eitaa logo
سبزپوشان
408 دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
30هزار ویدیو
137 فایل
فرهنگی اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل نوری که گذر می‌کند از پنجره‌ها می‌شوم محو تماشای تو از منظره‌ها به دعاهای سپیدار  لب چشمه قسم به صدای عطش‌آلود شب زنجره‌ها، قدر یک لحظه دلم تاب ندارد بی‌تو دوره‌گردی شده‌ام همسفر شب‌پره‌ها نیستی، در دل مهتابی و آرامم باز سور و ساتی‌ست به پا بین غم و دلهره‌ها می‌دوم سمت هیاهوی نجیب گل سرخ می‌چکد بغض من از خستگی حنجره‌ها یاد چشم تو مرا زنده نگه داشته‌است کهنه کی می‌شود آن ناب‌ترین خاطره‌ها بر لب طاقچه‌ها جای تو گل کاشته‌ام‌ کاش می‌شد که بیایی به لب پنجره‌ها 🇮🇷@sabzpoushan
از مهر و ماه ، در همه آفاق برتر است آن بانویی که قم به حضورش منور است باران شده است تا که ببارد به شوره زار با او کویر ، دشت ولای معطر است  این میوه ی کرامت و  این جلوه ی بهشت دخت عزیز کردهٔ موسی بن جعفر  است صحن و سرای تربت پاکش به اعتبار با کوی خلد و روضه ی رضوان برابر است بر آیه های چشم نجیبش قسم که  او تکرار فاطمه است بلندای کوثر است تسلیم امر حق شده همچون رضا به طوس او داغدار غربت و درد برادر  است بوی بهشت دارد و عطر نسیم صبح از بس هوای گلشن او روح پرور  است شاعر به وصف حضرت معصومه هرچه گفت ذکر لبش ز شعر دو عالم فراتر است 🇮🇷@sabzpoushan
هر روز موهای سپیدش بیشتر می شد با چین پیشانی پدر هی پیرتر می شد دریاچه‌ای پشت نگاهش داشت؛ با هر غم چشمان بی‌سویش پر از دُرّ و گُهر می‌شد وقتی پُر از قَد قامَتش میشد دهان صبح از اشک چشمش گونه ی سجاده تر می شد هر روز وقتی با صدای ساعت خورشید خوابش بهم می خورد و گوشش باخبر می شد... می دیدم او را بر سر سجاده باران بود با شوق گل می داد و با دل همسفر می شد در خواب گوشم با دعایش عاشقی می کرد از شوق او جانم سراپا بال و پر می شد با او نه تنها خانه می شد یک بهشت امن عمر غم و اندوه و درد و غصه سر می شد قدّ کمانش جلوه ای رنگین کمانی داشت هر جا بلایی سخت می آمد سپر می شد مانند شمعی سوخت بی‌منت به پای ما ای کاش رسم زندگی جور دگر می شد 🇮🇷@sabzpoushan
دمیده از دل ماه خدا ماه دل آرایی از این پس شام یثرب می‌شود با او تماشایی فدک در خود نمی گنجد فلک در شادی و شور است زمین با شوق می گردد به دور چشم شهلایی تمام شهر را عطر گلاب ناب پر کرده ست بهاری با خود آورده ست پیغام شکوفایی به روی دست می گیرد نبی آن حُسن یوسف را شبیهش را ندیده در زمین چشم زلیخایی دل از اهل دو عالم می‌رباید صورت ماهش که او تکرار احمد بوده در تمثال زهرایی در امواج بلا، دریا، بلا گردان او بوده‌ست ندیده هیچکس دریا بگردد دور دریایی بغل وا کرد در آغوش خود جا داد دریا را گرفته باز هم‌ مریم در آغوشش مسیحایی
سحر بود و علی، مشتاق دیدار رخ یارش خدا دلبسته تر مشتاق تر آمد به دیدارش دوباره عطر و بوی یاس، گل کرده میان شهر شبیه آن سحرگاهی که رفت از پیش او یارش علی با روح آیینه قراری داشت دیرینه کنار بغض در سینه که اشک او شد افطارش سلامش را جوابی نیست این شب‌ها ولی انگار مُغیره با سلامش می‌دهد هر روز آزارش زبان تیز مسمار از سر و از سینه می‌گوید دوباره اشک‌ می‌ریزد برای درد دلدارش نگاه غافلان در خواب بودند و علی آرام شهادت را کمر می‌بست با پیوند دستارش زمین آرام بود و منتظر تا در بغل گیرد طبیبی را که خوبان جهان بودند بیمارش موذن باز هم اللهُ اکبر گفت اما کاش خدا این‌بار هم باشد ولایت را نگهدارش علی بیدار خواهد کرد حتی مرگ را از خواب نباشد جز شهادت رفتنی دیگر، سزاوارش سحر بود آسمان سر بر سر سجاده خورشید قلم باران شد و فزت و رب الکعبه اشعارش دهان کعبه وا شد از تحیر، روز میلادش خدای کعبه شد روز شهادت هم خریدارش
آیه ای از آیه های نور میخواهد دلم از خم ساقی می انگور میخواهد دلم در حریم با صفای سبز حیدر لحظه ای یک زیارت نامه ی پر شور میخواهد دلم ‌‌‌‌‌‌
تا که با نام تو مادر می خورد شعرم رقم می تراود چشمه های ذوق از چشم قلم تا به نام نامی ات آغاز، کردم شعر را بیت ها بیت المُقدس شد غزل شد محترم من در آغوش تو فهمیدم زبان عشق را در دهانم واژه ها گل می کند هر بازدم شادی من دیدن لبخند بر لبهای توست آه می میرم اگر باشد به چشمان تو غم خوب میفهمم دلیل خستگی های تو را خوب میدانم دلیل خستگی هایت منم زیر پای تو بهشت است و بهشتی می شوم روی چشمانم اگر یکروز بگذاری قدم با تو آبادم، همیشه خانه ات آباد باد بی تو اما من خرابم بیشتر از ارگ بم برف اگر باریده بر گیسوی یلدایی تو با بهار رویت از دل می رود رنج و الم بودنت انگیزه ی ماندن نبودت فاجعه بی وجودت می‌رود دنیای من سوی عدم
پرنده ی دل من آسمان نمیخواهد به جز حریم تو هیچ آشیان نمیخواهد اگر چه سوخت پرش زیر آفتاب حرم به غیر گنبد تو سایبان نمی خواهد
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی تو را برتر از آدم آفریدند یعنی فراتر از دو عالم آفریدند نامت که آمد روی لب‌های موذن بر گونه‌های صبح، شبنم آفریدند انگشتر خلقت نگینی چون تو می‌خواست نام تو را در قلب خاتم آفریدند وقتی تو را دردانه‌ی عرش خداوند وقتی دلت را کاشف‌الهم آفریدند حبل المتینی، سِرّ اسما خدایی نام تو را از اسم اعظم آفریدند آن روز اسماعیل، حتما «یا علی» گفت آن روز... آن روزی که زمزم آفریدند کعبه ترک دارد هنوز از اشتیاقت دیوار آن را گر چه محکم آفریدند دنباله‌ی ذکرت صراط‌المستقیم است راه تو را راه مسلم آفریدند وصفت نمی‌گنجد میان بیت‌هایم واژه برای وصف تو کم آفریدند 🇮🇷@sabzpoushan