eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
559 دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
64 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ 💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 💌 🟢شهید مدافع‌حرم علی عابدینی 🎙راوے: مادر شهید ❣۱۶ساله بودم که خدا، علی را به من داد. البته ابتدا قرار بود نامش را "صادق‌علی" بگذاریم؛ چون صبح زود، وقت اذان صبح به دنیا آمد. خیلی نگران سلامتی‌اش بودم و اینکه نکند اتفاقی هنگام زایمان برایش بیفتد. شاید چون سنّ کمی داشتم بر نگرانی‌ام افزوده می‌شد. 💚تا اینکه یک‌ماه قبل از تولدش خواب دیدم پهلودردِ شدیدی دارم. دکترهای زیادی رفتم و هر کدام یک چیزی می‌گفتند. شبی آقای قد بلند کمر بسته‌ای را در عالم رؤیا دیدم که لباس سبزی به تن داشت. از من پرسید: «دخترم چرا ناراحتی؟» گفتم: «پهلودرد دارم.» گفت: «نگران نباش! بچه‌ات سالم است.» الحمدالله همین طور هم شد. ❣علی حرف‌هایش را خیلی راحت به من می‌زد و من هم سعی می‌کردم از کودکی با مسائل اعتقادی آشنا و مأنوس شود. خردسال که بود، لباس حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام در هیئات تنش می‌کردم و بزرگتر که شد، از بچه‌های بسیج مسجدمان بود. 💚همین طور، هر سال شله‌زردی را هم نذر کرده بودم که اگر چه مقدارش کم بود اما می‌خواستم قطره‌قطره‌ی وجود فرزندانم با این مسائل اُنس پیدا کند. علی برایم خیلی عزیز بود به خصوص اینکه صبح زود، وقت اذان به دنیا آمد، برایم لذّت خاصی داشت. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   💕اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💕 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 📨 🌕شهید مدافع‌حرم مهدی حسینی 🔷خط‌شکنی در حماه سوریه 🌟همرزم شهید روایت می‌کند: آقامهدی خیلی شجاع بود. آخرین روزهای مانده به شهادتش که اوضاع شهر حماه به هم ریخته بود، ما در مقرّ نیروهای مدافع‌حرم در نزدیکی منطقه جبل زین‌العابدین حضور داشتیم. مسلّحین خیلی سریع پیشروی می‌کردند و همه‌جا را تصرّف کرده بودند. 🦋بعد از ظهر بود که تکفیری‌ها تقریباً به یک‌کیلومتری ما رسیدند. مردم بومی هم در حال تخلیه‌ی منازل بودند و کلّ نیروها روحیه‌شون پایین اومده بود و اگر مقرّ ما از دست می‌رفت، انگار کلّ شهر حماه از دست رفته بود. 🌟در همین گیر و داد بودیم که دیدیم ماشین‌هایی با محمول توپ۲۳ با سرعتِ هرچه تمام به سمت دشمن در حال حرکت‌اند. از شجاعت این ماشین‌ها کلّ نیروهای‌مان روحیه‌ی عجیبی گرفتند و همگی توان دوباره ای بدست آوردند. طرّاح حرکت این ماشین‌ها آقا مهدی بود و خود آقامهدی در ماشین اول، پشت فرمان نشسته بود و خط‌شکنی می‌کرد. 🦋بعد از این حرکت و با پشتیبانی آتش این هشت ماشین و با حمله‌ی دوباره، نیروهای مدافع‌حرم موفق شدند تکفیری‌ها را به نقطه‌ی اوّل خودشون بازگردانند. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🎊اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎊 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🖤🖤🖤
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید ..🌷 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ يكي از همكارانش مي‌گفت ابوذر هميشه سر كار روي يك برگه مي‌نوشت: شهيد ابوذر امجديان. خوش به سعادتش و به او غبطه مي‌خورم و مي‌گويم ابوذرجان مگر قول ندادي بروي و بعد بيايي من را ببري سوريه زيارت همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برايم بسيار مي‌گويند. تعريف مي‌كردندكه هميشه آقا ابوذر با روي گشاده به عمليات می‌رفت و به رزمنده‌ها مي‌گفت: بچه‌ها بدويد برويد عمليات بدويد برويم حمله و همه می ‌خنديدند. دوستش مي‌گفت: لحظات آخر آب برايش بردم و او نخورد و با لب تشنه به ديدار اربابش امام حسين(علیه السلام) رفت. مي خواهم بگويم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هواي من را داشته باش. هواي بي‌قراري‌هايم را و دل بي‌تابم را. خانم جان دست من را هم بگير تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود مي‌داني كه من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هديه كردم. من از دوست‌داشتني‌ترين زندگي‌ام گذشتم تا به لبخند رضايتي از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار ديگر بند‌هاي اسارت را نبيني. بي‌بي جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زيارتي كه حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور كند. 🌷 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم مجید قربانخانی ♨️عشق تفنگ و بی‌سیم 🌟مادر شهید روایت می‌کند: همیشه مجید دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت«خانم تو را به خدا نگذارید برود! تمام بچه‌ها را تکه‌تکه کرده است. می‌گوید من کاراته می‌روم باید همه‌تان را بزنم.» 🎈عشق پلیس بودن و قوی‌بودن باعث شده بود هرجا می‌رود، پُز دایی‌های بسیجی‌اش را بدهد؛ چون تفنگ و بی‌سیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد، یکی از دوستانش می‌گفت«آن‌قدر عشق بی‌سیم بود که آخر یک بی‌سیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر و دست از سر ما بردار.» 🌟مجید سینه‌سوخته بود و اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود، کمکش می‌کرد. در ۱۴سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حدّ مربی که شد، مرتباً کرج میرفت و به بیماران و خانواده‌های درگیرِ این بیماری مشاوره می‌داد. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🍃اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلى‌محمَّـدٍوآل‌محمّد🍃 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🌹شهید مدافع‌حرم ✅هنوز وقتش نرسیده است! ▫️تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. ▫️ یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! ▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». ▫️حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید! 📀راوے: شهید ...🌿🌺🌸🌺🌿 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🌕شهید مدافع‌حرم نادر حمید 🎙راوے: همسر شهید 🎈هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمی‌کردم. پارسال سوریه ساکن بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم اما تاریخش به میلادی بود؛ حاج‌نادر به خاطر مشغله‌ی زیاد و دیرآمدن به خانه، یادش می‌رفت که تقویم ایرانی بیاورد. 🌟یادم رفته بود که شهریورماه نزدیکه و چند روز دیگر تولدش است. درست روز تولدش بود! ظهر برای ناهار آمده بود تا به خانه سَری بزند. سر سفره به شوخی و با خنده گفت: «چه خانم بی‌معرفتی دارم! گفتم الان می‌روم خانه، باسلیقه خانه را تزئین کرده و کیک خیلی خوشمزه درست کرده باشد؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفت‌تر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت.» 🎈دخترمان، اُم‌ّالبنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست، پرید بغلش و او را غرقِ بوسه کرد؛ تا آنجا که نادر با خنده گفت: «بابا ولم کن، اشتباه گفتم! تولد همسایه بود! تولد من فردا هست.» برای یک لحظه شرمنده‌اش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچوقت فراموش نمی‌کنم.» 🎂 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💐اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💐 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ ‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 📨 🟢شهید مدافع‌حرم علی یزدانی 🔷روز شهادت منم، بقیّه میان کمک 🌴خواهر شهید روایت می‌کند: علی‌آقا ۱۰ یا ۱۱سال بیشتر نداشت که در مسجد ناظریه فعالیت می‌کرد. زمانی بود که شهدای تفحّص را می‌آوردند. یک روز رفت مسجد و تا صبح به خونه برنگشت. خانواده هم همه‌جا را دنبالش گشتند. مسجد هم بعد نماز مغرب و عشا بسته شده بود و کسی ازش خبر نداشت. 🦋برادر بزرگم اونقدر دنبالش گشته بود که نااُمید و گریان به خونه برگشت. نصف شب بود و منم نخوابیده بودم و مُدام گریه می‌کردم تا اینکه برادر دیگرم را دیدم که گریه میکنه، خیلی ترسیدم. اومد همه جای خونه رو گشت و وسط حیات به سرش میزد و گریه‌کنان می‌گفت «بچه رو دزدیده‌اند! من خونه‌ی همه فامیل و آشنا رفتم، نبود؛ حتما بلایی سرش اومده!» طاقت نیاورد و دوباره از خونه زد بیرون. منم روی پله‌ها نشسته بودم و گریه می‌کردم. 🌴بعد از اذان صبح دیدم دَر میزنند! رفتم در رو باز کردم، دیدم علی اومده! از خوشحالی داد زدم! وقتی قیافه‌ی خسته و بی‌خوابش رو دیدم، گفتم: «کجا بودی؟» گفت: «شهید آورده بودند! رفته بودیم خونه شهید تا خونواده‌اش تنها نباشند و کمک‌شون کنیم.» 🦋بعدش علی شروع کرد برام به تعریف‌کردن و از شدت خستگی، خوابش بُرد. صبحش علی گفت: «اگه بازم شهید بیارن، میرم کمک. شاید منم شهید بشم! اون موقع اونا میان کمک خانواده من.» منم بهش گفتم: «خیلی فکر و خیال می‌کنی! جنگ تمام شده! تو چطوری میخوایی شهید بشی؟» 🌴خلاصه اینکه ما تو عالم بچّگی با هم بحث می‌کردیم ولی انگار شهادت‌نامه‌اش را خدا برایش امضا کرده بود. آری! علی شهید مدافع حرم شد و روز تشییع پیکرش، جمعیّت زیادی اومده بودند که یاد حرفهاش افتادم که می‌گفت:«روز شهادت منم بقیّه می‌آیند کمک». دلم براش خیلی تنگ شده و طاقت دوریش رو ندارم ولی هر لحظه احساسش می‌کنم و صدای حسین‌حسین‌گفتنش را که همیشه زمزمه می‌کرد، می‌شنوَم. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات   🎊اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد🎊 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🟣شهید مدافع‌حرم عبدالحمید سالاری 🎙راوے: پدر شهید 🔮عبدالحمید اخلاقش با همه فرزندان متفاوت بود. او بسیار مهربان، عزیز، خوش‌رفتار و خوش‌اخلاق بود و با پدر، مادر، خواهر، برادر و فامیل به نیکی رفتار می‌کرد. به مادرش در آشپزی کمک می‌کرد و حتی لباس‌های من و مادرش را می‌شست و از نظر اخلاقی واقعا بی‌نظیر بود. 🔮زمانی که از مدرسه به خانه بازمی‌گشت، بیل را برمی‌داشت و به من در کارهایم کمک می‌کرد. به او می‌گفتم «پسرم تو خسته‌ای، روزه‌ای، گرسنه و تشنه می‌شوی» اما قبول نمی‌کرد و به من کمک می‌کرد تا کارهایم زودتر تمام شود و واقعاً از نظر اخلاق و رفتار بی‌نظیر بود و هیچکدام نتوانستیم در تمامی طول عمرش او را به‌خوبی بشناسیم. 🎁 ✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات 🍃اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلى‌محمَّـدٍوآل‌محمّد🍃 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🔵شهید مدافع‌حرم یاسین رحیمی ♨️کــارتِ عابــر بانــک 💙مادر شهید روایت می‌کند: یاسین اجازه نمی‌داد هیچ‌کس از کار خِیری که انجام می‌داد، خبردار شود. به همین خاطر هم هیچکس از رفتنِ او به سوریه خبر نداشت و با اسم دیگری برای دفاع از حرم رفته بود. ❤️یادم می‌آید برای عید خرید کرده بود و چند جعبه میوه و شیرینی اضافه هم گرفته بود و عقب یک وانت گذاشته بود. روز تشییع پیکر یاسین، راننده‌ای که میوه‌ها را بُرده بود، تعریف می‌کرد که یاسین آن میوه‌ها را برای یک خانواده‌ی بی‌بضاعت و چند یتیم فرستاده بود. 💙بعد از چند روز فهمیدیم که یاسین، کارت عابر بانکش را به یک خانواده بی‌بضاعت داده بوده و هرماه، مَبلغی برای گذرانِ زندگی آن‌ها به کارت واریز می‌کرده است؛ مبلغی که شاید تمامِ حقوق ماهانه‌اش بود. 🎁 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات 💕اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد💕 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌹🌹🌹🕊🌹🌹🌹 ✍📃 🌷یک روز شهید یاسین رحیمی گفت:اگر یک روز از طرف بنیادشهید یک پرچم ایران آوردند و تحویل خانواده ام دادند در جریان باشید که من شهید شده ام. همیشه می خندید و به شوخی می گفت: «دعا کنین شهید بشم.» و ما هم با خنده می گفتیم : «خدا کنه شهید بشی.» 🥀بالاخره دعای ما مستجاب شد و یاسین شهید شد، بعد از آن بود که متوجه شدیم دعای خیر همیشه مستجاب می شود حتی اگر به شوخی باشد. آن طور که من شنیده ام نحوه شهادت یاسین به این شکل بوده است که طی درگیری مستقیم با داعش مورد اصابت ترکش و گلوله قرار می گیرد.زمانی که من پیکرش را دیدم چیزی از بدنش باقی نمانده بود. پیکر یاسین را به معراج شهدای مشهد انتقال دادند.🕊😭 ✏️راوی:عمو شهید 🌹 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💌 🔴شهید مدافع‌حرم 🎈مادر شهید نقل می‌کنند: ابراهیم، فرزند شهید داوود خلیلی از شهدای دوران دفاع مقدس بود که در دشت عباس به شهادت رسیده بود. او در نشریه شلمچه و فیلم اخراجی‌های یک حضور داشت و در سکانس به میدانِ مین‌رفتن مجید سوزوکی و خلق سکانس‌های جنگی بازی کرد. در جریان عملیات تفحص در غرب از ناحیه پا مجروح شده بود. ابراهیم عاشق تفحص بود و مدام به مناطق جنگی می‌رفت. 🎈یکبار متوجه شدم مدت‌هاست بدون اینکه به کسی بگوید، در یک اتاق کوچک و بدون کولر درحالیکه چند آجر زیر سرش می‌گذارد و چند پتوی ضخیم به رویش می‌کشد، می‌خوابد. وقتی فهمیدم خیلی تعجب کردم. گفتم: ابراهیم چرا این کار را می‌کنی؟ مریض می‌شوی مادر! گفت: می‌خواهم بدنم به شرایط سخت و آب و هوای گرم جنوب عادت کند. ....🕊🕊🌹🌹 ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 🆔@sabokbalan_e_ashegh ✦‎࿐჻ᭂ🕊჻ᭂ࿐✦‎⊱🇮🇷🌷⊱🇵🇸 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•