تشنه بودم جای آب از جام جانش شعر ریخت
مثل باران ازدل هفت آسمانش شعر ریخت
نور می پاشید چون خورشید روی دفترم
بارها از چشمه ی رنگین کمانش شعرریخت
از کتاب سینه اش باغی بروی من گشود
روی گلبرگ لبم با آن دهانش شعرریخت
بی زبان بودم برای گفتن نامش ، که او
جای حرف از واژه های مهربانش شعر ریخت
غُصه هایش را نمی دیدم ولی حتما خدا
بارها درچهره ی شاد و جوانش شعرریخت
آنقدر درگوش من می گفت شاعرمی شوی
شاید اصلا لابه لای لقمه نانش شعرریخت
ذوق من با اینکه در اندازه ی شوقش نبود
از دلش پیوند زد، از استخوانش شعرریخت
عاشقم امروز اگر با شعر حالم عالی است
چون پدر باعشق ازعمق روانش شعرریخت
#سمیه_پرویزی
🇮🇷@sabzpoushan
خورشیدِ قشنگ آسمان سَر زده است
خواب از سرِ بام عاشقان پَـر زده است
عطـر خنکِ صبح گوارایِ وجـود
برخیز؛ خـدا دوباره بـر دَر زده است
#سمیه_پرویزی
🇮🇷@sabzpoushan
همچون بوی پاییز
که از شهریور به مشام می رسد
ردّ پای گــذر تـــو نیز . . .
آه!
بوی بهشت می گیرد تمام وجودم
تــو هر ثانیه از خیال من عبور می کنی
می روی
و دوباره
برمی گردی
و من به قدر ثانیه های رفتنت
هر بار دلتنگ می شوم
#سمیه_پرویزی
یک نفر پشت دلم با مشت بر در می زند
روی زخم کهنه ام انگار خنجر می زند
ناگهان یخ می شود از پای تا فرق سرم
روح من مانند گنجشک از تنم پر می زند
می روم تا دور دست اما از این نزدیک هم
خوب می بینم که ماه از شب جلوتر می زند
جنگ می افتد میان سروها و سایه ها
تا که خورشید از پس دیوارها سر می زند
این طرف در چشم های بیصدای پنجره
آشنایی مهر باطل پای دفتر می زند
در شلوغی های شهری که خدایش خواب بود
پاسبانش سنگ بر بال کبوتر می زند
گوش این دنیا بدهکار کسی هرچند نیست
بیصدا چوب ترش را بر دل کر می زند
خسته ام از روزها و مانده ام این زندگی
حرف اول را چرا هر بار آخر می زند
#سمیه_پرویزی
به به هوا عالی شد از این ماه پایانی
پیچیده عطر ناز گل های زمستانی
گُم می شود دلشوره و غم هایمان کم کم
در لابلای خنده های برف و بارانی
تن پوش زیبایی به تن کرده زمین امروز
هم رنگ باغ قلب های پاک و عرفانی
من آرزومندم دراین سالی که می آید
دلتنگی و غم پرکشد از هر چه ایرانی
باران ببارد، عشق باشد حال دل ها خوب
دنیا پر از صلح و زمین غرق فراوانی
#سمیه_پرویزی
غمت مباد
بالاخره همه چیز درست خواهد شد
و شبِ تاریک نیز از چراغِ ترکخورده
عذر خواهد خواست…
#سفیر_صلح_عشق_دوستی_باشیم