💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌱شنبهای در سه اپیزود
1⃣ اپیزود اول : "ستاره " ای بدرخشید و ماه مجلس شد ...
آقا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآآآ ! ... وقتی اینجا رو باز کردم خشکم زد! ... شنیده بودم که میگن فلانی شب گدا میخوابه و صبح پادشاهه، اما باور نکرده بودم، تا اینکه خودم شدم نمونه ش! ... خودتون قضاوت کنید: بازدید ۵شنبه اینجا ۵۱ نفر بوده و بازدید جمعه ۵۴۰ نفر! یعنی بیشتر از ده برابر ...
و همه اینها به خاطر نظر لطف ستاره جان به اینجاست. نمیدونم چی بگم. فقط امیدوارم من و نوشته هام لیاقت اینهمه لطف ستاره جان و دوستان گلی که تازه اینجا رو از عطر حضورشون معطر کردن رو داشته باشیم. اینقدر از آشنایی باهاتون خوشحالم که با وجود اینهمه کاری که سرم ریخته، میخوام به تدریج جواب دونه دونه کامنتهاتون رو بدم ... حتماً آشنایی با شما هم امداد غیبی خدا بوده برای باز شدن دریچه ی افکار نابتون بروی من، تا بتونم از راهنماییهاتون برای بهتر طی کردن این مسیر استفاده کنم.
اما این هم برام تلنگری بود ... یک تلنگر امیدبخش. این که واقعاً یک نظر لطف چه قدرتها داره و ما ازش غافلیم. از این به بعد با امید بیشتری نگاهم رو به آسمان میدوزم، چون مطمئنم فقط یک نظر لطف ، برای به دست آوردن همه آنچه من دارم در به در به دنبالش میدوم، کافیه ...
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
*
2⃣ اپیزود دوم : یک حقیقت تلخ
میگن یه بنده خدایی از این که کفش نداشت شاکی بود، وقتی دید یکی هست که اصلاً پا نداره، کلی خدا رو شکر کرد! ... ما هم دیروز سه نفری ( من و همسرخان و خانوم خانوما) به جون خونه افتادیم و هی خدا رو شکر کردیم که در قصر زندگی نمیکنیم، که مجبور باشیم زمین بیشتری رو بسابیم! ... بگذریم که اون وسط خانوم خانوما ( که کلاً مغزش به شدت فعاله و مدام در حال اختراع و اکتشافه! ) تحت تاثیر فشار تی کشیدن، همونطور فی المجلس یک روبات خانه دار طراحی کرد. البته وجه تمایز این روبات با انواع موجود در بلاد خارجه اینه که مفهومی به اسم " نجس کاری نکردن" براش تعریف شده است و قابلیت این رو داره که هر دستمالی رو به هر جایی نماله!
همسرخان هم کلی کمک کرد. با وجود این که به خاطر عوض کردن خونه مون، وضعیت مالی چندان روبراهی نداریم، صبح رفتیم و برای خونه خرید عیدانه کردیم. بعدش زمین پذیرایی رو شست و بعدش هم قبل از رفتن توی حمام و شستن فرش آشپزخونه، بادمجانها رو روی باربکیو بالکن کبابی کرد تا من باهاشون میرزا قاسمی درست کنم. البته اون وسط هم کلی خورده کای که هر کدومش کلی کار بود انجام داد. همه رو هم داوطلبانه و بدون اصرار من.
البته همونطور که قبلاً هم گفتم این کارها رو پیشترها هم میکرد و از کرامات من نیست. فقط من حس میکردم این دفعه یک کم لطافت و مهربونی بیشتری چاشنیش شده بود. اونقدر که بیشتر از خود کمکها، از این یه نموره مهربونی خوشحال بودم. لحظه شماری میکردم یه فرصت پیش بیاد و این پیشروی رو به شماها هم خبر بدم، حتی کلمات پستی که میخواستم در این باره بنویسم رو توی ذهنم حس میکردم ... اما همسرخان وقتی داشت از خستگی روی تخت بیهوش میشد، در آخرین لحظات بهم گفت: "امشب دیگه دست به چیزی نزنی ها! نری دوباره کار کنی، حالت خراب شه بیفتی رو دستم، تعطیلات عیدمون رو خراب کنی! " ...
چند ثانیه نگاهش کردم. نمیدونستم به آدمی که بین فامیل و آشنا به با ادبی معروفه و همه شخصیتش رو تحسین میکنند، ولی به بهانه صمیمیت، کلمات زیبا رو از نزدیکترین کسش دریغ میکنه چی باید گفت. حقیقت تلخ زندگی من اینه که همسرخان حاضره هر نوع کار فیزیکی انجام بده، اما از به کار بردن یک ذره زبون خوش دریغ میکنه!
