💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
💝 یک آرزوی واقعی 💝
سلام روز همگی بخیر ! لطفاً هرکس استراحت آخر هفته داشته، سلام ما رو هم بهش برسونه. چون ما که این دو روز فقط دویدیم و چیدیم و سابیدیم! ... البته همسرخان هم کمی تا قسمتی کمک کرد. نه که به خاطر اقدامات امسال من باشه، نه. هر سال کارهای سخت رو انجام میده. اما نمیدونم چرا دوست دارم فکر کنم که امسال حال و هواش یک کم متفاوته ... چه اشکالی داره؟ خوشبختانه آرزو بر جوانان عیب نیست!
آن موقعها که با دوستم برای کنکور درس می خواندیم، یک بار یکی از آشنایان ما رو دید و بعد از کلی تشویقمون گفت: " شماها موفق میشین، ولی فلانی ( یکی از هم سن و سالهای ما که او هم آن سال کنکور داشت) ول معطله! اصلاً بوی درس خوندن نمیده! " ... گوینده این حرف خانم میانسالی بود که اصلاً تجربه درس و کنکور رو نداشت. اما خوب میتونست تشخیص بده که کی به کارش دل داده و کی نه ... اون موقع من نمیدونستم که حتی از طرز نگاه و نشستن و حرف زدن یک نفر میشه فهمید تا چه حد به کاری که ادعا داره میخواد انجامش بده دل بسته.
واقعاً هم حق داشت. کنکور تمام هست و نیست من بود. در خانواده ای مثل خانواده ما که ارزش هر کس رو با سنگینی مدرک تحصیلیش اندازه میگیرن، اصلاً مساله قبول شدن یا نشدن نبود، بلکه بحث رشته و دانشگاه محل قبولی بود ! ... و من که سرنوشت آدمهای قبول نشده یا در یک رشته یا دانشگاه نه چندان دهن پرکن قبول شده، لحظه ای از جلوی چشمم دور نمیشد، تمام وجودم رو پای کار آورده بودم. درسته که بالاخره تونستم موفق بشم و خانواده م رو سربلند کنم، اما تنها خاطره ای که از اون دوران توی ذهنم مونده شیرینی اون روزها و شبهای پر از تلاشه. یه پروژه دقیق از پشتکار و برنامه ریزی و مدیریت زمان که هر وقت یادش می افتم یه حس شادی و - خدا ببخشه - غرور وجودم رو فرا میگیره، که یعنی: ما اینیم دیگه!
بعد از اون روزها دیگه هیچوقت هدفی اونقدر برام ارزشمند نبود که بخوام از تمام وجودم براش مایه بگذارم . اصلاً وقتی فهمیدم اون چیزی که من تا این حد براش تلاش کردم، یک ارزش اعتباریه که ما آدمها برای خودمون تا این حد بزرگش کرده ایم و سایر موجودات نظام خلقت برای مدرک فوق دکترای فلان دانشگاه طراز اول تره هم خرد نمیکنند، کلی توی ذوقم خورد! ...
اما این روزها انگار دوباره تاریخ داره تکرار میشه. دوباره یه چیز برام تبدیل شده به مسئله مرگ و زندگی. دوباره رایحه خوش تلاش برای یک هدف توی زندگیم پیچیده. از اون مهمتر این که اون هدف یک چیز اعتباری مثل قبول شدن در داشگاه نیست. بلکه یک ارزش حقیقیه. #هدف_غایی از خلقت من به عنوان یک زن ... و فی ذالک فلیتنافس المتنافسون ...
🌺
و اما شمه ای از اقدامات عملی من در این روزها :
* دیشب بعد از مدتها نمازم رو به همسرخان اقتدا کردم. راستش من تا الان فکر میکردم نمیتونم به همسرخان اقتدا کنم. آخه یکی از شرایط امام جماعت عادل بودنشه. عادل بودن هم یعنی این که گناه کبیره نکنه و به صغیره هم اصرار نداشته باشه. اما من به وضوح گناه بزرگ بداخلاقی رو توش میدیدم و نمیتونستم عادل بدونمش. اما الان میفهمم که بداخلاقی همسرخان بیشترش کلافگی از کارهای خود منه. پس نمیتونم اون رو گناهی براش حساب کنم ... نماز لذتبخشی بود. وقتی دویدم تا قبل از این که بره رکوع بهش اقتدا کنم، حس کردم خود همسرخان هم حیرت کرد ... حیف که سر نماز بودیم، اگرنه چشمکی بهش میزدم و میگفتم:
باش تا صبح دولتت بدمد
این هنوز از نتایج سحر است
(البته اگه سر نماز نبودیم هم نمیتونستم بگم، چون قراره دیگه قلنبه سلنبه حرف نزنم! )
* پنجشنبه شب با تلاش فراوان موفق شدم برنامه دیروز امروز فردا رو نبینم و به جاش رفتم ظرفها رو شستم و آشپزخونه رو مرتب کردم که همسرخان صبح که برای نماز بلند میشه از اونهمه ظرف و به هم ریختگی وحشت نکنه! آخرهاش اومدم یه گریز بزنم ببینم بحث در چه حاله، که همون جاییش بود که دست حاج آقا آقا تهرانی خورد به لیوان و آبش ریخت!
این رو هم بگم که در حال انجام یک عملیات شناسایی هستم برای فهمیدن این که باید چکار کنم. یه جور تحقیقات میدانی از خانمهای موفق در همسرداری. نتیجه ش رو بعداً میگم.
فعلاً تا این خانوم کوچولو طومارم رو به هم نپیچیده، خدا نگهدار.
#پست_چهاردهم
#سبک_زندگی_کریمانه
https://eitaa.com/sabkezendegikareemane