چند گامی میروم، هر یک قدم میایستم
تا که شاید باورم گردد که دیگر نیستم
خاطراتم یک به یک در پيش چشمم تازه شد
چند گامی را عقب برگشتم و بگریستم
گریهام از حسرت آن خاطرات کهنه نیست
گریه کردم چون نفهمیدم که آخر کیستم
سایهای، در سایهای، در سایهای پنهان شده
من همانم که میان سایه با خود زیستم
ای دریغا من، دریغا من، که صد افسوس من
کاش یک دم فرصتی باشد بفهمم چیستم...
#فرشته_عابدی