eitaa logo
سبک‌ زندگی کریمانه
1.3هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
9.1هزار ویدیو
157 فایل
با لبیک به ندای امام خامنه ای بایاری حق سعی در ترویج #سبک_زندگی_اسلامی داریم و مباحثی شامل خانواده و همسرداری،تربیت فرزند ،نکات اخلاقی ،...ارائه می دهیم حسینی/ مشاور ارشد خانواده ارتباط با مشاور > @fotros2 ارسال مطالب نویسنده با حفظ لینک کانال ✅
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ✶ تنها بازمانده یك كشتی شكسته توسط جریان آب به یك جزیره دورافتاده برده شد، ↫ با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ↫ ساعت ها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از كمك بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. ✶ سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسایلش بهتر محافظت نماید.  ✶ روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود. ✶ اندوهگین فریاد زد: "خدایا چگونه توانستی با من چنین كنی؟" ✶ صبح روز بعد او با صدای یك كشتی كه به جزیره نزدیك می‌شد از خواب برخاست ✶ مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید كه من اینجا هستم؟» ✶ آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی ، دیدیم!» 🆔 @sabkezendegikareemane 🍃 💐 s.hoseini
📝 ✸ دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. ✸ او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود: ۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود. ۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است. ۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است. ۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود. ۵- باعث فرسایش اجسام می شود. ۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد. ۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است. ✸ از ۵۰ فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند، ۶ نفر علاقه ای نشان ندادند و فقط یک نفر مخالفت کرد. ↫ چون فقط اون میدانست« دی هیدروژن مونوکسید»در واقع نام شیمیایی آب است. ✸ عنوان پروژه دانشجو این بود «ما چقدر زود باور هستیم» 🆔 @sabkezendegikareemane 🍃 💐 s.hoseini
📝 ❁ کشاورزی ساعت گران بهایش را در انبار علوفه گم کرد؛ هرچه جست و جو کرد، آن را نیافت. ✩ از چند کودک کمک خواست و گفت هرکس آن را پیدا کند جایزه می‌گیرد... ↫ کودکان گشتند اما ساعت پیدا نشد، ❁ تا اینکه پسرکی به تنهایی درون انبار رفت و بعد از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. ✩ کشاورز، با تعجب از او پرسید چگونه موفق شدی ↫ کودک گفت: من کار زیادی نکردم! فقط آرام روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک‌تاک ساعت را شنیدم؛به سمتش حرکت کردم و آن را یافتم!_____________________ ✩ حل مشکلات در زندگی، نیازمند یک ذهن آرام است. ✩ ذهن عصبانی، مضطرب، غمگین، یا هیجان‌زده، مثل آب گل‌آلود است؛ هیچ واقعیتی را نمی‌بیند. ↫ اما اگر اجازه دهید ذهن‌تان آرام شود، مثل آب زلال هر واقعیتی برای‌تان آشکار می‌شود. https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 ✸ ﻣﺮﺩﯼ ﻗﻮﯼ ﻫﯿﮑﻞ ﺩﺭ ﭼﻮﺏ‌ﺑﺮﯼ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﻮﺏ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ۱۸ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ، ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮐﺎﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﮐﺮﺩ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ۱۵ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ↫ ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻓﻘﻂ ۱۰ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮﯾﺪ. ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ✵ ﭘﯿﺶ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﻓﺖ، ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺗﻼﺵ میﮐﻨﻢ، ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ! ↫ ﮐﺎﺭﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﯽ ﺗﺒﺮﺕ ﺭﺍ ﺗﯿﺰ ﮐﺮﺩﯼ؟ ✸ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺪﺕ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺮﯾﺪﻥ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ! ___________________________ ﺭﺍﺯ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪگی ﻫﻤﻴﻦ ﻧﻜﺘﻪ‌ﻫﺎی ﻇﺮﻳﻒ ﺍﺳﺖ، ﻓﻜﺮ، ﺟﺴﻢ، ﺭﻭﺡ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ‌ﺭﻭﺯ ﺷﻮﻧﺪ. پس ﺑﺮﺍﯼ به‌رﻭﺯﺭﺳﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﺻﺮﻑ کنید. https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 روزی خلیفه ، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت: «اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت. غلام گفت: آن را بپذیر که آزادی من در آن است ابوذر پاسخ داد: «بلی، ولی بندگی من در آن است». https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 روزی شیری وحشی به مردی حمله کرد، او که تا به حال شیر ندیده بود با او درگیر شد و موفق به کشتن شیر شد مرد لاشه شیر را با خود به روستا برد مردم به دور لاشه جمع شدند و با تعجب پرسیدند چطور موفق به کشتن شیر شده است ولی او با شنیدن نام شیر از ترس بیهوش شد خیلی از مواقع نام مشکلات ما را شکست می دهد نه خود مشکلات https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 معلم در کلاس ریاضی ضرب ۹ را بر روی تخته‌ نوشت کارش که تمام شد دانش‌آموزان شروع به خنده کردند. معلم پرسید چرا می‌خندید؟ دانش‌آموزان گفتند شما یک غلط دارید معلم پاسخ داد: من اولی را عمدا اشتباه نوشتم همان‌طور که می‌بینید من ۹ معادله را درست نوشتم، اما شما به آن‌ها هیچ اهمیتی ندادید! همه‌ی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید . مردم معمولا به خاطر انجام وظیفه از شما قدردانی نمی‌کنند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهند کرد. «تا می‌توانید سعی کنید از اشتباه دوری کنید، روزگار در برابر اشتباه رحم نمی‌کند» https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 سرخپوست پیری برای نوه‌اش از حقایق زندگی چنین گفت : در وجود هر انسان،همیشه مبارزه ایی وجود دارد مانند ، مبارزه ی دو گرگ! که یکی از گرگها سمبل بدیها مثل، حسد، شهوت وخود خواهی و دیگری سمبل خوبی ها مثل مهربانی، عشق، امید وحقیقت است. کودک پرسید : پدربزرگ کدام گرگ پیروز می شود؟ پدربزرگ لبخندی زد و گفت ، گرگی که تو به آن غذا می دهی .... https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
📝 استادی یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است فردا عین همان نقاشی را کشید و در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت. اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» وقتی غروب برگشت، دید تابلو دست‌ نخورده مانده است. بله همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند، ولی جرأت اصلاح نه.‌‎‌‌‎ اگر انتقاد می‌کنی، به فکر اصلاح هم باش https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
‌••|🌿🌼|•• اولین مشتریِ امروز بود. آن هم بعد از سه ساعت نشستن زیر آفتاب. مرد جوان چانه می‌زد و قیمت را پایین می‌آورد و پیرزن دستفروش هم چاره‌ای نداشت. به قیمتی که گفت، راضی شد. به شرطی که سه روسری رنگی بردارد، عوض یکی. اسکناس های رنگارنگ را که می‌شمرد، به پیرزن گفت: «خودت سه تاشو برام انتخاب کن، میخوام ببرم برای یه خانم جوان.» دستفروش روسری‌های آبی و سفید و کرمی را از بین بقیه روسری‌ها بیرون کشید و مرتب تا کرد. ته دلش از قیمت راضی نبود ولی پول کم، بهتر از هیچی بود. می‌دانست که به خانه که برود باید شکم نوه‌های یتیمش را سیر کند. اسکناس ها را از روی ناچاری گرفت و روسری ها را به دست مرد داد. هنوز پول ها را نشمرده بود که شنید: «مادر، یه ده تومنی بده من.» سرش را بالا گرفت و مات نگاه کرد. مرد جوان، روسری ها را به دستش داد و گفت: «من اینارو شصت تومن ازت خریدم، حالا ده تومن به خودت می‌فروشم؛ نذر امام زمان!» الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
‌••|🌿🌼|•• انگشتش بالا رفت و گفت: آقا اجازه! برخی از بزرگان فامیل را می‌بینم که مدام از این نظام بد می‌گویند و چشم‌انتظار آمدن آمریکایی‌ها هستند و من از این همه ساده‌لوحی تعجب می‌کنم. هر‌چه با آن‌ها صحبت می‌کنم، کسی من را جدّی نمی‌گیرد. لبخندی زدم و گفتم: خدا را شکر کن که نوجوانی مثل شما، بینشش از خیلی از ما بزرگ‌ترها، عمیق‌تر است. امام زمان امیدش به شما عزیزان است. الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 💛🌿↓ 🍃🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔹روزی پادشاهی سنگ نسبتا بزرگی را بر گذرگاهی باریک قرار داد، به گونه ای که ارابه ها و گاری ها و حتی گاهی پیاده ها برای گذر از آن جا مشکل داشتند. خود نیز به کمین نشست تا واکنش مردم را ببیند. مدت ها گذشت... همه با درد سر از کنار سنگ رد می شدند و فقط به غر زدن اکتفا می کردند. روزی پیرمردی روستایی از آن جا رد می شد و سنگ را دید. کوله بارش را زمین گذاشت و با زحمت زیاد سنگ را جابجا کرد و جاده را باز نمود... ناگهان متوجه کیسه ای در زیر سنگ شد. کیسه را باز کرد. نامه ای بود و مقدار زیادی سنگهای قیمتی. در نامه نوشته بود این پاداش کسی است که به جای غر زدن و اعتراض کردن به روزگار، زحمت عوض کردن اوضاع را به خود می دهد. 🌱 🌸 https://eitaa.com/sabkezendegikareemane