صَلَّ الله عَلیکِ یٰا عَمّّةَ المَهدي (عج)
برآنم که بگویم سخن از غربت مهتاب
ز معصومیت حضرت خورشید، وَ شرمندگی آب
و دل خسته و بی تاب
کنم مدح قرار دل زینب
و مهین دختر دردانهٔ ارباب
نمودند چنین بر دل غمدیده حواله
که روی ورقی از گل لاله
قلم ساقهای از یاس و مرکّب نم ژاله
پس از بردن اسماء جلاله
ز سویدای دل خسته و واله
نویسم کمی قبلهٔ عشّاق
و از مرقد زهرای سه ساله
همان قبله هم که قدس به تعبیر
وَ هم کعبه به تفسیر
بر آرند به گلدستهٔ آن نغمهٔ تکبیر
به گلبانگ اذانش چه نفسها شده تسخیر
چه آیات که با جذبهٔ هر روضه ای از آن
شده تفسیر
ضریحی که علی رقم همه کوچکی اش
قبلهٔ دلهاست
چنان سینهٔ سیناست
همان کعبه وَ یا مَسجِدُالأقصٰاست
زیارتگه مولاست
که در عطر خوشش رایحهٔ کوثر طاهاست
به سرگشتگی شیعه
همان تربت پنهانی زهراست
ضریحی که نماد ستم آل اُمَیّه ست
نشان از ظلمات پسر نحس سمیّه ست
همین کعبه که امروز
شکوه شب ویرانهٔ شام است و
حریم حرم پاک رقیّه ست
که این باغ گل یاس ، وَ این آیهٔ احساس
که شد باب عنایت به همه ناس
بود نام خوشش
زینت شش گوشهٔ ارباب و
صفابخش ضریح حرم حضرت عبّاس
حریمی که بود بحر معارج
وَ هر بابی از آن باب مدارج
به خلق است گدایی درش عادت رایج
و چون قبر عمو باب عطا و کرم و باب حوائج
وَ در هر شب و هر روز
پس از آن که به هنگام عبادات
وَ در سوز مناجات
به سمت حرم کرببلا رو کنم و عرض تحیّات
کنم عرض حوائج به کرمخانهٔ این علَّت إثبات
و گویم که سلام ای حرمت قبلهٔ حاجات
سلام ای رخ تو جلوهٔ آیات
سلام ای نگهت باب عنایات
سلام ای نفست بحر کرامات
سلام عرض أدب عمّهٔ مظلومهٔ سادات(س)
دخیل توأم ای خاک نشینِ حرمت أهل سماوات
سلام ای گل آلالهٔ نیلی
که بی هیچ دلیلی
به گلبرگ تو مانده اثر کعب نی و ضربهٔ سیلی
سلام ای تن رنجور و نحیفه
سلام ای سند خفّت عمّال خلیفه
سلام ای که به هر زخم تو پیدا ستم أهل سقیفه
سلام آینه در آینه چون مادر بیمار
تن خسته و تبدار
زدی دست به دیوار و
وَ ای مرهم زخم دل تو
نیزهٔ خونین علمدار
سلامم به تو و روضهٔ گودال و غم هرولهٔ تو
سلامم به تو و خستگی قافلهٔ تو
به حیرانی صحرا و بر آن فاصلهٔ تو
به مرثیهٔ جانسوز مغیلان و
به خونابهٔ پاهای پر از آبلهٔ تو
سلامم به مناجات نشسته به شب و نافلهٔ تو
دخیل نخی از چادر خاکی توأم
آینهٔ حضرت زهرا (س)
#مجتبی_تاجیک_«ساده»
🇮🇷@sabzpoushan
سَلامٌ عَلیٰ قَلبِ زَینَبِ الصَّبور
بیابان در بیابان دل، برای دلبر آوردم
نوای نای دلبر را ز نای دل، بر آوردم
به آیات غم انگیز دل خود نوبهاری را
پس از یک اربعین بر روی فصل باور آوردم
کمی دیر است و اندک ، لیک مولا در رکاب خود
ز مردان بنی هاشم برایت یاور آوردم
اگر انگشترت را ساربان دزدید باکی نیست
برای دست بی انگشت تو انگشتر آوردم
تنِ صدچاک سقّای تو را بی گریه کن دیدم
به همره مادرش ، را با دو تا چشم تر آوردم
پس از یک اربعین دوری ز کویت بهر سوغاتی
به چشمم کاسهٔ آبی برای اصغر آوردم
هزار و نهصد و پنجاه قطره اشک چشمم را
برای التیام زخمهای پیکر آوردم
از اینجا بهر سوغات مدینه تربتت بردم
برایت همره خود عطر و بوی مادر آوردم
عزیز جان پیغمبر ، شهید بی کفن بر خیز
سلامی بهر تو از مسجد پیغمبر(ص) آوردم
به هر فرصت که شد باخطبه های آتشین خود
دمار از روزگار دشمنان تو در آوردم
#مجتبی_تاجیک_«ساده»