💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
وعده حضرت زهرا سلام الله علیها:
خوابی دیده بود و تعریف نمیکرد.
با آهنگی گریه میکرد، به زنداییش گفت:
اگه من برم و برنگردم چی؟
از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی، به ما گفتند خیالتون راحت، همه راه ها برا خارج رفتن مجید بسته شده و نمیتونه سوریه بره.
شهید فرامرزی رو برای تشییع آورده بودند بهشت زهرا، ما هم رفته بودیم.
به عمهش گفت:
من خواب حضرت زهرا سلام الله علیه رو دیدم و دو هفته دیگه منم پیش فرامرزیام.
حضرت خودش گفت یه هفته بعد از اینکه سوریه رفتم شهید میشم.
سالروز شهادت.....🕊🌷
🌷شهید مجید قربانخانی🌷
یاد امام و شهدا با صلوات🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
یه پسری همیشه خندون ، شوخ طبع، مهربون، دل بزرگ، با معرفت و خوش قول اگه کاری بهش سپرده میشد به خوبی از عهدش بر میومد
مجید مثل برادرم بود تو خیلی از کارها باهاش مشورت میکردم و کمکم میکرد
روز آخر دیدمش گفت داداش دارم میرم گفتم کجا گفت عازمم دارم میرم سوریه گفتم مجید داداش تو تنها پسر باباتی تنهاس نری بمونی برگردیا،
گفت : من به خاطر بی بی زینب میرم دیدم بغض کرد .
گفت : برام دعا کن آرزو شهادت دارم دوست دارم مثل خانوم زهرا (س)
شهید بشم که همینطور هم شد مجید یه تیر به پهلوش خورد و شهید شد ....
🌷شهید #مجید_قربانخانی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
#سالروزشهادت....🕊🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#سیره_شهدا🦋
✨عجیب دست و دلباز بود...
🍃اگر مستمندی را میدید؛ هرچه داشت می بخشید فکر نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن نیاز داشته باشد.
گاهی یک روز کلی با نیسانش کار می کرد
اما روز بعد پول بنزینش را از من می گرفت!
ته و توی کارش را که در می آوردی
می فهمیدی کل پولش را بخشیده است...
✍راوی: مادر شهید
#شهید_مجید_قربانخانی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
*از چاقوے ضامن دار و قلیان تا پاڪ شدن در خانطومانــ*🕊️
*🌹شهید مجید قربانخانی*
تاریخ تولد: ۳۰ / ۵ / ۱۳۶۹
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
*🌹راوی← مجید پسر شَر و شور محله بود، قهوهخانه داشت و چاقوش همیشه در جیبش🔪روی دستش خالکوبی بود🥀برای قهوهخانهاش هم همیشه نان بربری میگرفت، بهش میگفتن «مجید بربری🍪 یک سال قبل از سوریه رفتنش کربلا رفت و آنجا از امام حسین خواسته بود آدم شود🌙وقتی بازگشت حتی قلیان کشیدن هم کنار گذاشت💫دیگر نماز میخواند📿و همیشه در حال دعا و گریه بود🥀پدرشهید← آشنا و غریبه میگفتن مجید بخاطر پول میخواد بره سوریه🥀لابد پول ریختن به حسابش،🥀آنقدر گفتن که خودمان هم باورمان شد، یک روز سند مغازه را به مجید دادم🍁گفتم این سند را بگیر، اگر فروختی پولش برای خودت،🌾فقط تو را به خدا به خاطر پول نرو.🥀مجید خیلی عصبانی شد و بارها پایش را به زمین کوبید و گفت: «به خدا اگه خود خدا هم بیاد و بگه نرو من باز هم میرم،🥀مجید تصمیمش را گرفته بود و تنها عشق به حضرت زینب(س) او را به سوریه کشاند🌙حتی وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی کرد🍁 تا نگویند مدافعان برای پول میروند🥀راوی← مجید خواب شهادتش رو دیده بود🕊️و حضرت زهرا(س) فرموده بودند یک هفته بعد از سوریه رفتنت شهید میشوی💫و دقیقا یک هفته بعد در خانطومان سوریه شهید شد🕊️با اصابت تیر به دست و پهلو مجروح🥀و تا 3 ساعت حرف زد و شوخی کرد تا اینکه شهید شد🌙استخوانهایش بعد از 3 سال به وطن بازگشتــ*🕊️🕋
*شهید مجید قربانخانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
لات بود
نہ از این لاتهای امروزی
داش_مشتی بود
خریده شد
توبه ڪرد
سوریہ رفت
شهید شد
آن هم در خان_طومان
پیڪرش هم برنگشت
