#خاطره
از سر کار که برمیگشت...
همش منتظر بودم که صدای موتورشو 🏍بشنوم و...
برم کنار آیفون تا زنگ درو بزنه...😊
با اینکه کلید خونه همراش بود...
ولی دوست داشت که من در خونه رو واسش وا کنم...💕
وارد خونه که میشد...
با اینکه میدونستم خیلی خسته ست ولی...
چنان انرژی داشت و میخندید😊 که دیگه خستگیشو احساس نمیکردم...❤️
میگفت...
"خانومم من چایی رو دم میکنم...😉
ولی دوست دارم شما واسم چایی بیاری...💕
چایی دست شما یه مزه دیگه ای داره...😋"
دوست داشت همش کنارش بشینم و ازش دور نشم...
حتی آشپزخونه هم که میرفتم میومد کنارم و کمکم میکرد...💕
میگفت...
"کنارم که نیستی دلتنگت میشم...❤️"
.
#آن_دم_که_با_تو_باشم_یک_سال_هست_روزی...
#و_آن_دم_که_بی_تو_باشم_یک_لحظه_هست_سالی...
.
توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد...
نمیذاشت زیاد کار کنم...
بعضی وقتا...
یا با هم ظرف میشستیم...💕
یا اینکه نمیذاشت من بشورم خودش همه ظرفارو میشست...❤️
میگفت...
"کمی استراحت کنم بعدش بریم بیرون...💕"
اکثرا میرفتیم پارک...
با اینکه زندگی ساده ای داشتیم...
ولی خیلی خوشبخت بودیم...💕
با موتور همه جا رو میگشتیم...😌😇
.
(همسر شهید ابوذر امجدیان)
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#عاشقانه_شهدا
#ازدواج_آسان
🆔@sabkezendegikareemane 🍃
💐 s.hoseini
#خاطره
🚨 پزشک خصوصی !
✍حجت الاسلام احدى : روزى در جماران منبر رفتم و خاطراتى را از زندگى مقام معظم رهبرى بيان كردم . بعد از سخنرانى ، پزشكى به من مراجعه كرد و گفت : بگذار من هم خاطره اى براى تو بگويم :روزى در مطب نشسته بودم ، خانمى به اتفاق فرزندش به من مراجعه كردند. پس از معاينه ، قيافه ى فرزند مرا به فكر فرو برد. خيلى به مقام معظم رهبرى شباهت داشت .
نام و فاميل وى را پرسيدم . چون پاسخ شنيدم ، از آن خانم سؤال كردم : آيا شما با آيت الله خامنه اى ، نسبتى داريد؟ گفت : بله ! اما شما به كسى نگوييد من همسر ايشان هستم ! تعجب وجودم را گرفته بود. به همسر مقام معظم رهبرى گفتم : مگر شما پزشك خصوصى نداريد؟ ايشان گفت : خير؛ آقا اجازه ى چنين كارى را نمى دهند و مى گويند: شما چون ساير مردم مانند يك نيروى عادى در نوبت هاى بيمارستان ، به پزشك مراجعه كنيد.
من اين خاطره را از زبان آن پزشك در جماران شنيدم . تمام مشخصات وى نيز نزد من است . با اين حال ، بيش تر تحقيق كردم و از آيت الله مصباح هم پرسيدم . ايشان هم موضوع را تاييد فرمودند.اين شيوه ى زندگى آيت الله خامنه اى است . اين عظمت ، مرا عاشق معظم له نموده است .
📚پرتوی از خورشید ، ص ۶۴
#لبیک_یا_امام_خامنهای
https://eitaa.com/joinchat/2459762699Cc611d08e98
#خاطره
#عبرت
نقل قول یکی از دوستان 👇
سلام
یادمه اون زمان بنده گروههای مختلط طنز زیاد داشتم یه روز دیدم حس خوبی ندارم به این گروهها بااینکه اصلا غیراخلاقی نبودن فقط اعضاش مختلط بودن و در کمال احترام پست میزدن و چت محترمانه داشتن و به پستها میخندیدن
خلاصه دیدم حس جالبی به چت کردن و پست زدن ندارم
عجیب حس چندشی منو گرفته بود
من که معتاد این گروههام بودم
تا چند ساعت فعال نشدم گروه
بچه ها اومدن علتو جویا بشن چون واقعا تعجب انگیز بود یک عضو فعال یهو غیر فعال بشه
اونروز یادمه از چندتا گروهها لفت دادم
با لفت دادن بنده کلی اعضا پرسو جو کردن که چرا؟
گفتم نمیدونم حالم خوب نیست
از اونها اصرار که برگرد از من انکار که خوشم نمیاد
بعد به خودم اومدم متوجه شدم چند روزه دارم سوره نور میخونم
چون شنیدم از خانوم پرتو اعلم بنظرم که سوره نور از فوایدش اینه که برای موارد بی عفتی انسان موثره منم گفتم تست کنم ببینم درسته یا نه
و فهمیدم این حالتی ک در من بوجود اومده حتما از اثار خواندن این سوره هست که درباره ارتباط زن و مرد هست
و خیلی برای شخص خودم عجیب و جالب اومد
و خواستم توصییه کنم هم برای خودمون مفیده در این وانفسای جامعه که حیا کمرنگ شده هم برای عفت خانواده بخونیم حتما اثر مفیدشو دیر یا زود میبینید
علی الخصوص خانوم هایی که از چشم چرونی و بی عفتی همسرانشون در عذاب هستن حتما مداومت داشته باشن به قرائت این سوره
دست خالی برنمیگردن
حالا دوبار خوندید توقع معجزه نداشته باشید لطفا
چون ما معمولا هر دستوری بهمون بدن توقع داریم مثلا بعد دوشب نماز شب خوندن بشیم مستجاب الدعوه هر چی دعا کردیم مستجاب بشه چون دو شب نماز شب خوندم
پس هر کاری در اثر مداومت و اخلاص بوجود میاد
ممنون
#راهکار_ترک_چت_مجازی
#اثرات_سوره_نور
#تجربه_شخصی
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🖼 #خاطره | روزگار نوجوانی حضرت آقا
🏐 روایت #رهبر_انقلاب از ورزش در ابتدای دوران طلبگی
😉 وسط کوچه نخ میبستیم و والیبال بازی میکردیم!
