزا رو به بچه ها گوشزد کنم ، حقیقتش این سفری که داریم میریم ی سفر مذهبیه و خوب مقدس میدونید... حرفش رو قطع کرد و کلافه پوفی کشید دوباره شروع کرد به صحبت : میدونید...شما...یعنی نوع لباس پوشیدن شما اصلا مناسب این مکان نیست... چشمام از تعجب باز موند ، یعنی چی این الان به من چی گفت یه نگاه به خودم انداختم یه شلوار جین آبی مانتوی سفید تا روی زانوم که به‌نظر خودم خیلی هم بلند بود ، با حرص دندونی به هم سابیدن ببخشید مگه لباس من چشه ؟ اصلا شما چکار به لباس من داری ؟ من علاوه بر مسئول بودن سفر وظیفم امر به معروفه و..... ولم کن بابا امر به معروف من همیشه همینطوری لباس می‌پوشم هر جا هم بخوام با همین لباس میرم و به شما هم مربوط نمیشه ، شما هم اگه راس میگی خودت رو ارشاد کن که چشمت به دختره مردمه تا ببینی چی پوشیده ولی خانم مجد.... دوباره حرفش رو قطع کردم گفتم : حرفت رو زدی دیگه نمی‌خوام چیزی بشنوم عصبی به سمت اتوبوس حرکت کردم
۱۴ بهمن ۱۴۰۱