بهش گفتم: " آخه من کدومش رو باور کنم؟ ... اونهمه کمک و مهربونیهای صبح تا الانت رو، یا این حرف آخرت که توی ذهن آدم همه ش رو به باد میده؟ "
اصلاً یادم نمیاد چی جواب داد. لابد اونقدر چیز بیربطی بوده که ارزش این که در حافظه م ثبت بشه رو نداشته. یا مثل همیشه گفته مهم عمله، نه حرف که باد هواست! ...
وااااااااای خدا! ... من کی موفق میشم به این بنده ت یاد بدم با من با کلمات و لحن خوب حرف بزنه؟
اما من از لطف خدا ناامید نیستم. بهترین نشونه خود منم که دارم تغییر رو در وجودم احساس میکنم و به نظرم این از هر چیز دیگه ای مهمتره. چون تا من تغییر نکنم هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. مهم اینه که مواظب باشم شیطان وسط کار ناامیدم نکنه ... و یادم نره که حتی یه ذره تغییر و بهتر شدن اوضاع، از هیچی بهتره. یه جا خوندم که نوشته بود:
به سوی ماه پرواز کن، چون حتی اگر به مقصد نرسی هم میان ستارگان جای خواهی گرفت ...
#پست_بیست_و_یکم (بخش_اول)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_یکم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
3⃣ اپیزود سوم : " چادرت را بتکان، قصد تیمم داریم" ...
تمام روز، با وجود اونهمه کار و خستگی،حس و حال شادمانه ای داشتم تا وقتی که نوبت به تمیز کردن شومینه و هیزمهای داخلش رسید. من و این شومینه ی علیه ما علیه با هم ماجراها داریم ... هر طور بود بغضم رو قورت دادم و نگذاشتم کسی چیزی بفهمه ... شب وقتی همه خوابیدند برای خستگی در کردن به سراغ شعرهای شاعر محبوبم رفتم و از شانسم بین اونهمه شعر، شعری آمد که مقاومت در مقابلش ممکن نبود ... و شد آنچه که شد ... فقط خدا را شکر که همه خواب بودند!
و من نوشتم:
حمیدرضا برقعی میگوید:
" با خودم فکر می کنم اصلا چرا باید رباب ، با آب هم قافیه باشد؟
و این که روضه خوان ها زیادی شلوغش می کنند.
حرمله آنقدر ها هم که می گویند تیر انداز ماهری نبود،
هدف های روشنی داشت! ... "
...
من هم دیروز موقع خانه تکانی با خودم فکر میکردم
خدا را شکر که زود هوا گرم شد و این شومینه ی لعنتی جمع شد
با آن هیزمهای سفالی اش که با هیزمهای واقعی مو نمی زنند.
و هر وقت روشن میشوند، مجبورم در گوشه ای گم و گور شوم،
تا زبانه کشیدن شعله ها را نیبنم.
و دیگران هم اشکهایی که ناخودآگاه به صورتم می غلتند را نبینند.
آخر چطور در قرن بیست و یکم توضیح بدهم که من طاقت دیدن هیزمهای شعله ور را ندارم ...
حتی اگر آنچه آتش گرفته فقط چند تکه هیزم سفالی باشد،
نه در خانه ی حضرت مادر (سلام الله علیها ) ...
و این که چه خوب شد که خانه تکانی تمام شد و گرد و خاکهای کف خانه جمع شد.
چون پاهای خانم کوچولوی من که اتفاقا فقط ۳ سال دارد،
به خاطر حساسیت به خاک پوسته پوسته شده است.
وقتهایی که به پاهایش کرم میزنم تا خوب بشود، سخت ترین لحظه های دنیاست.
با چشمهای درشت تیله ای رنگش نگاهم میکند و انگشتهای کوچکش ناباورانه رد اشک را که بر گونه هایم خط انداخته، دنبال میکند.
_ مامانی، من که کار بد نکردم!
_ نه گنج من! شما هیچوقت کار بد نمیکنی.
_ پس چرا گریه میکنی؟
الکی میخندم و او گیج تر میشود.
آخر چطور برایش بگویم ماجرای دخترکی که اون هم فقط ۳ سال داشت ... و پاهایی به همین کوچکی و ظرافت ... پاهایی که از خارهای بیابان نه پوسته پوسته، که پاره پاره شده بود، اما ...
پس به ناچار دوباره به زور میخندم و پاهایش را غرق بوسه میکنم ... و تمام دلم را به پاهای تاول زده آن دختر سه ساله دخیل میبندم .
و خانم کوچولو آخر نمیفهمد که اگر آنقدر از دستش ناراحتم که دارم گریه میکنم، چرا پاهایش را اینطور با ولع میبوسم؟
نمیداند که باید دُم خنده ی الکی ام را باور کند؟ ، یا رد اشکهایی که به یاد عزیز دردانه ی عمو عباس علیه السلام بر صورتم جاریست؟ ...
" الحمد لله علی عظیم رزیتی " ... سپاس خدای را بر عظمت اندوه من ....
#پست_بیست_و_یکم (بخش_دوم)
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane