eitaa logo
یاوران حریم ولایت
45 دنبال‌کننده
57.9هزار عکس
24.5هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 دستور داده بودند که از اوایل همه بر علیه شعار بدهند. روز اول فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه شعار دهند. به عراقیها گفتیم: می ‌دانید که است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام فحش نمی‌ دهند و توهین نمی‌ کنند. ما را تهدید به کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. آنها هم بچه‌ ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمی‌توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی‌ دهید؟ ما در جواب گفتیم: نه. تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه‌ ها روحیه می ‌دادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می‌ بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن کردیم. راوی : از شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم ، یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقی‌ها به ما خیلی سخت می‌گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود ، تنها امیدمان استعانت خداوندی بود . یکی از راه‌های تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود، بچه‌هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می‌گرفتند، هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود. بارها اتفاق می‌افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه‌ها حمله می‌کردند و جهت آن‌ها را از قبله تغییر می‌دادند و نماز را بهم می‌زدند، حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم. ... راوی : سردار مرتضی حاج باقری شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 خواندن نماز زیر پتو روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود. یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود. هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد. بارها اتفاق می‌افتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله می‌کردند و جهت آنها را از قبله تغییر می‌دادند و حتی نماز آنان را به هم می‌زدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم. راوی : شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ماه رمضان فرا رسید، گرم‌ترین و طولانی‌ترین روزهای تابستان بود. از اوایل صبح تشنگی آغاز می‌شد. حداقل زمان ممکن را بیرون می‌آمدیم. عده‌ای برای خنک شدن با ملحفه خیس زیر پنکه سقفی دراز می‌کشیدند. عده‌ای دیگر دائماً زیر دوش بودند. مخازن آب که بر پشت بام قرار داشتند فلزی و آب آ‌نها بالطبع گرم بود. بعد ازظهرها که گرما بیشترین شدت خود را داشت و گاه به 50 درجه می‌رسید،‌ بیرون آسایشگاه می‌نشستیم و با شلنگ و آب آن بازی می‌کردیم. تشنگی بیداد می‌کرد ، 10 ساعت از سحری می‌گذشت ، به قطرات آب نگاه می‌کردم ، چقدر زیبا بودند و جان داشتند ، فکر می‌کردم هیچ‌چیز در زندگی نمی‌توانست آن‌قدر دوست داشتنی باشد. بعضی از آن‌ها کروی، بعضی با حجم‌های منحنی زیبای دیگر، موقعی که از دهانه شیلنگ بیرون می‌آمدند رقص‌کنان اول به بالا و بعد با طنازی خاصی به پایین می‌آمدند. بازی نور در این قطرات چه شگفت‌آور بود، روشنایی بود و سپیدی و پاکی . نمی‌توانم با کلام آن ارتباط خاصی را که بین جان تشنه‌ام و آب زلال پیدا می‌شد بیان کنم ، همین قدر می‌توانم بگویم آب کاملاً زنده بود. یقین دارم حیات داشت چرا که کاملاً با من دوستی می‌کرد. آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود، در لحظه افطار، به‌محض اینکه اولین جرعه آب را می‌نوشیدم، تمام آن سِحر باطل می‌شد. راوی : شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 شکنجه به جرم نماز و روزه روزه گرفتن جرم سنگینی بود اما آن سال اسرای اردوگاه عنبر تصمیم گرفته بودند ماه رجب و ماه شعبان را به استقبال از ماه رمضان روزه بگیرند. به همین دلیل غذای ظهر را می‌گرفتیم و در یک پلاستیک می‌ریختیم و چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدیم و این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردیم. غذای سرد ظهر را با غذای مختصری که احیانا در شب می‌دادند، موقع افطار می خوردیم و تا افطار بعد به همین ترتیب می‌گذشت. البته چند مرتبه موقع تفتیش اسرا از چند نفر غذا گرفتند و آنها را شکنجه کردند. راوی : شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊 در این روز شاهد عزيزاني بود که پس از سال‌ها در مخوف ، قدم به خاک پاک خود مي‌گذاشتند. اين روز يکي از ‌انگيز‌ترين تاريخ انقلاب اسلامي است که حضور و مرداني بود که در راه و که با خدا بسته بودند، و ورزيدند و آنها توانستند در سال‌هاي و ، با وجود درد و ، روح و روان خود را حفظ کنند و و خود را نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنه‌هاي مختلف اجتماعي، و نمونه‌اي براي و مردان و زنان ايران اسلامي باشند. سالروز ورد به میهن اسلامی گرامی باد . 🌴 @dashtejonoon1🥀🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💐🌴🕊🌴💐🕊 فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) 💐 💐 شادی روح و و سلامتی هشت سال دفاع مقدس و 🌺 @dashtejonoon1🕊💐
