بیا و چشم مرا آشنای باران کن
اسیر کفر کویرم، مرا مسلمان کن
از این سکوت که آوار شانه های من است
پناه بر تو ! مرا در صدات پنهان کن
همیشه ی غزلم ! شب نشین چشم توام
مرا به جرعه ای از آفتاب مهمان کن
مرا در این شب برفی ، گر آفتابی نیست
بیا و دلخوش یک آفتابگردان کن
از این شکسته ترم خواست؟ این تو و این سنگ
بیا هر آنچه دلت خواست با دلم آن کن
#علیرضا_دهرویه
🇮🇷@sabzpoushan
گفتم: دلم به سردی غم های عالم است
گفتی: بخند مسأله جدی تر از غم است
در احترام پیچ و خم کوچه های شهر
سرها برای هرچه به غیر از خدا خم است
ساقی! کجاست باده؟ که در دست عاشقان
نوشابه های بحث برانگیز زمزم است
گرمای عشق نیست، که این بوسه های داغ
تعبیر تازه از اثرات جهنم است
دارم نمی رسم به خودم - قصه را ببند-
وقتی کلاغ، پاک کن قتل آدم است!
معشوقه ها، شلوغ خیابان، هجوم گرگ
« باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
#علیرضا_دهرویه
🇮🇷@sabzpoushan