تو آن آتشفشانی که به دریا می کنی ماوا
به آتش می کشی اندیشه ی دریایی ما را
دگر از دشت های چشم تو چیزی نمی گویم
که بستر می شود این رود را تا مقصد دریا
یقین دارم فنون دلبری را خوب می دانی
اگر باقی بماند شیوی لبخند تو با ما
مرا با شوق با آواز با لبخند مهمان کن
زمانی که به رقص افتاده ام در جشن کولی ها
درخت آرزو باری نخواهد داد می دانم
بهارت را اگر لطفی نباشد با من تنها
خروش چشم هایت دشت را در خویش می بلعد
بیا ای سیل ویرانگر ببر آبادی ما را
#حسین_اصغری_سوادکوه
دوباره بهمن و حال و هوای آزادی
دلم خوش است دلم خوش برای آزادی
دلم بهار دوباره طلب نمود آنگاه
رسیده از طرف گل صدای آزادی
به انتظار نشستم رسید فصل بهار
نسیم آمده با قصه های آزادی
ببین کبوتر زخمی در آستان بهار
که داده سر به چمن ها ندای آزادی
چه گویمت که همیشه به پای عهد توایم
عنایتی که تویی نا خدای آزادی
کنار این همه پروانه های فروردین
در اهتزاز بماند لوای آزادی
میان این همه دشمن که در کمین هستند
خدا کند که نمیرد نوای آزادی
#حسین_اصغری_سوادکوه
🇮🇷@sabzpoushan
گفته بودی باغ را با اشک گل تر می کنم
بوته های خشک را فردا معطر می کنم
دل به دریا می زنم در مقدم طوفانیت
خاطر بی موج دریا را مکدر می کنم
لحظه هایم گم شده چون ماه در آغوش ابر
جستجو در سیر شب های تناور می کنم
تو مرا در گرد باد آرزو پیچیده ای
کشتی بی ناخدایم فکر لنگر می کنم
مه گرفته روستای کوچک چشمان من
غیبت خورشید را البته باور میکنم
سبز کن این روزهای خالی از خورشید را
تا در آیی چشم را فانوس هر در می کنم
با تمام تیرگیهایی که خصم آورده است
دشت را با خنده های تو منور می کنم
پا بپای حضرت خورشید تا صبح ظهور
بهمن فجر آفرینت را مکرر می کنم
ترسی از رنج زمستانی نخواهم داشت چون
گفته بودی باغ را با اشک گل تر می کنم
#حسین_اصغری_سوادکوه
🇮🇷@sabzpoushan
گفتند از نسل بزرگ آسمانی
میراث باقی مانده از رنگین کمانی
رودی و جاری گشته در رگهای تاریخ
جغرافیای عشق را مازندرانی
وقتی که می باری نگاهت را به گل ها
مثل ستاره ، نازنینی ، مهربانی
هر روز از شوق تو سر گرم غزل ها
در ژرف نای جان من آتش فشانی
با هر نگاه گرم تو خورشید تابان
یعنی برایم جلوه ای از کهکشانی
فهمیده ای آلوده ی دردم که بی تاب
در چشم هایم قهرمان داستانی
ای منشاء نور و صداقت ، جان هستی
بهتر بگویم خوب من ، صاحب زمانی
#حسین_اصغری_سوادکوه
سخت ماتم می کند بی شک قمار چشم تو
بیت بیت شعرهایم یادگار چشم تو
شوق تو در سینه دریا را خروشان می کند
رود جاری سوی دریا بیقرار چشم تو
گرچه چون پاییز دلگیرم ولیکن شوق من
رنگ می گیرد دوباره در بهار چشم تو
آفتاب است و دل من طبق عادت سالهاست
گردشی پیوسته دارد بر مدار چشم تو
بارها افتادم و بر خواستم با یاد تو
نیست این ناباوری جز شاه کار چشم تو
من که امید شکفتن داشتم با چشم تو
دست آخر باختم دل در قمار چشم تو
#حسین_اصغری_سوادکوه
کعبه آراسته با روی دل آرای تو شد
عشق لبخند زد و محو تماشای تو شد
با تو انگار که لبخند زد آن لحظه بهشت
خنده اش، ذرّهای از بوی مسیحای تو شد
نام خورشید برازندهی انوار تو هست
نور خورشید سراینده ی معنای تو شد
عشق با شوق تو در کعبه زیارت می کرد
آسمان گوشه ایی از سیرت زیبای تو شد
مثل خورشید دلش خواست که تعظیم کند
قبله آن لحظه که سرگرم تماشای تو شد
به هوا خواهی ات ای صبح جهان بی تاب است
که جهانی همه انگیزه ی دریای تو شد
نذر کردم به دلم زائر کویت باشم
بگذارید بگویند که شیدای تو شد
#حسین_اصغری_سوادکوه
با افتخار غدیری ام
نگاه پنجره ها بود و کوچ سرخ کبوتر
و آسمان همه در داغ آفتاب شناور
چه دست های سیاهی که دیو شوم بر انگیخت
به انهدام پرنده ،به قتل عام صنوبر
پرنده پر زد و تا فرصت همیشه سفر کرد
و دشت سهم عطش شد، پر از ترانه ی پر پر
شبی رسید ،شبی با هزار قصه ی زیبا
شبی که عاطفه شد ، در نگاه ماه منور
به باغ خندی خورشید ، عاشقانه صمیمی
من و تو هم نفس هم ، من و تو مثل برادر
هوا هوای عطش بود و کوچ سرخ پرستو
ولی من و تو نشستیم گنج خانه مکدر
نگاه پنجره ها بود و کوچ سرخ کبوتر
و بعد ار آن سخنی نیست از چفیه و سنگر
#حسین_اصغری_سوادکوه