شهیدمهدی باکری
درجریان آسفالت«حسین آباد»، «علی آباد»و«جوادآباد»بودکه خود پیشاپیش کارگران کارمیکردو حتی خودکارگرهانیز نمیدانستند که او#شهردار است.
یک روزصبح زودبه یکی ازاین مناطق میرودو ازکارگرهادمپایی وگونی میخواهد.آنها هم فکر میکننداو#کارگر_جدید است. به او دمپایی وگونی میدهند و او شروع به کارمیکند. و وقتی #آقامهدی به حالت نصیحت به آنها میگویدشما درمقابل پولی که میگیریدمسؤولیت دارید، به شدت پاسخ میدهندکه: مگرتو چه کارهی مملکتی که امروز آمدی و در کار مادخالت میکنی! سرت به کارخودت باشد!
اوقات به همین منوال سپری میشود، تااینکه معاون شهردار همراه با بازرس برای سرکشی به آنجا میآیند ومبهوت وهیجان زده میبینندکه #شهردارخودپیشاپیشکارگرانمشغولکاراست.
سلام علیک متواضعانهی بازرس و معاون شهردار باآقامهدی، کارگران رابه خود میآورد. متوجّه میشونداین#شهردار است که از صبح زود باآنها کارکرده. نگران و ناراحت میشوندومنتظر برخوردمهدی میشوند.
آقامهدی برای تسکین خاطرآنان بایک یک آنها دست میدهد و صورتشان را میبوسد،خدا قوّت میگویدو می رود.
@rahro313
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود .
برادر دومیم توی اسلام آباد بود .
وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد.
نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر .
#باران_تندی هم می آمد .
من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقامهدی توی چادرش بود.
بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت « برو #آقامهدی رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا #آقامهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت « #آقامهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده . »
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا #بخوابد ، زیر #بارون موند ، #سرما خورد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#مهدی_باکری
یکی از برادرهام #شهید شده بود. قبرش اهواز بود .
برادر دومیم توی اسلام آباد بود .
وقتی با خانواده ام از اهواز بر می گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد.
نزدیکی های #غروب رسیدیم به لشکر .
#باران_تندی هم می آمد .
من رفتم #دم_چادر_فرماندهی ، اجازه بگیرم برویم تو .
#آقامهدی توی چادرش بود.
بهش که گفتم ، گفت « قدمتون روی چشم ، فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم .»
صبح که داشتیم راه می افتادیم، #مادرم بهم گفت « برو #آقامهدی رو پیدا کن ، ازش تشکر کنم..
توی #لشکر این ور و اون ور می رفتم تا #آقامهدی را پیدا کنم.
یکی بهم گفت « #آقامهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده . »
گفتم « چرا ؟» ...
گفت « دیشب توی چادر جا نبود تا #بخوابد ، زیر #بارون موند ، #سرما خورد...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