💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهیدمدافعحرمـ
|💔| #ستواندومـپاسـدارشهیـدافشینذورقی🌺🍃
تاریخ تولد: ۱۳۶۱
محل تولد: گرگان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۱/۲۹
محل شهادت: سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۲فرزند
محل مزارشهید: گرگان
#فرازیازوصیتـنامهیشهیـد👇🌹🍃
✍...در وصیتنامه شهید ذورقی آمده بود پس از شهادتش برایش گریه نکنیم، بالای سرش روضه و در قبرش زیارت عاشورا خوانده شود و در امامزاده عبدالله (ع) گرگان و نزدیکترین مکان به مزار شهید «سید احسان حاجیحتملو» به خاک سپرده شود.
#سالروزشهادت....🌹🌹🕊🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ #شهیدمدافعحرمـ |💔| #ستواندومـپاسـدارشهیـدافشینذورق
•••🥀•••
#ستواندومپاسدارشهیدافشینذورقی
✍...در رشته فناوری اطلاعات (IT) تحصیل کردند با اینکه مدام در حال مأموریت بودند و در کلاس حضور نداشتند اما شاگرد ممتاز دانشگاه بود.علاوهبر تحصیل در رشته خود در رشتههای مختلف از رشتههای رزمی تا ماشینآلات کشاورزی همه را فرا گرفتند و گواهینامه داشتند.به وقت اهمیت زیادی میدادند و از ثانیه ثانیه عمرشان استفاده مفید میکردند، به مطالعه کتاب اهتمام ویژهای داشتند حتی در همه مأموریتها کتاب به همراه داشتند.
14سال با شهید ذورقی زندگی کردم البته اگر همه شبها و روزهایی که شهید کنار خانواده بود را کنار هم بگذاریم عمر مفید زندگی ما شاید به پنج سال برسد.همیشه مأموریت بودند هر موقع هم دستور مأموریت بود آماده بودند فرقی هم نمیکرد شرق کشور باشد یا غرب؛ بارها پیش آمده بود که از مأموریت یک ماهه بر میگشتند برای 24 ساعت هم خانه نبودند و مجدد برای مأموریت دیگری تماس میگرفتند و ایشان با آمادگی کامل اطاعت میکردند.من هم از اینکه پس از یک مأموریت طولانی به مأموریت دیگری میرفت برایم سخت بود که اینطور مواقع به من نگاه میکردند و فقط همین جمله را میگفتند «خانم، اسلام در خطر است» و من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.
همیشه معتقدم که شهادت حقش بود، سرشار از اخلاص بود. اخلاص در نیت و عمل و صداقت در گفتار و رفتار از ویژگیهای شاخص شهید ذورقی بود؛ طوریکه هر قدمی که بر میداشت برای رضای خدا بود .افرادی مانند شهید ذورقی کسانی هستند که در گمنامی تمام زندگی میکنند و همه کارهایشان مخفی و فقط برای خداست.به من میگفتند: خانم، فقط خدا و شما که با من زندگی میکنید مرا میشناسید» از این رو از بس مخفیانه برای خداوند کار انجام دادند تا به آن درجه اعلا رسیدند که خداوند با مزد شهادت آنها را به دیگران نمایان میکند.
نمازشان بسیار با اخلاص بود و سجده پس از نماز و آرزوی شهادت در سجده کاری بود که هیچ وقت آن را ترک نکرد.با آرامش خاص و عجیبی نماز میخواند و ذکرها را میگفت آنقدر نماز خواندنش زیبا بود که همیشه دوست داشتم به ایشان اقتدا کنم البته اگر متوجه کارم میشد بسیار ناراحت شده و میگفت من این لیاقت را در خودم نمیبینم که شما به من اقتدا کنید.
کار کردن در منزل را عار نمیدانست حتی اگر خسته بود و یا تازه از محل کار بر میگشت در کارهای خانه کمک میکرد.
من یقین داشتم که روزی همسرم شهید میشود همیشه به ایشان میگفتم این قدر خوب نباش شهید میشوی داغ شما به دلم میماند. میخندید و میگفت: « شهادت لیاقت میخواهد من که زبانم موجب آزار دیگران است کاری هم که برای خلق خدا انجام نمیدهم چطور میتوانم شهید شوم» با اینکه آرزویش شهادت بود اما با تواضع چنین سخن میگفت.در همه این سالها به ویژه پنج سالی که سخن از مدافعان حرم شده بود برایش آرزوی شهادت میکردم اما دوست نداشتم در مرزهای ایران شهید شود و میگفتم همسرم آنقدر خالص است که مزد شهادتش باید طور دیگری باشد.
همه مأموریتهایی که در ایران میرفتند امنیت جانی نداشت ولی من همیشه میگفتم اینجا هم نباید شهید شوی انشاءالله به سلامت بر میگردی. میگفت:« خانم، پس من کجا باید شهید شوم؟» میگفتم جایی که واقعا بتوانی مزد اخلاصت را بگیری.
هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانیمان را میبوسید.این عادت همیشگی شده بود.
ابومحسن در روز تولد حضرت علیاصغر (ع) به شهادت رسیدند و در سالروز تولد حضرت جوادالائمه (ع) خبر شهادت ایشان رسید و در روز وفات حضرت زینب (س) به خاک سپرده شدند که شام غریبان ایشان با شام غریبان حضرت زینب (س) تقارن داشت و من وقتی این همه لطف و عنایت ائمه (ع) را میدیدم خجالت میکشیدم که برای از دست دادن همسرم گریه کنم.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
|💔|
#ستواندومپاسدارشهیدافشینذورقی
🥀•••همیشه وقتی منزل بودند حتی زمانهایی که مشغول کاری بود صدایم میکرد و میگفت :بیا کنارم بنشین لحظهای طاقت دوریات را ندارم به خاطر همین همیشه در حین انجام کارهایشان به عنوان مثال هنگام کار با کامپیوتر دستم در دست ایشان بود.اما اواخر هنگام اعزام به سوریه به ویژه هفته آخر کاملاً متوجه کنارهگیریاش نسبت به خودم میشدم حتی به چشمانم هم نگاه نمیکرد در حالیکه وقتهای دیگر موقع رفتن به مأموریت اصرار داشتند که به چشمانشان نگاه کنم و چون با نگاه کردن به چشمانش گریهام میگرفت، میگفتند :مرد که گریه نمیکند، باز میگفتند: عجب، یادم نبود شما خانم هستی.
اما روزهای آخر دیگر نگاهش را از من میدزدید.
درخواستی نمیکرد.
ارتباطها را قطع میکرد و ثانیه ثانیه از من دل میکند و من میدانستم چقدر برایش سخت است.
[همسرشهید🌹]
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•