🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#در_محضر_شهدا
#محاورههای شب عملیات
#کربلای4
#سید_محسن امشب به #آب نزن...
#حسن امشب #موهای_قشنگ_زردت به لجنهای اروند خضاب می شود...
#ابراهیم ابراهیم جان #مادرت بلند شو...
هر چقدر امشب #قسمت دادم فقط #نگاهم کردی و دیگه هیچ وقت #جوابم را ندادی...
#محمد_رضا خداحافظ برای همیشه
امشب #اروند سنگ #قبرت می شود...
عبدالحسن عبدالحسین چرا دیگه صدات پشت #بی_سیم به گوش نمی رسه...
آقا #منصور فردا صبح باید بدن بی سرت را کف #سنگر بخوابانم...
اصغر امشب مواظب #سرت باش...
حسنم فردا صبح #عراقیها در حاشیه اروند با #پیکر_پاکت عکس یادگاری می گیرند...
حسن جان #مرگ_من نرو!!!
#عباس امشب بی خیال #اروند شوید!!!
سید محسن امشب #اروند بی رحم است...
🌹 #شهدا
❤️ #دلمان
🌷 #برایتان
🕊 #پر_میکشد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
@dashtejonoon1
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_دوم
آشپزها ترسان جلو میروند سرلشکر به دهان هر کدام یک قاشق برنج میریزد و میگوید:
بخورید، قورتش بدهید .
یونس خودش را با اجاق سرگرم میکند سرلشکر متوجه میشود و با عصبانیت داد میزند ، هو، نکبت... مگر حالیات نشد گفتم بیایید جلو
یونس معذرت خواهی میکند و پیش میرود .
سرلشکر یک قاشق برنج به دهان او میریزد و میگوید ، شروع کنید.
فقط مراقب باشید هر سربازی از گرفتن غذا خودداری کرد فوراً به من معرفیاش کنید .
یونس در حالی که مشغول کشیدن برنج در بشقابهاست، منتظر فرصتی است تا برنج را از دهانش بیرون بریزد .
خداخدا میکند سرلشکر وادار به صحبتش نکند ، والاّ مجبور میشود #روزهاش را باطل کند یا #روزه داریاش را فاش کند .
یک لحظه به یاد #ابراهیم میافتد . اگر او به مرخصی نرفته بود و اینجا بود با سرلشکر چه برخوردی میکرد .
آیا اجازه میداد سرلشکر #روزهاش را باطل کند .
#ادامه_دارد...
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
#ماه_مبارک_رمضان
#مسئول_آشپزخانه
#قسمت_چهارم
هر لحظه که به پایان مرخصی #ابراهیم نزدیک میشود، نگرانی یونس هم بیشتر میشود
از گروهبان میخواهد: اگر میشود، باز هم برایش مرخصی رد کن؛ من میروم راضیاش میکنم نیاید پادگان
گروهبان میخندد و میگوید: #ماه_رمضان یک ماه است. الان تازه پنج روزش رفته. من چه طور بیست و پنج روز مرخصی برایش رد کنم
یونس میگوید: از مرخصیهای من کم کن. اگر #ابراهیم را دوست داری، نباید اجازه بدهی تا آخر #ماه_رمضان بیاید پادگان ، اگر بیاید و اوضاع اینجا را ببیند، حتماً با سرلشکر درگیر میشود
ششمین روز #ماه_رمضان است. چند ساعت تا #افطار مانده است
#ابراهیم آرام و قرار ندارد. شده است مثل اسفند روی آتش
خبرهایی که از پادگان به گوش رسیده، مردم را عصبانی کرده چه رسد #ابراهیم که #مسئول_آشپزخانه پادگان است
مردم می گویند: «سرلشکر ناجی، #روزه_داران را با شلاق و بازداشت مجبور به #روزه_خواری میکند
او به زور در گلوی #روزه_داران آب میریزد
#ابراهیم هر چه فکر میکند، بیشتر عصبانی میشود اما سعی میکند ناراحتیاش را از کربلایی و ننه نصرت مخفی کند
بند پو تینهایش را محکم میبندد و ساکش را به دوش میاندازد و خداحافظی میکند
ننه نصرت باز هم میگوید آخر ننه چه طور شد یک دفعه تصمیم ات عوض شد مگر نگفتی تا آخر ماه پیش ما میمانی
#ادامه_دارد...
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#کلاس_درس_شهدا
#به_یاد_همسنگران
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#محمد_ابراهیم_همت
#ابراهیم برای مرخصی به شهرضا آمد. مادرش برای ناهار نان و کباب برایش فراهم کرد. چند لقمه ای بیشتر نخورد و کشید کنار. به او تعارف و اصرار کردم که غذایش را بخورد. ولی در حالی که اشک در چشمانش داشت، در پاسخم گفت: «پدر! من چگونه می توانم در این سفره ی پر محبت و گرم، نان تازه و کباب صرف کنم، در حالی که نمی دانم یارانم، همسنگرانم بسیجیان عزیز چه غذایی می خورند!»
