202030_1678082308.mp3
7.88M
🎶 #بی_تو
🎙 «علی رضا قربانی»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_________
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۳۳: رشید گفت: «شما حدیث معتبر سراغ دارید؟» گفتم: «پیامبر فرموده
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش۳۴:
ریاض، انگار یهو مطلب مهمی برای گفتن یادش اومده باشه، با خوشحالی گفت:
«می گن عمر ابن خطاب داشته توی کوچه راه می رفته که الاغی از اون کوچه رد می شه و پاش می ره توی یه چاله و می لنگه. عمر گریه می کنه و می گه خدا توی اون دنیا از من سوال میکنه که چرا در زمان تو حیوونی پاش توی یه چاله رفته، و چرا اون راه، چاله داشته و...»
گفتم:
«خدا توی اون دنیا از عمر ابن خطاب می پرسه چرا در زمان تو پای یه حیوون توی چاله رفته، اما نمی پرسه چرا به دستور تو خونه دختر پیامبر رو آتیش زدن و چرا دختر پیامبر رو کتک زدی؟ این چه جور عدالتیه؟»
رشید که به وضوح عصبانی شده بود گفت:
«سبحان الله! شما چیزایی به بزرگان نسبت میدید که معلوم نیست از کجا می آرید.»
گفتم:
«چرا معلوم نیست؟ تا حالا که هر چی گفتم از منابع شما بود. این ماجرای بیعت گرفتن به زور از امام علی (علیه السلام) و آتیش زدن خونه ی دختر پیامبر رو که هم شیعه نقل کرده هم سنّی. خیلی از علمای اهل سنّت بعدها سعی کردند این ماجرا رو از کتابهاشون حذف کنن، اما هنوز هم می تونید اون رو توی بعضی از کتابا پیدا کنید.»
هیچ کدوم از اون حرفا رو نشنیده بودن. اخم های رشید توی هم بود. ریاض با چشمای گرد و یه کم بهت زده حرف ها رو دنبال می کرد. عمر ساکت و آروم بود و فقط نگاه می کرد. حق هم داشتن. آدمای بی دینی نبودن. به اون چیزی که فکر میکردن درسته، معتقد بودن. به نظر من، ارزش اون ها خیلی بیشتر از کسانیه که می دونن چیزی درسته و بهش عمل نمی کنن. من این جَدَل ها رو ناشی از جهل می دونم، نه عداوت.
رشید و ریاض شروع کردن به عربی با هم صحبت کردن. چیزی از حرفاشون نمی فهمیدم. فقط «رسول الله» ها رو می فهمیدم و «صحابه» رو. غذام سردِ سرد شده بود. دیگه خوردن نداشت. یه ۴۵ ثانیه ای با هم حرف زدن. بعد انگار ادامه حرفایِ خودشون باشه، یهو ریاض پرسید:
«پس گفتید چیزی درباره ی حکومت عدل عمر ابن خطاب نشنیدید؛ نه؟»
گفتم:
«نه، یعنی حکومت عادلانه ی معروفی که من شنیدهم منسوب به عمر ابن خطاب نیست.»
رشید:
«پس منسوب به کیه؟»
گفتم:
«حضرت علی (علیه السلام)»
پرسیدم:
«عمر ابن خطاب چه طور از دنیا رفت؟»
ریاض جواب داد:
«موقع نماز صبح با شمشیر به سرش ضربه زده ن و فرقش رو شکافته ن. این رو که حتماً خبر داشتید؛ نه؟»
واویلا... عجب اوضاعی! غیر از این مورد، درباره ی چند تا داستان معروف تاریخی دیگه هم ازشون پرسیدم. کاشف به عمل اومد که مورخان اهل سنت خوب از خجالت خودشان در اومدن و تا می تونستن به خلفا و هر چی صحابه ی مخالف ائمه است کرامات و رشادت بزرگ و کوچک بسته ن؛ مثل ماجرای آب آوردن حضرت ابوالفضل و قطع شدن دستشون و...
نمی شد هر چی می گفتن بگم که نه خیر این منسوب به فلانی نیست و مربوط به شخص دیگه ایه. بی خیال این بخش شدم.
ریاض، که متوجه شد من یه سری از حرفام رو می خورم و نمی گم، شاید برای این که من به حرف بیام، رو به رشید گفت:
«ایشون چند ماهی هست که اینجان. من می دونم که دروغ نمی گن. اما پذیرفتن این حرفا هم کار ساده ای نیست.»
و بعد رو به من گفت:
«میبینید؟ به ما این طوری گفته ن... به شما اون طوری... معلوم نیست همه ی اون هایی که تاریخ رو نوشتن آدم بودن، معلوم نیست کدوم راست می گن.»
گفتم:
«اما واقعیتی که اتفاق افتاده یکی بیشتر نیست. اگه براتون اهمیت داره، برید دنبالش تا پیداش کنید.»
رشید گفت:
«شما هم برید.»
گفتم:
«بله که می رم. جمله م اشتباه بود. منظورم همه مون بود؛ نه فقط شما.»
ریاض گفت:
«با کدام ملاک تاریخ رو باید سنجید؟»
اول فکر کردم که واقعاً برای حوادث تاریخی چه طور باید یک نسخه ی تحریف نشده رو پیدا کرد؟!»
داشتم فکر می کردم که خدا یه حرفی رو گذاشت توی دهنم که عقل خودم هم بهش نرسیده بود. گفتم:
«شما به تاریخ کاری نداشته باشید سعی کنید خود این افراد رو بشناسید. بعد ببینید چیزهایی که بهشون نسبت دادن معقوله یا نه.»
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
🌱 #حس_خوب
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
👌🏼 می خواهم بهترین باشم؛
#بهترینِ_خودم!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی «پنجه ی عقاب» حریف «شن های بیابان» نشد!
🦅 عملیات پنجه ی عقاب
🌫 پیش دستی طوفان شن
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌿🌿
توی رستوران نشسته بودم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد، فریاد کشید و خیلی خوشحالی کرد.
بعد از تمام شدن تلفن، رو به مسئول غذاخوری گفت:
همه ی کسانی که این جا هستند، مهمان منن به باقالیپلو و ماهیچه؛ بعد از ۱۸ سال دارم بابا میشم.
چند روز بعد تو صف سینما، همون مرد رو دیدم که دست بچه سه یا چهار سالهای رو گرفته بود که به او بابا میگفت.
پیش مرد رفتم و علت کار اون روزش رو پرسیدم.
مرد با شرمندگی زیاد گفت:
اون روز در میز بغلدست من، پیرمردی با همسرش نشسته بودند. پیرزن با دیدن منوی غذاها گفت ای کاش میشد امروز باقالیپلو با ماهیچه میخوردیم.
شوهرش با شرمندگی ازش عذرخواهی کرد و خواست بهخاطر پول کمشان، فقط سوپ بخورند.
من هم با اون تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا اون پیرمرد بتونه بدون شرمندگی، غذای دلخواه همسرش رو فراهم کنه.
📎 #مهربانی، نزدیک است!
🌱 #داستانک
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
༺🌱༻
🔹 یک روز میفهمیم زندگی دنیا اصلا زندگی نبوده است!
«يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» انسان میگوید:
«ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم!»
انسان وقتی وارد صحرای #قیامت و عالم #آخرت میشود تازه میفهمد که زندگیش آن است و این که در #دنیا بوده اصلا زندگی نبوده بلکه جلسهی امتحان بوده است. درست مثل یک دانشجو که ساعتی در جلسهی امتحان است و آن امتحان، سرنوشتش را در همهی عمر و برای دهها سال تعیین میکند. در اینجا تعبیر قرآن تعبیر عجیبی است، گویا میخواهد بگوید قبل از اینجا اصلا زندگی نبود. «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» ای کاش برای زندگیام چیزی پیش فرستاده بودم.
📚 #شهید_مطهری
مجموعه ی آثار
جلد ۲۸، رویه ی ۵۴۴
تفسیر معاد
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌿🌿🌿
گوهرفروز دیده ی بیدار خویش باش
برق فنای خرمن پندار خویش باش
از چاه مکر، روی زمین موج می زند
ای یوسف زمانه، خبردار خویش باش
خود را چو یافتی همه عالم از آن توست
چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش
در سایه ی حمایت دست دعا گریز
فانوس شمع دولت بیدار خویش باش
کار جهان به مردم بیکار واگذار
فرصت غنیمت است، پی کار خویش باش
گفتار را به خامه ی بی مغز واگذار
آیینه وار، شاهد کردار خویش باش
در زیر بار منت بال هما مرو
مَسندنشین سایه ی دیوار خویش باش
روشندلی در انجمن روزگار نیست
از داغ دل، چراغ شب تار خویش باش
در پیش ابر، همچو صدف آبرو مریز
روزی خور دو چشم گهربار خویش باش
دولت ز شش جهت به تو آورده است روی
از شش جهت تو نیز خبردار خویش باش
تو غافلی وگرنه در این بحر، هر حباب
سر بسته نکته ای است که هشیار خویش باش
قد خمیده صیقل زنگار غفلت است
در وقت شیب، صیقل زنگار خویش باش
«صائب» کنون که کار تو با خود فتاده است
رحمی به حال خود کن و غمخوار خویش باش
«صائب تبریزی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🌿 «ونوس مگسخوار» گیاه گوشتخواریه که گلش رو با فاصله زیاد رشد می ده تا یه وقت اشتباهی حشرهای که براش گرده افشانی میکنه رو نکُشه!
🌱 حتی این گیاه از بعضی آدم ها قدرشناستره!
#بیداری ⏰
💠|↬ @sad_dar_sad_ziba
⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزگار به دانش آموزانش گفته:
عکس محبوبترین شاگردم رو گذاشتم توی این جعبه. هرکی می خواد بره ببینه.
🌱#هنر_آموزگاری
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌿🌿
انسان سرمایهداری در شهری زندگی میکرد، اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. او فرزندی هم نداشت و با همسرش تنها زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایهدار بیشتر میشد.
مردم او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت:
نیاز شما ربطی به من ندارد، بروید از قصاب بگیرید.
تا اینکه او مریض شد. احدی به عیادتش نرفت. این شخص در نهایتِ تنهایی جان داد. هیچکس حاضر نشد به تشییع جنازهاش برود و همسرش به تنهایی او را دفن کرد.
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد. دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت:
کسی که پول گوشت را میداد، دیروز از دنیا رفت!
📎 زود قضاوت نکنیم!
🌱 #داستانک
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
༺🌱༻
💚 غم قافیه ندارم اگر تو ردیف باشی!
#قلم_نی
☘ هنرڪده
⇨🔺 https://splus.ir/roo_be_raah
🔻⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