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💐🌴🕊🌴💐🕊 فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) 💐 💐 شادی روح و و سلامتی هشت سال دفاع مقدس و 🌺 @dashtejonoon1🕊💐
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊💐🌴🕊🌴💐🕊 فرمانده گروهان در گردان های انبیاء و چهارده معصوم (ع) 💐 💐 شادی روح و و سلامتی هشت سال دفاع مقدس و 🌺 @dashtejonoon1🕊💐
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 دستور داده بودند که از اوایل همه بر علیه شعار بدهند. روز اول فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه شعار دهند. به عراقیها گفتیم: می ‌دانید که است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام فحش نمی‌ دهند و توهین نمی‌ کنند. ما را تهدید به کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. آنها هم بچه‌ ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمی‌توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی‌ دهید؟ ما در جواب گفتیم: نه. تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه‌ ها روحیه می ‌دادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می‌ بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن کردیم. راوی : از شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم ، یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود. به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود. هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود. عراقی‌ها به ما خیلی سخت می‌گرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود ، تنها امیدمان استعانت خداوندی بود . یکی از راه‌های تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود، بچه‌هایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه می‌گرفتند، هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود. بارها اتفاق می‌افتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچه‌ها حمله می‌کردند و جهت آن‌ها را از قبله تغییر می‌دادند و نماز را بهم می‌زدند، حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم. ... راوی : سردار مرتضی حاج باقری یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 روزه گرفتن جرم سنگین‌تری بود ، بچه‌ها غذای ظهر را می‌گرفتند و در یک پلاستیک می‌ریختند ، چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدند و سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردند و افطار میل می‌نمودند، اگر موقع تفتیش از کسی غذا می‌گرفتند او را شکنجه می‌دادند. آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیاناً در شب می‌دادند را بچه‌ها به عنوان افطار می‌خوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب می‌گذشت. خدا شاهد است امروز که سال ها از اسارت می‌گذرد هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفره‌هایمان یافت می‌شود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد. به نظر من آن غذا، غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعاً حضور خدا را احساس می‌کردیم. دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچه‌ها قرائت می‌شد ، هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود . راوی : سردار مرتضی حاج باقری یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 خواندن نماز زیر پتو روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود. یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود. هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد. بارها اتفاق می‌افتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله می‌کردند و جهت آنها را از قبله تغییر می‌دادند و حتی نماز آنان را به هم می‌زدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم. راوی : یاد باد آن روزگان یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 ماه رمضان فرا رسید، گرم‌ترین و طولانی‌ترین روزهای تابستان بود. از اوایل صبح تشنگی آغاز می‌شد. حداقل زمان ممکن را بیرون می‌آمدیم. عده‌ای برای خنک شدن با ملحفه خیس زیر پنکه سقفی دراز می‌کشیدند. عده‌ای دیگر دائماً زیر دوش بودند. مخازن آب که بر پشت بام قرار داشتند فلزی و آب آ‌نها بالطبع گرم بود. بعد ازظهرها که گرما بیشترین شدت خود را داشت و گاه به 50 درجه می‌رسید،‌ بیرون آسایشگاه می‌نشستیم و با شلنگ و آب آن بازی می‌کردیم. تشنگی بیداد می‌کرد ، 10 ساعت از سحری می‌گذشت ، به قطرات آب نگاه می‌کردم ، چقدر زیبا بودند و جان داشتند ، فکر می‌کردم هیچ‌چیز در زندگی نمی‌توانست آن‌قدر دوست داشتنی باشد. بعضی از آن‌ها کروی، بعضی با حجم‌های منحنی زیبای دیگر، موقعی که از دهانه شیلنگ بیرون می‌آمدند رقص‌کنان اول به بالا و بعد با طنازی خاصی به پایین می‌آمدند. بازی نور در این قطرات چه شگفت‌آور بود، روشنایی بود و سپیدی و پاکی . نمی‌توانم با کلام آن ارتباط خاصی را که بین جان تشنه‌ام و آب زلال پیدا می‌شد بیان کنم ، همین قدر می‌توانم بگویم آب کاملاً زنده بود. یقین دارم حیات داشت چرا که کاملاً با من دوستی می‌کرد. آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود، در لحظه افطار، به‌محض اینکه اولین جرعه آب را می‌نوشیدم، تمام آن سِحر باطل می‌شد. راوی : سید حسین هاشمی یاد باد آن روزگان یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 همه ما روزه می‌گرفتیم ولی عراقی‌ها اجازه نمی‌دادند غذای سحری نیمه شب توزیع شود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم صبحانه را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه داریم. شام را هم قبل از سوت داخل باش می‌گرفتیم. حالا با دو مشکل اساسی مواجه بودیم. یکی اینکه ظرف کافی برای گرفتن غذای سه وعده نداشتیم؛ دیگر اینکه نمی‌دانستیم غذای افطار و سحرمان را چگونه نگهداری کنیم؛ باید فکری می‌کردیم. در هر آسایشگاه ۵۰ نفری پنج «قصعه» (ظرف مستطیلی شکل) برای غذا داشتیم با دو سطل کوچک و یک «حبانه» که از آنها برای ذخیره آب استفاده می‌کردیم. حدود ساعت ۹ صبح مسئولان غذا قصعه‌ها را بر می‌داشتند و برای گرفتن آش شوربا به آشپزخانه می‌رفتند. وقتی بر می‌گشتند همه را در یک قصعه می‌ریختند و لای پتو می‌پیچیدند. سر ظهر چهار قصعه دیگر را بر می‌داشتند و برای گرفتن ناهار به آشپزخانه می‌رفتند. آشپزها برای هر ۱۰ نفر یک بیل برنج در یک طرف قصعه و یک ملاقه خوروش در طرف دیگر آن می‌ریختند. غذای ظهر را هم با هر زحمتی که بود در دو قصعه جا می‌دادیم و لای پتو می‌پیچیدیم. حالا دو قصعه داشتیم که از آن برای گرفتن شام استفاده می‌کردیم. نگهداری غذا به خصوص در آن فصل گرم مشکلات بهداشتی زیادی را به همراه داشت. بعضی از بچه‌ها با خوردن غذایی که دست کم ۱۵ ساعت در فضایی نامناسب قرار داشت به بیماری اسهال مبتلا می‌شدند. این بیماری عفونی برای بعضی‌ها چنان شدید می‌شد که نای راه رفتن را از آنها می‌گرفت. این در حالی بود که ما از ساعت ۶ بعد از ظهر تا هشت صبح از رفتن به دستشویی محروم بودیم. راوی : شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 شکنجه به جرم نماز و روزه روزه گرفتن جرم سنگینی بود اما آن سال اسرای اردوگاه عنبر تصمیم گرفته بودند ماه رجب و ماه شعبان را به استقبال از ماه رمضان روزه بگیرند. به همین دلیل غذای ظهر را می‌گرفتیم و در یک پلاستیک می‌ریختیم و چهار گوشه آن را جمع کرده و گره می‌زدیم و این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان می‌کردیم. غذای سرد ظهر را با غذای مختصری که احیانا در شب می‌دادند، موقع افطار می خوردیم و تا افطار بعد به همین ترتیب می‌گذشت. البته چند مرتبه موقع تفتیش اسرا از چند نفر غذا گرفتند و آنها را شکنجه کردند. راوی : یاد باد آن روزگاران یاد باد شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🍀🌴🕊🌹🕊🌴🍀 در چنگال دژخیمان ، خود سرود و جهان آن را زمزمه می کنند . سالروز ورد به میهن اسلامی و یاد و خاطره عزیزی که شده اند ، گرامی باد . 🌹 @dashtejonoon1🌴🕊
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 پاسخ کوبنده رزمنده نوجوان به افسر بعثی افسر بعثی در مقر سپاه چهارم عراق، بعد از تحقیرهای فراوان، سنم را پرسید و من جواب دادم ۱۵ سالمه؛ بعد ادامه داد : « بگو ببینم مجوس! خمینی سرباز کم آورده که سن سربازی را از ۱۸ سال به ۱۵ سال پایین آورده؟! » . گفتم: « سن سربازی همان ۱۸ ساله، خمینی فقط سن عشق به را پایین آورده. » راوی : نویسنده کتاب شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 دستور داده بودند که از اوایل همه بر علیه شعار بدهند. روز اول فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه شعار دهند. به عراقیها گفتیم: می ‌دانید که است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام فحش نمی‌ دهند و توهین نمی‌ کنند. ما را تهدید به کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. آنها هم بچه‌ ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمی‌توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی‌ دهید؟ ما در جواب گفتیم: نه. تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه‌ ها روحیه می ‌دادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می‌ بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن کردیم. راوی : از شادی روح و و سلامتی 🕊 @dashtejonoon1🌹🕊