تا اینکه بعد از ۳ سال استخوانهایش تفحص و به وطن آمد
چہ سعادتی داشتی رفیق ... 😔
حُر_حضرت_زینب_س 🕊🌸
شهیدمجیدقربانخانی🌷
صلوات
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
سلام برشهــدا
آن مهــدے باوران ویاوران
ڪہ"لبیڪ"گفتندبہ نائب المهدے
و مهدے نیز ادرڪنـے شان راخریدارشد
اے ڪاش ادرڪنـےِ ماجاماندگان
بالبیڪِ شهدااجابت گردد
وشهید شویم
شهید #مجید_قربانخانی و شهید #مرتضی_کریمی
#سالروزشهادت.....🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
┄┄┅┄┅┄✪﷽✪┄┅┄┅┄
◙☜ شهید #مجید_قربانخانی
◙☜#تاریختولد: ۱۳۶۹/۵/۳۰
◙☜#تاریخشهادت: ۲۱دی ۱۳۹۴
📝بهش میگفتن مجید بربری، از بس برای قهوه خونه محل نون بربری میخرید و پاتوقش قهوه خونه ها بود. #اهلنمازو روزهنبود.
📝تا اینکه یک شب #درروضهیحضرت #زینبدلششکستوقولداد.تاآخرین #نفسازحرماهلبیتدفاع کنه.
📝رفت سوریه... شد مدافع حرم...
چهار ماهه شد نورانی و خالص، از اون دل هایی که رفته ولی پشیمون برگشته...
📝شب آخر داشت جورابهای همرزمانش رو میشست، همرزمش به مجید گفت: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات
#اخلاقورفتارکهخالکوبیرویدستته.
📝مجید گفت: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا پاک.
و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد، برای همیشه رفت...
📝یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش مجروح شد. با همون حال سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و بعد #شهیدشد.
#روحششادیادشباذکرصلوات 🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#خاطرات_شهدا🕊
دو روز قبل از اعزامش وقتی لباسهای نظامی اش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباسها را خيس خيس پوشيد، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس ميپوشی. سرما ميخوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، ميخواهم بچهها را سركار بگذارم و الکی با لباس نظامی از زير قرآن رد شوم و عكسم را بين بچهها پخش كنم. گويا نقشهاش بود كه به اين ترتيب از زير قرآن ردش كنيم. اما من احتياط كردم و حتی نميخواستم از او عكس بگيرم كه گفت مريم خانم جو گير نشو. قرآن كه بالای سرم نميگيری، حداقل عكس بگير. به ناچار عكسش را انداختم. پنجشنبه بود و شنبه اش بدون خداحافظی رفت.
✍راوی: مادر شهید
#شهید_مجید_قربانخانی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
چه زیبا گفت اسطوره اخلاص:
اگر خدا از شما راضي باشد
قلم مےزنید براے خدا باشد
قدم برمےدارید براے خدا باشد
حرف مےزنید براے خدا باشد
همه چے
همه چے براے خدا باشد.
#شهیدهمت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #مجید_قربانخانی
♨️عشقِ تفنگ و بیسیم
🌟مادر شهید روایت میکند: همیشه مجید دوست داشت پلیس شود. یک تابستان کلاس کاراته فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه، معلمش گفت«خانم تو را به خدا نگذارید برود! تمام بچهها را تکهتکه کرده است. میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.»
🎈عشق پلیس بودن و قویبودن باعث شده بود هرجا میرود، پُز داییهای بسیجیاش را بدهد؛ چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد، یکی از دوستانش میگفت«آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم این را بگیر و دست از سر ما بردار.»
🌟مجید سینهسوخته بود و اینطور نبود که فقط به فکر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود که هرکسی نیاز به کمک داشت، اگر برایش مقدور بود، کمکش میکرد. در ۱۴سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حدّ مربی که شد، مرتباً کرج میرفت و به بیماران و خانوادههای درگیرِ این بیماری مشاوره میداد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•