داستان یک مثل 😂😂
به آدم تنبل فرمان بده؛ هزار نصیحت پدرانه بشنو!
اربابی به نوکر تنبل خود گفت: برو بیرون ببین هنوز باران میبارد؟ نوکر گفت: قربان، این گربه همین الآن از بیرون آمده است. دستی به پشتش بکشید؛ اگر خیس باشد، باران میبارد و اگر خشک باشد، باران بند آمده است.
ساعتی بعد، ارباب رو به نوکر خود نمود و گفت: برو چوب نیمذرع را بیاور؛ میخواهم چند طاق پارچه ذرع کنم. نوکر گفت: ارباب، دُم این گربه، نیم ذرع است. شما میتوانید به جای چوب نیمذرع، از آن استفاده کنید.
دقایقی بعد، ارباب به نوکر خود گفت: برو سنگ نیممنی را بیاور. میخواهم برنج وزن کنم؛ بدهم خاتون غذا بپزد؛ فردا مهمان داریم. نوکر گفت: آقا، من این گربه را بارها وزن کردهام؛ وزنش بیکم و زیاد، نیم من است.
ارباب که از دست نوکرش سخت خشمگین شده بود، گفت: تشنه هستم؛ برو قدری آب بیاور. نوکر گفت: آقا، آن سه کار را که فرمودید، من انجام دادم؛ این یک کار را بیزحمت خودتان انجام بدهید!
دوازدههزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده بلوری، ص ۲۵۸.
#داستانمثل
#شکورزادهبلوری
🇮🇷@sabzpoushan