😍 خیلی هم والیبال رو دوست داشتم
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
15.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✅ یکی از شادترین قسمت های برنامه محفل 😍😅😅😅
#لبخند
#خاطره
🍃🌸#سبک_زندگی_کریمانه
@sabkezendegikareemane
🔴 چطور لقمه از گلویمان براحتی پایین میره؟!
#خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیتالله حائری شیرازی) از پدر
پدر دم صبح به شیراز رسیده بودند. نماز را با هم خواندیم. صبح جمعه بود. ساعت نزدیک ۱۰ بود که از جا بلند شدم، دیدم روی زمین جلوی تلویزیون دراز کشیدهاند و کتاب میخوانند و چشمانشان قرمز شده. سلام کردم. خواستند از جا بلند شوند اما کمردرد شدید، مانع شد. دست به میز گرفتند و با حالت دولا به زحمت بلند شدند. به خاطر کمردرد فصلی که یادگار ایام طاغوت بود، نتوانستند کمر راست کنند. کجکج راه افتادند.
متعجب پرسیدم: «صبح که حالتان خوب بود، یکهو چطور شد؟»
گفتند: «به کُلِه مرغی سر زدی؟»
گفتم: «نه»
گفتند: «برو شیرینکاری پدرت را ببین»
از زمانی که ازدواج کرده بودم، مستأجر و آپارتماننشین شده بودم. شاید ۵ آپارتمان را به فواصل ۲ سال در میان، جابجا شده بودم. وقتی مادرم مرحوم شد، با اصرار پدر به منزل مادری اسبابکشی کردم. خب بعد از قریب ۱۰ سال، به خانۀ حیاطدار رسیده بودم و خاطرات ایام کودکی ...
کُله مرغی که از قدیم، پایین حیاط بود را تعمیر کردم و ۷، ۸ تا مرغ و خروس آنجا پرورش میدادم. به غیر از آن، مرغ عشق، فنچ، بلبل خرمایی و هر چیزی که ذوق ایام کودکی را در من زنده کند ...
واقعا پدر راست میگفت: «اگر خانهای #حیاط نداشت، اهل خانه #حیات ندارند.»
بگذریم ...
آن محرومیتهای گذشته را تماماً در این ایام کوتاه جبران کردم. بعد از مدتی هم از صرافت کار افتادم و دیگر مثل سابق به پرندهها رسیدگی نمیکردم. یک ظرف آب مکانیزهای داشتم که با لولۀ باریک آبی به سقف کُله مرغی وصل بود. هر وقت آبش تمام میشد، سبک میشد و بالا میرفت و چون پر میشد، سنگینیاش آن را به پایین میآورد تا مرغها بتوانند دوباره آب بیاشامند. تنظیم ظرف بهم خورده و ارتباطش با لوله جدا شده بود. خب من هم دیگر حوصلۀ درست کردنش را نداشتم ...
گفتند: «صبح بعد از نماز آمدم به مرغها سر بزنم. دیدم زبان بستهها نه آب دارند و نه غذا. با نخ ماهیگیری چند ساعت تلاش کردم تا ظرف آب را به سقف ۳ متری کُلِه مرغی نصب کنم تا بالاخره نزدیکیهای هشت و نه صبح موفق شدم ظرف آب را درست کنم. کجی کمرم برای این است. بعد دیدم غذا هم ندارند؛ رفتم در آشپزخانه دیدم فقط چند کیلو پیاز هست. همه را با رندۀ ریز، رنده کردم تا پرندههای کوچک هم بیبهره نمانند. قرمزی چشمم هم از این است ...
گفتم: «چرا به خودتون رحم نمیکنید؟»
نگاهی گذرا به من کردند و گفتند: «چون میخوام خدا به تو #رحم کنه!». بعد ادامه دادند: «آهِ این طیور رو دست کم نگیریا! کفالت اینها را تو به دست گرفتی. اینها مثل زن و بچه و عیال تو هستند. اگر در حالی که خدا اموراتشان را بدست تو داده بهشان رسیدگی نکردی، نفرینت میکنند و خدا هم به این واسطه تو را از رحمتش دور میکند. چطور میتونی سیر و سیراب باشی وقتی این خلایق خدا که بدست تو سپرده شدند گرسنه و تشنه هستند؟»
بعد گویی چیزی از ذهنشان رد شده باشد سکوت کردند، چشم و ابرو در هم کشیدند و با حالت گریه ادامه دادند: «مردم هم عیال ما #مسئولین هستند. چطور ماها لقمه از #گلویمان براحتی پایین میره، وقتی خدا کفالت و اداره امور امتی را به دست ما سپرده و ما هرچی گذاشتن جلومون میخوریم انگار نه انگار گرسنهای هم هست»
بعد گفتند: «استغفار کن برای این بیتوجهی که داشتی»
حمید_کثیری
🍃🌸#سبک_زندگی_کریمانه
@sabkezendegikareemane