eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
579 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 زندگی زیباست 🌸
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 گاهی یک گام کوچک در جهت درست، منجر به بزرگترین پیروزی‌ها زندگی شما می شود. ✔️ #تل
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 پیروزی یعنی مقدار مناسبی تلاش در مسیر درست؛ نه بی نهایت تلاش در مسیر اشتباه! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👾 تسلط بر در دوره‌ی هوش مصنوعی 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●
🌿🍏🌿 🔸 چرا بعد از خوردن خربزه، انگور یا شیر، حالت سرماخوردگی پیدا می‌کنم؟ 🔹 علتش غلبه رطوبت در بدن است و چون همه‌ی این موارد رطوبت بالایی دارند، میزان رطوبت بدن را افزایش می‌دهند. از طرفی، خربزه، انگور و شیر (اگر چربی بالایی داشته باشد) گرم هستند و به خاطر حرارتی که در بدن تولید می‌کنند، رطوبت بدن را تبخیر کرده و این بخارات را به سمت سر حرکت می‌دهند و وقتی در معرض سردی (باد کولر، آب یخ و...) قرار می‌گیرند، منعقد شده و تبدیل به علایم سرماخوردگی می‌شوند. 🔹 برای پیشگیری از این حالت و درمان آن، توصیه می‌شود بعد از مصرف این موارد، با تعریق، رطوبات زاید را در بدن از بین ببرید. مثلاً ورزش کنید. با این که می‌توانید از ترشمزه‌ها مانند آبلیمو برای تعدیل حرارت استفاده کنید، ولی صرف این کار کافی نیست، زیرا رطوبت عارضی و اضافی همچنان در بدن باقی مانده و بعداً که در معرض سرما قرار گرفتید، منافذ بدن بسته شده و حرارت به داخل بدن رفته و این علایم را دوباره نمایان می‌کند. ✅ بنابراین بهترین درمان، همان تعریق است، که به ویژه در تابستان کاری آسان است. 🍏 🍎 @sad_dar_sad_ziba 🍎 ┗━━━━━━━━•••━━🍏━┛
چه اشتباه بدی! چه سرنوشت بدی! «‌‏سجاد هاشمی» که چند نشان در تیم‌ ملی ایران داشت و حقوق‌بگیر شهرداری تبریز بود، پس از گرفتن تابعیت ترکیه و تغییر نام خود به «سرکان یلدیریم» با ادعای کوری در پارالمپیک پاریس شرکت کرد و چند روز پیش طلا گرفت و کلی هم حرف‌های عجیب و غریب زد! الآن گند کارش دراومده و نشانش رو پس گرفته‌ن و به احتمال زیاد با محرومیت سنگینی روبه‌رو خواهد شد. 👌🏽 💢 @sad_dar_sad_ziba
🔸 یک خبر تهوع آور: «لوک لوپارد» نماینده‌ی مجلس و معاون امور مجلس وزیر دفاع انگلیس با همجنس خود ازدواج کرد. 🔺 ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🏡 خانه‌ی تاریخی هوانس / اصفهان 💠 / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۶: خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانه‌ای که در آن زند
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۷: از آن به بعد، کار روزانه‌ام که تمام می‌شد، می‌رفتم وردستش می‌ایستادم. مثل شاگرد، جلوی دستش کار می‌کردم. علیمردان هم نگاه می‌کرد، لبخند می‌زد و می‌گفت: «شاگرد خوبی هستی تو! خوب داری یاد می‌گیری.» به قهرمان کمک می‌کردم که تفنگ بسازد. کنارش می‌نشستم و به دست‌هایش نگاه می‌کردم. به من می‌گفت فلان وسیله را بده دستم. وسیله را که می‌گرفت، دوباره مثلاً می‌گفت پیچ گوشتی را بده. آن قدر سرش به کارش گرم بود که سر بلند نمی‌کرد. درست کردن تفنگ خیلی لذت داشت. از وقتی که دسته ی آن را می‌ساخت، تا وقتی که لوله‌اش را درست می‌کرد، من یک لحظه هم از کنار دستش دور نمی‌شدم. علاقه ی زیادی به درست کردن تفنگ داشتم. چون قهرمان شکارچی هم بود، خودش از تفنگ‌هایش در وقت شکار استفاده می‌کرد. دسته ی تفنگ‌ها از چوب بود. من چوب‌ها را خوب صاف می‌کردم و می‌دادم دستش. لوله ی تفنگ‌ها را هم با مهارت می‌ساخت. آن قدر خوب می‌ساخت که فکر می‌کردی این تفنگ‌ها را توی کارخانه ساخته‌اند. یک روز پدرم که آمده بود به ما سر بزند، به قهرمان گفت: «یک تبر تیز و خوب برایم می‌سازی؟ یک تبر که با آن چیلی بشکنیم و برایمان درست و حسابی کار کند.» قهرمان گفت: «چرا نسازم؟!» بعد با شوخی ادامه داد: «دخترت فرنگیس شاگرد من است و دارد یاد می‌گیرد. تبر را با فرنگیس می‌سازیم.» آن روز مشغول درست کردن تبر شد. کارش طول کشید. توی کوره دمید تا داغ شد. بعد یک تکه آهن بدون شکل را گذاشت تا خوب خوب سرخ شد و با پُتک بنا کرد به کوبیدن روی آن. یک طرفش، جای یک سوراخ برای دسته ی آن گذاشت و آن قدر طرف دیگرش را کوبید تا به شکل تبر در آمد. لبه ی تیز تبر را که ساخت، چوبی آورد و حسابی صاف کرد و بعد دسته ی تبر را هم درست کرد. کارش که تمام شد خوب به تبر نگاه کرد و با افتخار گفت: «ببین فرنگیس، چه تبری برای پدرت ساختم. حرف ندارد. برای همه کار می‌تواند ازش استفاده کند.» تبر را گرفتم و نگاهش کردم. توی دستم چرخاندم. قهرمان پرسید: «چه طور است؟» در حالی که هنوز داشتم تبر را سبک سنگین می‌کردم گفتم: «خیلی خوب، عالی!» به لبه‌اش دست کشیدم. تیز و براق بود. خوشم آمد. گفتم: «کاش این تبر مال من بود.» قهرمان لبخندی زد و گفت: «تو و پدرت ندارید با هم استفاده کنید.» چند روز بعد که پدرم آمد آن طرف‌ها، قهرمان تبرش را به او داد و گفت: «بیا، این هم یک تبر تیز و کاری. برای کندن چیلی حرف ندارد.» پدرم همان جا تبر را داد دست من و گفت: «زحمت این تبر و کندن چوب‌ها بیشتر با فرنگیس است. فرنگیس هنوز هم زحمت ما را می‌کشد.» به پدرم نگاه کردم و از عمق جان گفتم: «کاکه! تا آخر عمر، نوکریت را می‌کنم نور چشممی.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 👏 بِجُنب! 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
9.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 صد جوان امروز، صد مدیر موفق فردا 🌳 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●