راوی :
#پدر_شهید
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🌹
#بسم_رب_الشهداء
#گمنام
#شهید_گمنام
بی قرارم برای #ابراهیم
سر و جانم فدای #ابراهیم
دل من شاد می شود با این
خنده ی با صفای #ابراهیم
ماه اردیبهشت سرسبز است
و چه خالیست جای #ابراهیم
کاش می شد همیشه بگذارم
پای خود جای پای #ابراهیم
جگرم ذره ذره می سوزد
از غم ماجرای #ابراهیم
مست بودم، خمارتر گشتم
تا شدم آشنای #ابراهیم
او صدا می زند که پاشو بیا
توی گوشم صدای #ابراهیم
آخرش عاشقانه خواهم رفت
در جواب بیای #ابراهیم
ذره ذره مذاب خواهد شد
دل تنگم برای #ابراهیم
بال و پر، باز می کنم یک شب
می پرم با دعای #ابراهیم
مثل او بی نشانه و #گمنام
می روم تا خدای #ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🥀
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#در_مسیر_بهشت
#شهدا_زنده_اند
#شهدا_حاضرند
#شهدا_می_بینند
حکایت یکی از زائران سالار #شهیدان
#حضرت_اباعبدالله_الحسین_ع
در مسیر پیاده روی #اربعین
و همراهی #شهید_هادی با ایشان
یکی از خاطرات شیرینی که از سفر پیاده روی اربعین برام مونده ، این است که چون ارادت خاصی به #شهید_ابراهیم_هادی داشتم ، #عکس ایشون را در پشت #چادرم سنجاق کردم .
روز اول که پیاده روی می کردیم ، داشتم به آقا #ابراهیم فکر می کردم ، به نیتشون ذکر می گفتم یک لحظه از دلم گذشت که #داداش_ابراهیم ، من به فکر شما هستم ، تو هم به یاد من هستی ؟ اگر اینطوره ، یک نشانه برام بفرست ، باور کنید چند دقیقه نشد که یک آقا من را صدا کرد و گفت یک چیزی می خوام بهتون بگم ، نمی دونم خوشحال می شی یا نه .
گفتم بفرمایید ...
گقت من همرزم و دوست صمیمی #ابراهیم_هادی هستم
تو جبهه همش با هم بودیم
گفت عکس من در کتاب #سلام_بر_ابراهیم هست
خیلی ازسجایا و خصوصیات اخلاقی #ابراهیم برام تعریف کرد
من مات و مبهوت مونده بودم و فقط گریه می کردم ، خیلی برام شیرین بود و درطول سفر حضور #داداش_ابراهیم را در پیاده روی احساس می کردم .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
ارسالی از اعضاء
🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#دلنوشته
#بسم_رب_الشهداء_والصالحین
امروز بی بهانه ، #دلم هوایی تان شد و پر کشید به روزهای #ساده و کوچه هایی با #بوی خوش کاه گل ...
چقدر #فاصله است بین شما و من ...
چه #شیرین است #پرواز خیال به سمت آدمهایی که جنس شان 3 فرق دارد با جنس آدمهای #امروزی
امروز را با تو شروع کردم
#سلام_بر_ابراهیم
#سلام بر #عشقی ناب و گوهری درخشان از #جنس انسانیت #ابراهیم
#هادی_مهربان_زندگی_ام
صفحه به صفحه ی زندگیت بوی پاک #خدا را می دهد و همیشه برایم سوال بوده و هست که چگونه میشود 26 ساله ی سالهای دور به اندازه ی #یکصد ساله بفهمد .
#کانال_کمیل
#قتلگاه_عشاق_بی_نشان
یاد آور #رشادتهای مردان مردی است که در همین نزدیکی ها #نفس کشیده اند اما نقش هزار رنگ دنیا آنها را #نفریفت .
#شهیدان_افلاکیان زمینی اند که هوای #مسموم شهر را با رایحه ی #خوششان دل انگیز و قابل #تحمل می کنند و شیرین است این #دلتنگی_های ناگهانی که هر از چند گاهی #مهمان ناخوانده ی دلمان میشوند و روحمان را در #افلاک پرواز می دهد.
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
#ارسالی_از_اعضاء
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#داستان_کوتاه
#سه_برادر
سہ برادر با هم هماهنگ بودند
داخل خونه بیرون از خونہ
با هم سر کار مے رفتند،
بعد هم تظاهرات و فعالیت های سیاسے،
آخر هم جبهہ و #شـهــادت...
#ابراهیم شهید شد
#حبیب مفقودالاثر شد و پس از نه سال تکه ای از استخونهاشو به همراه پلاکش برای خانواده اش آوردند...
#عبدالله هم مفقود الاثر شد
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
#دوران_سربازی
ماه مبارک رمضان
مسئول آشپزخانه
#قسمت_هشتم
این حرف گروهبان، #ابراهیم را سخت به فکر فرو میبرد.
او غرق در فکر است که به تانکر آب میرسد.
وقتی درجه دارها لیوان را به دهانش میچسبانند، دهانش را میبندد. آنها با شلاق و چماق می افتند به جانش. آن قدر میزنندش تا از #هوش میرود. آنگاه دهانش را به زور باز میکنند و یک #لیوان آب گرم در گلویش میریزند.
یونس و گروهبان باز هم التماس میکنند؛ اما مرغ #ابراهیم فقط یک پا دارد. او مدام حرف خودش را تکرار میکند. من باعث شدم سربازها کتک بخورند. من باعث شدم سرلشکر زورکی هر روز یک #لیوان آب تو حلقوم #روزه_دارها بریزد. حالا هم باید خودم جبرانش کنم. باید کاری کنم سربازها با خیال راحت تا آخر #ماه_رمضان_روزه بگیرند. باید شر سرلشکر را از سر سربازها کم کنم.
گروهبان با عصبانیت میگوید: «آخر او سرلشکر است و تو فقط یک سربازی. هیچ میفهمی چه داری می گویی؟»
#ابراهیم که از بحث کردن خسته شده، به شوخی میگوید: «او سرلشکر است... من هم آشپزم. آشپز اگر نتواند آشی بپزد که رویش یک #وجب روغن باشد، اصلاً به درد آشپزی نمیخورد.»
#ادامه_دارد
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