(آزاده خویی)
بدون نَرد ذلّت، ساختم کاشانهی خود را
مبادا تا که بازم ، عزت مردانهی خود را
ندارد حاصلی در این دو روز عمر بی بنیان
که از خشت خطا بنیان کنم کاشانهی خود را
ستادم سروسان برپا که همچون تاک از حاجت
نسازم خم به زیر بار منّت، شانهی خود را
چنین آزادهخویی را به دنیایی نمیبخشم
اگر حتیٰ دهَم از کف، سرِ فرزانهی خود را
مکن سودا به بازار خیانت طبع خود هرگز
مَده از کف به نانی، کِلک آزادانهی خود را
بنای زندگیات را مکن بنیان به روی آب
که در سیل فنا بینی یقین ویرانهی خود را
مشو با غیر اهل درد ، یار و همدل و همدم
که سازی آگه از خود دشمن بیگانهی خود را
غرض عبرت بوَد در این حدیث و قصهی مجمل
بیان کردم که دانی قصّه و افسانهی خود را
شراب از خون دل گیرم بدون منّت (ساقی)
ز خون رَز ، نخواهم پُر کنم پیمانهی خود را
#سید_محمدرضا_شمس (ساقی)