eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
683 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 کدام کشورها رتبه دار مصرف داروهای ضدافسردگی هستند؟ 🔸 براساس آمارهای جهانی بالاترین میزان استفاده از داروهای ضد افسردگی به آمریکا و اروپا تعلق دارد. 🔸 جالب‌تر آن که در میان ۲۰ کشور پرمصرف داروهای ضدافسردگی، نامی از ایران یا هیچ کشور اسلامی دیده نمی‌شود. ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
8.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادری که از خواهر خود ۷۷۰ میلیارد تومان کلاهبرداری کرد و او را با داشتن دو کودک، راهی زندان کرد و در همان حال مدعی نجات مردم و زنان ایران زمین بود! نابرادر نانجیب بی غیرت /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
در دلت گاهی سوال زیر را تکرار کن: چند می‌ارزم اگر دارایی‌ام را گم کنم؟!@sad_dar_sad_ziba
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنگ کارزین / شهرستان قیروکارزین / استان فارس ☘ ارسالی از مخاطبین / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۸: پروین کنارم نشست و دل به گریه سپرد؛ گریه ای برای مظلوم
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۵۹: هنوز حواسم پرت قدم های سست پیرزن بود که صدای زنگ تلفن قدیمی خانه بلند شد. به سمت میز کوچک کنار دیوار رفتم و گوشی لاکی را برداشتم. _ بله؟ جوابی نمی آمد. سرما زیر پوستم خزید. با صوتی خفه دوباره خواندمش اما جز سکوت چیزی عایدم نشد. ناشناس... ناشناس بود. بی حرف ماندم. بوق قطع تماس در گوشی فریاد زد. _ ببخشید که سر و صدا کردیم و بیدار شدی دخترم. کی بود؟ نگاهم به سمت فاطمه خانم در چار چوب آشپزخونه سر خورد. کف دستانم از هراس گز گز می کرد. _ هی... هیچ کس. اشتباه گرفته بود. مادر از آشپزخانه بیرون آمد. _ بیداری؟ بدو بیا صبحونه ت رو بخور. باید با فاطمه خانم بری امامزاده. تن صدایش را پایین آورد: _ ...این حلواها رو پخش کنی. بدو الآن اون بنده ی خدا می آد. ترس را در مشتم فشردم و پرسیدم: «کدوم بنده ی خدا؟» مادر کفگیر آغشته به حلوا را توی دستش تکان داد. _ همون جوون دیشبی. قرار بود بابات یا طاها بیان دنبالتون که کار واسه شون پیش اومد و نتونستن. طاها گفت اون دوستش رو می فرسته. نفس مضطربم را فوت کردم. بیچاره این ساده دلان نمی دانستند او و رفقایش تمام دیشب را جلوی در نگهبانی می داده اند. به سختی در خانه را گشودم. عقیل تکیه به ماشین داشت. به محض دیدنم با گامی بلند مقابلم ایستاد و یکی از دیس ها را گرفت. دوست نداشتم نگاهم به کنکاش چشمانش بیفتد. سلامی زیر لب گفتم و سوار شدم. متوجه فرارم شد. دیس های حلوا را کنار پایم روی صندلی عقب گذاشت. _ بازم هست؟ برم کمک؟ خودم را مشغول جا به جایی دیس ها نشان دادم و کم جان گفتم: «نه، چیزی نمونده.» سنگینی مردمک هایش بر دستپاچگی ام نشست. از این حال بدم می آمد. حس ذوب شدن را داشتم. سلامِ فاطمه خانم توجهش را کشید و نجاتم داد. عقیل هنگام سوار شدن اشاره ای نامحسوس به فردی پشت سرمان کرد که مطمئن بودم ماشینی جایگزین برای حفاظت از اهالی آن خانه است. کنار مزار خیس سارا نشسته بودم. فاطمه خانم سنگ مرمرین پسر را تمیز می کرد و عقیل آن طرف تر، با حواسی جمع قرآن می خواند. افکار جنون زده حس سکته به جانم می ریختند. آن سایه ی دیشبی و آن تماس لال گونه ی سر صبحی وهم بودند یا واقعیت؟ کاش جایم با سارا عوض می شد. این لحظه ها هزار برابر از مرگ بدتر بودند. فاطمه خانم روی دیس را کنار زد. _ خدا خیرت بده، این ها رو ببر پخش کن. بی حرف برخاستم. عقیل قرآن را بست و بوسید. _ حاج خانم، بدین من هم کمک کنم. بی توجه به من یکی از دیس ها را برداشت و مثلاً مشغول پخش شد، اما از چند قدمی ام تکان نمی خورد. حلوا به عابران تعارف می کردم اما روحم آن حوالی پرسه نمی زد. دلهره داشتم. آدم ها را می دیدم و نمی دیدم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
اگر می دانستیم فرصت با هم بودنمان  چه قدر محدود است، نامحدود، یکدیگر  را دوست مۍ داشتیم. 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌸🌿 تا در پیله ی سختی ها نیفتی و از پس پاره کردن پیله ی خود، به خوبی بر نیایی، پروانه ای زیبا نخواه
🌿🍁🌿 رو به دنیای همه، پشت به دنیای خودت دست باید بزنی باز به حاشای خودت؟! مگر این نیست که یک عمر تو از پشت نقاب توی آیینه نشستی به تماشای خودت؟ دوست داری همه از دست تو راضی باشند تو به فکر همه هستی، همه منهای خودت کار تو این شده که قصه ببافی و مدام بدهی وعده ی خورشید، به شب های خودت در قفس هرچه دلت خواست بمان حرفی نیست جرم این پیله که پروانه نشد پای خودت «مه زاد رازی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
📖 «إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ و َبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ» «اگر پيمانى ميان خود و دشمنت بستى يا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خويش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده.» [نامه ی ۵٣] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
آنانی که به شما حسودی می‌کنند، کسانی هستند که از ته دل معتقدند شما از آن ها بهترید. 🍀 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ 🐁 موشی در خانه ی صاحب مزرعه تله ی موش ديد. به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله ی موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد. روز بعد ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد، از مرغ برايش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند، گاو را برای مراسم ترحيم کشتند و در اين مدت موش از سوراخ ديوار ناظر بود و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر می‌کرد! ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴 💠 دستی دستی، خیر رو از در خونه ت نرون! 🎤 «شیخ حسین انصاریان» 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
نمی‌دونم داستانش چیه ولی غم انسان هایی که دوستشون داریم از غم های خودمون برامون دلگیرتره و خوشحالی اون ها حتی از خوشحالی خودمون هم بیشتر بهمون می‌چسبه. 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba