eitaa logo
یاوران حریم ولایت
45 دنبال‌کننده
57.9هزار عکس
24.5هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ تصویری: ذکر قلبم شد یا اباالزهرا - دلمو برده گنبد خضراء 🔸با نوای: محمدحسین پویانفر 🎊🎉 ‌ 📍|کانال سپهبد شهید قاسم سلیمانی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1558904853C3b6a8bfe23
💐🍀🌺🌸🌺🍀💐 چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید فکری شد که شده و حالا در بهشت و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت «بله من حوری هستم» مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید . 🍀 🍀 💐 @dashtejonoon1🌺💐
🌺🌼💐🍀💐🌼🌺 نـوزادِ ربابه محشــــری برپا کرد گهواره نشیـنِ کربـــلا غوغا کرد هر جا که گِره به کارِ نوکـر افتاد با روضه یِ او خدا گِره را وا کرد 🌼 🌼 💐 💐 🌺 @dashtejonoon1🌼💐
🍀💐🌺🌼🌺💐🍀 پدرت شاه خراسان و خودت گنج تمامی غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی 💐 @dashtejonoon1💐🍀
4_6021621896489995120.mp3
5.63M
💐🌼🍀🌺🍀🌼💐 عید آمد و عید آمد 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟ ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم. دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند. نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید. دار و ندارش پخش شده بود روی زمین، کمپوت، کنسرو، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود! انگار مال بابایش بود. بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند. طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند : جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن جای دیروزی ! 💐 🌺 🌺 @dashtejonoon1🌼💐
💐🍀🌺🌸🌺🍀💐 چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید فکری شد که شده و حالا در بهشت و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت «بله من حوری هستم» مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید . 🍀 🍀 💐 @dashtejonoon1🌺💐
💐🍀🌺🕊🌺🍀💐 ؟ یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها را درآورده بود. با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط عراقی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقی ها. چه می کرد؟ بار اول بلند شد و فریاد زد : « ماجد کیه؟» یکی از عراقی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت : « منم!» ترق! ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد! دفعه بعد قناسه چی فریاد زد : « یاسر کجایی؟ » و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت! چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از عراقی ها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد : « حسین اسم کیه ؟ » و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد . با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین . یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد : « کی با حسین کار داشت ؟ » جاسم با خوشحالی ، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت : « من ! » ترق ! جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید ! 🍀 🍀 🌼 @dashtejonoon1☘️💐
💐🍀🌺🌸🌺🍀💐 چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید فکری شد که شده و حالا در بهشت و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت های شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند پرستاری که به اتاق امده بود متوجه او شد اومد بالا سرش. مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت «بله من حوری هستم» مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مبارک مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید . 🍀 🍀 💐 @dashtejonoon1🌺💐
🍀💐🌺🌼🌺💐🍀 پدرت شاه خراسان وخودت گنج تمامی غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی 💐 🌺 🍀 @dashtejonoon1🌼💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 🕌 ايوان نجف عجب صفائي دارد 💐 حيدر بنگر چه بارگاهي دارد 🕌 اي كعبه به خود مناز از روي شرف 💐 جايت بنشين كه هر كه جائي دارد 🕌 هرگز نكند واهمه از روز جزا 💐 هر كس چو علي پشت وپناهي دارد 🌺🍀 🍀🌺 🌺 @dashtejonoon1🍀💐
4_6021621896489995120.mp3
5.63M
💐🌼🍀🌺🍀🌼💐 عید آمد و عید آمد 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
😂🌺💐😂💐🌺😂 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟ تو که چیزیت نشده بابا !!! تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه می کنی ؟! تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه ، این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!! بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!! 💐 💐 😂 @dashtejonoon1🌺😭
😂🌺💐😂💐🌺😂 خُر و پُف صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.» نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت: « من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هستم .» 💐 💐 😂 @dashtejonoon1🌺😭
💐🌼🌺💐🌺🌼💐 خداوند که خويش را در راه اطاعت خداي تعالي بگذراند ، دوست دارد . 🌺 🌺 💐 @dashtejonoon1💐🌺
🍀🌺💐🌼💐🌺🍀 إذا كانَ يَومُ النَّيروزِ فَاغْتَسِل وَ البَسْ أنظَفَ ثِيابِكَ هرگاه نوروز فرار رسيد ، غسل كن و پاكيزه ترين لباس هايت را بپوش . 📚 وسائل الشيعه ، جلد5 ، صفحه288 🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🍀💐🌺🌼🌺💐🍀 ان شاءالله امسال براتون سالی باشه پر از 🌼 سلامتی 🌺 خیر‌ و برکت 🍀 معنویت 💐 رشد 🌼 شادی 🌺 اتفاقات خوش 🍀 و .... دعا کنیم ان شاءالله امسال یادمون نره که امنیت ، آرامش ، شادی ، بودن و ...... را از چه کسانی وام گرفتیم و مدیون چه کسانی هستیم . شادی روح و 🌺 @dashtejonoon1💐🍀
هفت سین دلتون: ۱.سایه خدا بر سرتون ۲. سلامتی بر پیکرتون ۳.سرسبزی در خانه تون ۴.سخاوت خدا در مال تون ۵.سرنوشت نیکو درعمرتون ۶.سبد سنبل در دست تون ۷.سیب خنده رو لباتون 😍 دوستان خود را به کانال حاج قاسم دعوت کنید🌹 @haajghassem
🌺🌸💐🌼💐🌸🌺 وقتے دید همہ اتوبوس ها سرو تہ ڪردند و دارند بہ سرعت منطقہ رو ترڪ مےڪنند ، دور زد و پشت سر آنها راه افتاد . آتیش هر لحظہ سنگین تر مےشد . دژبانے وقتی بہ اولین راننده رسید در حالے ڪہ جلوی او را گرفتہ بود و طناب را در دست داشت گفت : « اخوی ڪجا ؟ گفت : « شهید دارم» راه رو باز ڪرد و رو بہ دومے گفت : «شما ڪجا برادر ؟ » او هم بلافاصلہ گفت « مجروح دارم » راه رو باز ڪرد . و رو بہ سومے ڪہ فوق العاده دست پاچہ بود ڪرد و گفت : « شما دیگہ ڪجا ؟ » او ڪہ دیگہ نمےدونست چے مےگہ و فقط براے اینڪہ چیزے گفتہ باشہ ، با عجلہ گفت : مفقود الاثر دارم ! 🌺 🌺 💐 @dashtejonoon1💐🍀
💐🍀🌺🌴🌺🍀💐 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ ، ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ – ﺍﺧﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ؟ ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ . ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﺑﭽﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ… شاید این شب یکی از آخرین شب های آن دلاوران بوده است که در کنار معنویت بودن کسانی که با مزاح و شوخی دیگران رو نیز به خنده وا می داشتند . 💐 @dashtejonoon1🍀💐
💐🌼😁🌺😁🌼💐 کمی بخندیم پسرخاله زن عموی باجناق ... یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت بدون شک شده بود . آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند . پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود، خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم، هرطور بود مرا نگه می داشت . 💐 🌺 🍀 @dashtejonoon1🌼🌺
💐🍃🌸🍃🌸🍃💐 خرمشهر بوديم ، آشپز وكمك آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخي بچه ها ناآشنا . آشپز ، سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها رو چيد جلوي بچه ها .رفت نون بياره كه عليرضا بلند شد و گفت : بچه ها ! يادتون نره ! آشپز اومد و تند و تند دوتا نون گذاشت جلوي هر نفر ورفت . بچه ها تند نون هارو گذاشتند زير پيراهنشون . كمك آشپز اومد نگاه سفره كرد . تعجب كرد . تند و تند براي هرنفر دوتا كوكو گذاشت و رفت . بچه ها با سرعت كوكوها رو گذاشتند لاي نون هائي كه زير پيراهنشون بود . آشپز و كمك آشپز اومدن بالا سر بچه ها . زل زدند به سفره . بچه ها شروع كردند به گفتن شعار هميشگي « ما گشنمونه ياالله ! » ، كه حاجي داخل سنگر شد و گفت : چه خبره ؟ آشپز دويد روبروي حاجي و گفت : حاجي ! اينها ديگه كيند ! كجا بودند! ديوونه اند يا موجي ؟!! . فرمانده با خنده پرسيد چي شده ؟ آشپز گفت تو يه چشم بهم زدن مثل آفريقائي هاي گشنه هرچي بود بلعيدند !! آشپز داشت بلبل زبوني مي كرد كه بچه ها نونها و كوكوهارو يواشكي گذاشتند تو سفره . حاجي گفت اين بيچاره ها كه هنوز غذاهاشون رو نخوردند ! آشپز نگاه به سفره كرد . كمي چشماشو باز و بسته كرد . با تعجب سرش رو تكوني داد و گفت : جل الخالق !؟ اينها ديونه اند يا اجنه ؟!‌ و بعد رفت تو آشپزخونه .. هنوز نرفته بود كه صداي خنده ي بچه ها سنگرو لرزوند... 💐 💐 🍃 @dashtejonoon1🍃💐
اعتبار غدیر.mp3
6.86M
ارزش غدیر، به شخص شخیص شماست !  بله ، اینهمه اعتبار نسبت به اعیاد دیگه، اصلاً بخاطر این است، که آخرین پیامبر خدا، دست مولود کعبه رو بالا گرفت و به مردم امام‌شون رو معرفی کرد! غدیر اعتبارش رو از شما می‌گیره! (شمایی که دارید فکر می‌کنید این پادکست رو دانلود کنم یا نه !) 🪷 @ostad_shojae
🌼💐☘️🌸☘️💐🌼 اول كه رفته بوديم ، گفتند كسي حق ورزش كردن نداره يه روز يكي از بچه ها رفت ورزش كرد مامور عراقي تا ديد، اومد در حالي كه خودكار و كاغذ دستش بود براي نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟ اسمت چيه؟ رفيقمون هم كه شوخ بود برگشت گفت : گچ پژ . باور نمي كنيد تا چند دقيقه اون مامور عراقي هر كاري كرد اين اسم رو تلفظ كنه نتونست ، گذاشت و رفت و ما همينطور مي خنديديم . 💐 💐 🌼 @dashtejonoon1🌸🌺
🌺🍀💐🌸💐🍀🌺 ایام ماه رجب بود و هر روز دعای یا مَن اَرجوه لِکُلِّ خَیر را میخواندیم . روحانی گردان قبل از مراسم ، بـرای آن دسته از دوستان که‌ بلد نبودند ، توضیح میداد بـرادران وقتی بـه عـبارت یا ذوالجلال و الاکـرام رسیـدید ، کـه در ادامـه آن جمله حَرِّم شَیبَتی عَلَی النّار می آیـد ، با دست چپ، محاسن خود را بگیرید و انگشت سبـابـه دست دیگـر را بـه چـپ و راست حرکت دهید هنوز حرف حاج آقا تمام نشده بود، یکی از بچـه هـای شوخ و بسیجی ، از انتهای مجلس بلند شد وگفت حاج آقا اگر کسی محاسن نداشت ، چه کار کنه؟ حاج آقا هم کـم نیاورد و در جـواب گفت محاسن بغل دستی ‌اش را بگیره! چاره‌ای نیست ، فعلاً دوتایی استفاده کنند تا بعد! و رزمنده ‌ها زدند زیر خنده 💐 💐 💐 @dashtejonoon1🍀🌺
💐🍀🌺🌸🌺🍀💐 چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید فکری شد که شده و حالا در بهشتِ و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت ها شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد، اومد بالا سرش ... مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی» پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت: «بله من حوری هستم» مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی» پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید . 🍀 🍀 💐 @dashtejonoon1🌺💐
😄💐😄🌺😄💐😄 دو طرف خورجین را پر از گلوله خمپاره کرده، به همراه دو گالن آب بر روی قاطر قرار دادیم. به طرف ارتفاعات صعب العبور مشرف بر شهر "پنجوین" حرکت می کردیم که ناگهان در حال عبور از "مال رو" که عبور از آن تنها تخصص خود قاطر ها بود،‌ دیدم قاطر زیر بار مهمات خوابید و حرکت نکرد. او را نوازش کردم،‌ دست به سر و صورت او کشیدم،‌ فایده ای نداشت. لگدی نثارش کردم اما اثری نبخشید و به خود هیچ تکانی نداد. راه عبور سایر قاطر ها و تدارکات را بند آورده بود. کارشناسان امور قاطر ها جمع شدند و طرح می دادند و اما هیچ کدام فایده ای نداشت تا اینکه متخصص تمام عیاری از راه رسید و گفت:" بروید کنار" دم قاطر را گرفت و محکم چرخ داد. قاطر از جای خود بلند شد و به سرعت به طرف بالا حرکت کرد. هنوز در حال تشکر از آن برادر بودم که قاطر تمام مهمات و گالن های آب را به ته دره خالی کرد و به سرعت به راه خود ادامه داد! 💐 💐 😄 @dashtejonoon1💐😄
😄💐😄🌺😄💐😄 پوستشو نكنيد! داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم، کنارم ایستاده بود که یهو خمپاره اومد و بوم.... نگاه کردم دیدم ترکش بهش خورده و افتاده زمین. دوربینو برداشتم، رفتم سراغش. بهش گفتم: تو این لحظات آخر زندگی اگه حرفی، صحبتی داری، بگو ... در حالی که داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد گفت: من از امّت شهید پرور ایران یه خواهش دارم. اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه، خواهشاً پوستشو نکنید! بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه! قراره از تلویزیون پخش بشه ها.... یه جمله بهتر بگو برادر. با همون لهجه اصفهانیش گفت: اخوی آخه نمی دونی تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده. اين شهيد بزرگوار، تا لحظه آخر زندگی خود دست از شوخی و مزاح بر نمی داشت و حتی در لحظاتی قبل از شهادت هم شوخ طبع بود. روحش شاد و يادش گرامى باد. 💐 💐 💐 @dashtejonoon1🌺 🌼
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 🌺 خورشید، محمد است و صادق ماه است 💐 خورشید همیشه با قمر همراه است 🌸 یعنی که ولادت امام صادق 🌼 در روز ولادت رسول الله است 💐 💐 🌴 💐 @dashtejonoon1🍀🌺