eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
362 دنبال‌کننده
16.4هزار عکس
10.5هزار ویدیو
38 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق ﷽ ‍ ‍‍‍‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 💍 🟣شهید مدافع‌حرم مصطفی زال نژاد 📀راوے: همسر شهید 💜زمینه‌ی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آل‌طه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانش‌آموزی و مهدیه آمل فعالیت می‌کردم و با هیئت محبّین آل‌طه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم. 🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیف‌های مختلف داشتم، چون آدم کمال‌گرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا می‌کردم. 💜یک‌بار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم. 🌟وقتی قضیه‌ی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پس‌اندازی ندارم، اما ملاک من و خانواده‌ام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلت‌مان جور شد. 💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواج‌مان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمه‌زهرا» گذاشتیم. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🦋اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🦋 ▦⃨⃟݊🌿🕊‌݊ 🇮🇷༻⃘⃕𑁍🍃⊹┅┄• 🆔@sabokbalan_e_ashegh ▦⃨⃟݊🌿🕊‌݊ 🇮🇷༻⃘⃕𑁍🍃⊹┅┄•
🕊سبک بالان عاشق🕊
‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💍 🌕شهید مدافع‌حرم یدالله ترمیمی 💞همسر شهید نقل می‌کند: شهریور سال۱۳۹۳ مصادف با شب ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام بود که من برای اولین‌بار برای نماز به مسجدجامع شهرمان رفتم. آنجا یک خانم مُسن از من خواست که پذیرایی را برعهده بگیرم. 💙حین پذیرایی، مادر و خواهر آقا یدالله من رو دیدند و بعدش از من اجازه خواستند که برای خواستگاری تشریف بیاورند. روزی که یدالله به همراه مادرش برای خواستگاری آمد، گفت می‌خواهد با من به تنهایی صحبت کند. چندمورد از خودش و کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. برام عجیب بود که چطور هیچ شرط و ملاکی مطرح نکرد؟! 💞خلاصه، مِهر هردوی‌مان به دل هم افتاد و در نهایت، بعد از چندجلسه خواستگاری به عقد هم درآمدیم. بعد ازدواج بهم گفت: چندسال پیش، تو رو توی خواب دیدم که لباس سبز تنت بود و بهم گفتند همسر آینده‌ات این خانم هست. اون روزی که من رفته بودم مسجدجامع و برای اولین‌بار، ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادرم، مانتوی سبز تنم بود. (قبل اعزام به سوریه هم آقا یدالله برام لباس سبز خرید) 💙روز عقدِ من و یدالله، مصادف با عید غدیر بود اما سعی کردیم عشق و احترام متقابل را از اهل‌بیت علیهم‌السلام الگو بگیریم و در زندگی پُر مِهرمان جاری سازیم و این عشق از همان ابتدا در بین اطرافیان‌مان نیز جلوه‌گر شد؛ طوری‌که روز مراسم عقدمان، یدالله جلوی چشمان همه، دست مرا بوسید. 💞اولین جایی که بعد عقد رفتیم، گلزار شهدای امامزاده عبدالله و مزار عموی شهیدش، شهید عباسعلی ترمیمی بود. یادم هست به او گفتم: من توی زندگی با شما دنبال عاقبت‌به‌خیری هستم و امیدوارم خوشبخت‌ترین آدم‌ها بشیم و باهم پیمان بستیم که عشقِ ما، یک عشق فرازمینی باشد. 💙بعد از ازدواج رفتیم مشهد. توی صحن حرم امام رضا علیه‌السلام که نشسته بودیم، آقایدالله از علاقه‌اش به امام حسین و امام رضا صحبت کرد؛ می‌گفت عشق معنوی امام رضا علیه‌السلام، تمام وجودم رو پر کرده است. ازم خواست که زیارت عاشورا براش بخونم و فهمیدم به خواندن زیارت عاشورا خیلی علاقه دارد. ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💍 🟣شهید مدافع‌حرم روح الله مهرابی 📀راوے: همسر شهید 💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم.روح‌الله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود.من اصالتاً اهل يزد هستم و روح‌الله اهل اصفهان بود.پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان،يعنی پيش از به دنياآمدنِ من وروح‌الله رابطه‌ی خانوادگی‌مان با هم آغاز شد اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانواده‌ها ادامه داشت تا اينكه من و روح‌الله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم‌در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روح‌الله از خانواده‌اش خواسته بودبه خواستگاری‌ام بيايندزمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیله‌ای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانواده‌ام بیایم. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم. ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کم‌کم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم ابوالفضل سرلک 🎙راوے: همسر شهید ⛱در سال۱۳۸۳ با ابوالفضل ازدواج ڪردم و دو فرزند داریم ڪه اسم‌شون زهرا و امیرعلی است. وقتی که آقا ابوالفضل به خواستگاری من آمد، من ۱۸ساله بودم و او ۱۹ساله. پدرم گفت من ابوالفضل را فقط در مسجد دیده‌ام؛ در ڪوچه، خیابان و هیچ جاے دیگرے ندیدمش و چون پیامبرﷺ گفته به ڪسے ڪه اهل مسجد است، دختر بدهید، نمی‌توانم به این جوان نَه بگویم. منم به حرف پدرم ایمان داشتم و قبول ڪردم. ⛱وقتے با هم صحبت ڪردیم، بهش گفتم من در زندگے فقط صداقت می‌خواهم، ابوالفضل گفت فقط همین؟ گفتم بله، فقط صداقت براے من مهم است و انصافاً در ۱۶سال زندگے مشترڪمان، یک ڪلمه غیر از صداقت نشنیدم؛ هم در حرف و گفتار صداقت داشت و هم در ڪار؛ چرا ڪه همڪارانش می‌گفتند آقاابوالفضل همیشه ڪار را ڪامل و صحیح انجام می‌داده است. .....🕊🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍 🟣شهید مدافع‌حرم سید جاسم نوری 🎙راوے: همسر شهید ⛱من یازده‌ساله بودم و آقا سیّد ۲۰سال داشت که سر سفره عقد نشستیم. دبستانی بودم؛ کلاس پنجم و تجدیدی ریاضی داشتم که سیّد حتی اجازه نداد امتحانم را بدهم. مادرم می‌گفت: این دختر من بچه است، نمی‌تواند یک زندگی را اداره کند اما من در همان سنّ و سال بچگی‌ام گفتم: من مشتاق ایمان و اخلاق سید هستم و «بله» را با هر زوری بود، به سید و خانواده‌اش دادم و سال۱۳۶۶ عروسی کردیم؛ با یک مهمانی ساده در حمیدیه! 💜زندگی مشترک ما ۲۸سال شد؛ سید بیشتر برای من یک دوست و یک پدر مهربان بود. بچّه‌سال بودم و اصلاً از خانه‌داری و زندگی مشترک هیچ نمی‌دانستم و همیشه و هرروز، سید جاسم به من یاد می‌داد که در زندگی چه کاری انجام بدهم و چه کاری نکنم؛ تا آنجا که وقتش را داشت کارهای منزل را انجام می‌داد. ⛱به یاد ندارم هیچوقت سید از مسائل کار و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند؛ می‌گفت«حرف بیرون مال بیرون است و هر مردی که وارد خانه‌اش می‌شود، باید همه‌ی همّ و غمش همسر و فرزندانش باشد» و همیشه هم می‌گفت«شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید!» ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ سالروز ولادت❣ شهید مدافع حرم #مجید_صانعی_موفق 🍀 ولادت: 13
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💍 🟣شهید مدافع‌حرم مجید صانعی موفق 📀راوے: همسر شهید 🦋من متولد سال۱۳۵۵ و همسرم متولد۱۳۵۸ و هردو همدانی هستیم. هردو مربّی رزمی بودیم و از طرفی ایشان دوست صمیمی برادرم بودند. هیئت رزمی به واسطه ایشان دنبال کسی بودند که نمایندگی یک سبْک را به یک خانم بدهند. وقتی فهمیدند من رزمی کار می‌کنم، پیشنهاد این کار را به من دادند و در بسیج ورزشگاه قرار ملاقات گذاشتند که با حضور رئیس بسیج انجام شد. 💜آنجا با هم صحبت کردیم و از من خواست که بیایم و نمایندگی سبْکش را بگیرم. من اصلاً ایشان را نمی‌شناختم و وقتی به برادرم گفتم که با چنین شخصی صحبت کرده‌ام، کلی خندید و گفت: «بابا این مجید بوده دیگه، چرا نشناختیش!» 🦋در هر صورت روی پیشنهاد ایشان فکر کردم و چون خودم در دو باشگاه مربّیِ کاراته بودم و همان موقع مادرم هم فوت کرده بود و خیلی درگیر زندگی و باشگاه بودم، گفتم: «برایم سخت است» و قبول نکردم. باز هم آقا مجید از طریق برادرم پیام می‌داد که «بیا و کار را قبول کن.» من هم نمی‌توانستم و قبول نمی‌کردم. 💜این مسئله گذشت تا اینکه قرار شد برای من خواستگار بیاید؛ برادرم هم این مسئله را با مجید در میان گذاشته بود. یک شب قبل از قرار خواستگاری ساعت ۱۰، دیدیم مجید به تنهایی و با یک جعبه شیرینی و یک انگشتر منزل ما آمده است. من و خواهرم هم که در تدارک برنامه فرداشب بودیم کلی خندیدیم. 🦋شهید صانعی به پدرم گفت: «حق نداری او را به کس دیگری بدهی. من به خانواده‌ام هم گفته‌ام و می‌خواهم با او ازدواج کنم. منتهی چون عصر این موضوع را فهمیدم، سریع رفتم انگشتر خریدم و آمدم». پدرم هم خندید و گفت: هر چیزی آداب و رسوم خودش را دارد و ما نمی‌توانیم قبول کنیم. 💜مجید گفت: «این انگشتر اینجا باشد و من می‌روم خانواده‌ام را می‌آورم.» ما صبح روز بعد با آن خانواده تماس گرفتیم و گفتیم مشکلی پیش آمده است و فعلاً قصد ازدواج ندارم. یک هفته بعد در روز ۱۶آذرماه سال۱۳۸۵ مجید و خانواده‌اش آمدند و حرف‌ها را زدند؛ 🦋در ابتدا پدرم خیلی موافق نبود و سنگ انداخت. ما فقط یک جلسه با هم صحبت کردیم. بعد هم که نامزد شدیم، بیشتر با خصوصیات اخلاقی او آشنا شدم. البته، چون برادرم با او دوست بود می‌گفت: «این مشکلات و کمبود‌ها وجود دارد؛ خوب فکر کن و اگر نمی‌خواهی همین حالا بگو.» 💜خودم در ابتدا به‌خاطر اختلاف سنّی‌مان قبول نمی‌کردم ولی آقا مجید گفت: «اصلا دست شما نیست و من پسندیدم و کار تمام است.» او گفت: «من با خانواده‌ام هم صحبت کرده‌ام و مشکلی نیست.» گفتم: «فردا دردسر می‌شود.» گفت: «نه! من باید قبول می‌کردم که کردم.» 🦋پدرم هم او را خیلی دوست داشت و حرف‌هایش را به مزاح می‌گرفت، نَه به قُلدری. مجید آدمِ افتاده‌حال و صبوری بود. با وجود اینکه عصبانی به‌نظر می‌رسید اما خیلی مهربان بود. مجید در اوج اقتدارش مظلوم بود. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🍬اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🍬 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟢شهید مدافع‌حرم رضا کارگر برزی 📀راوے: همسر شهید 💚اولین دیدار ما در کتابخانه‌ی دانشکده‌ی روانشناسی بود. رضا آمده بود کتابی را به امانت بگیرد و مرا می‌بیند. من دانشجوی روانشناسی و رضا دانشجوی سال دوم رشته الکترونیک بود. مدتی بعد، وی خانواده‌ی خود را به دانشگاه آورد و پس از گفت‌وگویی کوتاه با خواهر شهید در دانشگاه، برای خواستگاری به منزل‌مان آمدند و سرانجام زندگی ما با یک ازدواج دانشجویی ساده آغاز شد. 💙زمانی‌که ما ازدواج کردیم، رضا تا مدت‌ها دانشجو بود. اعتقادات همسرم و به خصوص پای‌بندی وی برای خواندن نماز اول وقت، مهم‌ترین معیار من برای ازدواج بود. ایمان رضا باعث شد با اطمینان وی را انتخاب کنم. سال۱۳۸۰ بود که ازدواج کردیم. رضا تا اسفند سال۱۳۸۲ که پاسدار شود، بیکار بود. 💚آقا رضا بسیار راست‌گو و درست‌کار بود. به نحوی‌که طی ۱۲سال زندگی مشترک هیچ‌گاه از وی دروغ نشنیدم. احترام ویژه‌ای برای پدر و مادر قائل بود و همیشه به من و بچه‌ها احترام به والدین را تاکید می‌کرد. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💎اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💎 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم ابوالفضل سرلک 🎙راوے: همسر شهید ⛱در سال۱۳۸۳ با ابوالفضل ازدواج ڪردم و دو فرزند داریم ڪه اسم‌شون زهرا و امیرعلی است. وقتی که آقا ابوالفضل به خواستگاری من آمد، من ۱۸ساله بودم و او ۱۹ساله. پدرم گفت «من ابوالفضل را فقط در مسجد دیده‌ام؛ در ڪوچه، خیابان و هیچ جاے دیگرے ندیدمش و چون پیامبرﷺ گفته به ڪسے ڪه اهل مسجد است، دختر بدهید، نمی‌توانم به این جوان نَه بگویم.» منم به حرف پدرم ایمان داشتم و قبول ڪردم. ⛱وقتے با هم صحبت ڪردیم، بهش گفتم «من در زندگے فقط صداقت می‌خواهم». ابوالفضل گفت «فقط همین؟» گفتم «بله! فقط صداقت براے من مهم است» و انصافاً در ۱۶سال زندگے مشترڪمان، یک ڪلمه غیر از صداقت نشنیدم؛ هم در حرف و گفتار صداقت داشت و هم در ڪار؛ چرا ڪه همڪارانش می‌گفتند «آقاابوالفضل همیشه ڪارش را ڪامل و صحیح انجام می‌داده است.» 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☔️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☔️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟢شهید مدافع‌حرم رضا کارگر برزی 📀راوے: همسر شهید 💚اولین دیدار ما در کتابخانه‌ی دانشکده‌ی روانشناسی بود. رضا آمده بود کتابی را به امانت بگیرد و مرا می‌بیند. من دانشجوی روانشناسی و رضا دانشجوی سال دوم رشته الکترونیک بود. مدتی بعد، وی خانواده‌ی خود را به دانشگاه آورد و پس از گفت‌وگویی کوتاه با خواهر شهید در دانشگاه، برای خواستگاری به منزل‌مان آمدند و سرانجام زندگی ما با یک ازدواج دانشجویی ساده آغاز شد. 💙زمانی‌که ما ازدواج کردیم، رضا تا مدت‌ها دانشجو بود. اعتقادات همسرم و به خصوص پای‌بندی وی برای خواندن نماز اول وقت، مهم‌ترین معیار من برای ازدواج بود. ایمان رضا باعث شد با اطمینان وی را انتخاب کنم. سال۱۳۸۰ بود که ازدواج کردیم. رضا تا اسفند سال۱۳۸۲ که پاسدار شود، بیکار بود. 💚آقا رضا بسیار راست‌گو و درست‌کار بود. به نحوی‌که طی ۱۲سال زندگی مشترک هیچ‌گاه از وی دروغ نشنیدم. احترام ویژه‌ای برای پدر و مادر قائل بود و همیشه به من و بچه‌ها احترام به والدین را تاکید می‌کرد. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💎اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💎 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‍‍‍‍‍🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺 🌸 💍 🟣شهید مدافع‌حرم عبدالرضا مجیری 📀راوے: همسر شهید 🦋تا روز خواستگاری، عبدالرضا را ندیده بودم. به واسطه خواهرشان با هم آشنا شدیم. قبل از خواستگاری حسابی به خواهرش سفارش کرده بود که در مورد روحیه شهادت‌طلبانه‌اش با من صحبت کند. 💜من هم خیلی دوست داشتم همسرم مذهبی باشد و از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک باشیم. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، پرسیدم «چقدر اهل انجام مستحبّات هستید؟» گفت «مستحبّات را باید آنقدر به جا بیاوریم که به واجبات لطمه نزند.» 🦋حین صحبت‌کردن سرش پایین بود و هر از گاهی سرش را بالا می‌آورد. همین‌طور که حرف می‌زد، احساس کردم چقدر چهره‌اش شبیه رزمنده‌هاست و حرف‌هایش شبیه شهدا. یکبار صحبت‌هایمان کمی طولانی شد و همین که صدای اذان را شنید، حرفش را تمام کرد تا به نماز جماعت برسد. این مُقیّدبودنِ عبدالرضا خیلی به دلم نشست. 💜فروردین سال۱۳۷۸، همزمان با عید غدیر به عقد هم درآمدیم و با توجه به اینکه من دانشجو بودم و مشغول به تحصیل، حدود دوسال عقد ماندیم و اواخر سال۱۳۷۹ ازدواج کردیم. عبدالرضا ساده‌بودن را خیلی دوست داشت. 🦋در عین حال، انجام کارهای فرهنگی هم برایش خیلی مهم بود؛ تا جایی که کارت عروسی ما به پیشنهاد عبدالرضا خیلی متفاوت طراحی شد؛ به این صورت که حدیثی از پیامبرﷺ و سخنی از مقام معظم رهبری در مورد ازدواج را روی کارت چاپ کردیم. خلاصه اینکه تمام تلاشش بر این بود که مراسمی ساده و به دور از گناه داشته باشیم.  💜ساده‌زیستی عبدالرضا برای من خیلی جالب بود؛ چون فکر همه‌جا را می‌کرد. قبل از عروسی به من گفت «برای جهیزیه فقط وسایلی را که خیلی نیاز داریم، تهیه کنید.» مخالف وسایل تزئینی و نمایشی بود. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🍬اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🍬 🌸 🌸🌼🌺 🌸🌼🌺🌼🌸 🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک‌ بالان عاشق ﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم ابوذر امجدیان 🎙راوے: همسر شهید 💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانه‌ی ما و خانه‌ی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانواده‌اش مسئله را در میان گذاشته بود. 💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریا‌م آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخ‌طبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم. 💙همان روز از سختی‌های زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمی‌کردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم شش‌سال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات ☔️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☔️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم 🎙راوے: همسر شهید با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست.سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم،مسئله انگار جدّی شده بود.روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبت‌های اولیه💙😘 خواهرش تعریف می‌کرد که آقاامیررضا بعد از اقامه‌ی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدرهم به او گفته‌اند الآن زود است،گفته فاصله‌بین شهرهایمان زیاداست،تا برسیم دیر می‌شود.من اهل صومعه‌ســرا بودم و ایشان اهل رشــت بود🌈🌎 بالاخره آمدند و صحبت‌ها که انجام شد،نیمه شعبان عقدکردیم.حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم.خیلی ساده، سر مــزار شهــدا رفتیم و در مراسم عروسی‌مان هم مولـودی بـود🥰🍹 عروسی ما مقدّمه‌ای شد که نزدیکان‌مان نیز عروسی‌هایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند.خیلی‌ها اعتراض می‌کردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان می‌رود اما همسرم می‌خواست شهدا در غم و شادی‌هایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم هادی شجاع 📀راوے: همسر شهید 💚پنج‌سال بود که همسایه‌ی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیده‌اند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همه‌چیز صداقت‌شان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیت‌ها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همه‌ی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم. 💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفده‌ساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقه‌شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یک‌ماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغل‌تان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.» 💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسی‌مان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوست‌داشتن است. ده‌روز بعد از عروسی‌مان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیری‌ها شدند. ..🌿🌺🌿 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ☂اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☂ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💍 🟣شهید مدافع‌حرم روح الله مهرابی 📀راوے: همسر شهید 💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم. روح‌الله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل يزد هستم و روح‌الله اهل اصفهان بود. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان، يعنی پيش از به دنياآمدنِ من و روح‌الله، رابطه‌ی خانوادگی‌مان با هم آغاز شد. 🌻اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانواده‌ها ادامه داشت تا اينكه من و روح‌الله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم. در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روح‌الله از خانواده‌اش خواسته بود به خواستگاری‌ام بيايند. زمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیله‌ای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانواده‌ام بیایم. 💜آنچه برای من مهم بود اعتقاداتش بود و متقابلاً ایشان هم، چنین نظری درباره من داشت. همان روز خواستگاری قول داد به هر نحوی هست یکبار در ماه، مرا به دیدنِ خانواده‌ام بیاورد. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم. 🌻ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کم‌کم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود. .. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🌹اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک‌ بالان عاشق﷽ ‍ ﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم مصطفی زال نژاد 💜زمینه‌ی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آل‌طه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانش‌آموزی و مهدیه آمل فعالیت می‌کردم و با هیئت محبّین آل‌طه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم. 🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیف‌های مختلف داشتم، چون آدم کمال‌گرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا می‌کردم. 💜یک‌بار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم. 🌟وقتی قضیه‌ی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پس‌اندازی ندارم، اما ملاک من و خانواده‌ام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلت‌مان جور شد. 💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواج‌مان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمه‌زهرا» گذاشتیم. 🎙راوی: همسر شهید ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک‌ بالان عاشق﷽ ‍ ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم هادی شجاع 📀راوے: همسر شهید 💚پنج‌سال بود که همسایه‌ی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیده‌اند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همه‌چیز صداقت‌شان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیت‌ها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همه‌ی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم. 💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفده‌ساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقه‌شان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یک‌ماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغل‌تان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.» 💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسی‌مان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوست‌داشتن است. ده‌روز بعد از عروسی‌مان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیری‌ها شدند. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ☂اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☂ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ ┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💍 🟣شهید مدافع‌حرم ابوذر امجدیان 🎙راوے: همسر شهید 💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانه‌ی ما و خانه‌ی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانواده‌اش مسئله را در میان گذاشته بود. 💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریا‌م آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخ‌طبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم. 💙همان روز از سختی‌های زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمی‌کردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم شش‌سال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم. ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   ☔️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد☔️ ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•