🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۶۴: گلوله باران هر لحظه شدیدتر میشد. بعد از شش روز، گفتیم ماندن فای
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۶۵:
دولابی نزدیک گیلان غرب بود. جای زیبا و امنی بود. اطرافش همه کوه و تپه بود و توی دره، رودخانهی بزرگی جریان داشت. از آبادیها و طایفههای مختلف آن جا جمع شده بودند.
با مردم، شروع کردیم به خوش و بش کردن. هر کدام از یک ده و از یک طایفه بودند. این همه چادر را هیچ وقت یک جا با هم ندیده بودم. همهی مردم از طایفههای مختلف کنار هم بودیم. زیر هر درخت بلوط، چادری بود. توی کوه، پر از آدم بود؛ از نوک کوتاه ته دره. همه جا چادر بود.
به محض این که رسیدیم، به ما هم چادر دادند؛ یک چادر، چراغ خوراک پزی، چند تا پتو و مقداری وسایل ریز دیگر. با خوشحالی چادر زدیم و پتوها را توی چادر گذاشتیم. از دبهی آبی که داده بودند، توی کتری ریختم و روی چراغ گذاشتم. احساس خوبی داشتم. به خانهام نزدیکتر بودم. شاید روزی هم میتوانستم توی دل تاریکی تا خانهام بروم و برگردم.
آن جا ساکن شدیم. کار و تفریحمان شده بود به ماشینهایی که میآمدند و میرفتند، نگاه کنیم. علیمردان حرص میخورد. میگفت کاش میشد برویم جایی که بشود کارگری کرد و بتوانیم خرجمان را در بیاوریم. چارهای نبود. باید مانند بقیهی مردم روزگار میگذراندیم. هوا کم کم سرد شده بود.
در آن روزها، چراغ علاءالدین برایمان خیلی مهم بود. بیشتر کارهایمان را با آن انجام میدادیم. کم کم احتیاج به نفت بیشتر شد. نیروهای امدادی، تانکرهای نفت را میآوردند. گاهی نفت را مجانی میدادند، اما گاهی مجبور بودیم خودمان نفت بخریم. آنهایی که توان داشتند، تانکرهای کوچک خریدند و نفت را توی آن نگهداری میکردند. بعضی بشکه داشتند و عدهای هم چند تا دبهی پلاستیکی خریده بودند. اما من و علیمردان که فقیرتر بودیم، توان خرید نداشتیم. یک روز علیمردان را فرستادم و سه تا دبه از روستای نزدیک خرید و آورد. گفت: «باید با همین سه تا دبه بسازیم.» دبهها را پر کردیم. سعی میکردم قناعت و صرفهجویی کنم.
یک روز نگاه کردم و دیدم قطرهای نفت نداریم. سوز سردی می آمد. توی کوه، سرما تن را میسوزاند. با خودم فکر کردم که چه کار کنم. نمیخواستم از کسی هم نفت قرض بگیرم. نفت برای همه مهم بود و در آن سرما حکم کیمیا را داشت. رفتم سمت کوه. پارچه ای دور دستم پیچیدم و بنا کردم به کندن چیلی. صبح بود و هوا سرد. علیمردان را فرستادم تا منقلی از روستاهای نزدیک بخرد. تا برگشت، چیلیها را دسته کردم. چوبها را آتش زدم و زغال که شدند، آن ها را ریختم توی منقل و بردم توی چادر گذاشتم. چادر گرم گرم شد. کمی که چادر دم گرفت، علیمردان گفت:
«حالا چه کار کنیم؟ گاز زغال ما را میگیرد.»
خندیدم و گفتم:
«برای آن هم فکری دارم!»
کمی نمک روی آتش ریختم تا گاز ما را نگیرد. علیمردان که این وضع محقرانه آزارش میداد، با ناراحتی و خجالت گفت:
«فرنگیس ببخش!»
بلند شدم و گفتم:
«این چه حرفی است که میزنی؟ این جا که خانه ی خودمان نیست. باید خودمان چاره کنیم. ما آوارهایم.»
خیلی تلخ بود، اما باید تحمل میکردم.
رفتم بیرون و جلوی در چادر نشستم. توی سرما، دستهایم را بغل کردم و به رود دولابی که تا ته دره میرفت نگاه کردم.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
ناز کنی نظر کنی، قهر کنی ستم کنی/
گر که جفا، گر که وفا، از تو حذر نمی کنم
☘ #چَکامه
«زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
╔🌸🍃═══════╗
621.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سفیر ژاپن در ایران دیسک کمرش رو در کشور خودشون عمل نکرده و اومده ایران عمل کرده و از تجربهی خوب جراحیش در بیمارستانهای ایران میگه.
🌸 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
🌱 با پرورش این نسل پرشور و شعور،
آینده روشنه به امید خدا!
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
14.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「📿」
❇️ من نزدیکم
و به ندای کسی که مرا بخواند،
پاسخ می دهم.
🤲🏼 #نیایش
🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
اول، رضایت خدا بعد، رضایت مردم! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🔺 مردم، حرفها، درخواستها و قضاوتهاشون اون قدر هم مهم نیستند.
🌿
🌸 زندگی زیباست 🌸
🍃 🔺 مردم، حرفها، درخواستها و قضاوتهاشون اون قدر هم مهم نیستند. 🌿
🍃
در مورد این موضوع و تأثیری که رعایت کردن و رعایت نکردنش روی زندگی ما و اطرافیانمون میگذاره، یه صوت چند دقیقهای طلبتون.
🎁
「🍃「🌹」🍃」
با ایستادن و زل زدن به آب
نمی شود از دریا عبور کرد.
نگذار عمرت به اندیشیدن
دربارهی آرزوهای واهی سپری شود.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجلهی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🥀
زن بود؛
مادر بود؛
ایرانی بود؛
به دست جنایتکاران تاریخ به شهادت رسید؛
اما روشنفکران مدعی حمایت از «زن، زندگی، آزادی»، چهرههای بنام (سلبریتیها) نه غمگین شدند و نه پیامی گذاشتند.
چرا؟
چون مثل آن ها بی شرف و وطنفروش و بندهی پول و... نبود.
پس شعار «احترام به عقاید» فقط وسیلهای برای توجیه اعمال خودشان است!
🌷 #شهید_معصومه_کرباسی که به همراه همسر در بیروت با حملهی سگ هار صهیونیست، به خودروی شخصیشان به شهادت رسیدند.
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
خوبی را در هر چیز پیدا کن؛
در هر اتفاق، در هر لحظه.
چرا که آن کس که خوبی را در هر چیز می بیند، خوبیهای بی شماری را به زندگیاش دعوت می کند.
🌷 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌳🍃🕊🍃🌲
چه گلهای قشنگی! 😍
انگار می خوان پرواز کنن. 🍃
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