تا کنم از سینه بیرون آهِ بی تاثیر را
از کمانِ خود رها سازم پس از این تیر را
از نقوشِ جای پایم پیکرِ صحرا پُر است!
در دلِ آیینه چون بینم ز خود تصویر را
صیدِ آزادم مرا را در دامِ صیادی مجو
خود به تسخیر خودم آورده ام نخجیر را
تلخ و شیرین جهان را کی دهم نسبت به جبر؟
من که می سازم کنون از جبرِ خود تقدیر را
خوابِ آشفته پریشان گر کند حالِ مرا
می نهم بر دوشِ خود بار غم تعبیر را
در قفس ماندن مرا آشفته خاطر کرده است
بعد از این وا می کنم از پای خود زنجیر را
بارِ پیری قامتم را کرده خَم امّا چه باک
رنجِ پیری کی کند تسلیمِ خود این پیر را؟
ناله ام[ شایق] که در هفت آسمان پیچیده است
می کند ویران شبی این خانه ی دلگیر را
#اکبرحمیدی_شایق
🇮🇷@sabzpoushan