رفتگر
از غلامرضا معصومی
شهر ما، رفتگری داشت فقیر
ساده و بیحاشیه
و به آرامی یک برکهی پیر
رقص جاروی بلندش روی برگ
بهتر از هر شاعری
گفتنیهای خدا را
بر زمین پُر غبارِ زندگی آورده بود
ردّ چرخ گاریاش بر بوم خاک
بهتر از ابزار هر نقّاشهای
سرنوشت کوچه را خط موازی میکشید...
او صداقت را صدا میکرد و در تنهاییاش
قید خود را از تملقهای ما وا کرده بود...
او به دریای سکوت
سطلهای بیلباسِ کوچه را
نیمهشب، غسل زیارت داه بود
و در آیینهی احساس و نیاز
بی کتاب و جانماز
با خدای خستگیهایش، سخنها گفته بود
او به حالِ سرنوشت
قصه هم میگفت و گاهی مینوشت
و برای جویهای پر ز برگ
نغمههایی از تبسم میسرشت
شاید او
حسِ غریب کینه را
زیر وزن چکمههای کهنهاش، لِه کرده بود...
موسیقی کلام ، مجموعه شعر نو غلامرضا معصومی، ص ۳۹ - ۴۲.
#رفتگر
#غلامرضا_معصومی
🇮🇷@sabzpoushan