🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۶۴: هرچه انتظار می کشیدم درگیری ها رو به پایان نمی رفت. حا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت
⏪ بخش ۶۵:
_ آماده باشید!
منتظر تأیید من نبود. راهی جز تبعیت نمی دیدم. نیم خیز شدم. زانویم به سوزش افتاد. عقیل حتی فرصت پلک زدن هم نداد.
کف دستانم غرق عرق شد. بی تأمل دویدم. ناگهان صدای خرد شدن شیشه ها برخاست و چند گلوله در را درید. زخم زانویم جیغ زد. نقش زمین شدم. تا به خودم بیایم، دستی بازویم را چنگ زد و روی سرامیک لیز راهرو به سمت پله ها کشید. فریاد عقیل در گوش هایم پیچید که می خواست از جایم برخیزم. توان تحلیل رفته ام را به مشت گرفتم و خودم را روی پله های راهرو و دور از تیررس اسلحه ها پرت کردم. خنکای سرامیکی پله ها گونه ام را قلقلک داد. هنوز زنده بودم؟!
آرام سر بلند کردم. روسری مسیر تماشایم را بسته بود. صدای نفس زدن هایی تند از چند وجبی ام شنیده می شد. چادر و روسری ام را کمی عقب زدم؛ عقیل بود، مضطرب و هراسان.
_ خوبید؟! چیزیتون نشد؟!
از این بدتر هم می شد؟ بی صدا لب زدم.
_ خوبم.
پنجه در زلف های پریشانش راند. سریع ایستاد. مسیر خانه را از جوان جویا شد. دست به نرده های نقره ای گرفتم و به سختی روی پاهایم ایستادم. جوان به سرعت برای باز کردن در جلو رفت.
_ کسی خونه نیست. خونواده رفتن مهمونی.
باید چند پله را طی می کردم. درد زانو زیاد جدی نبود اما امان هم نمی داد. لنگان لنگان به دنبالش رفتم. وارد خانه شدیم. جوان ما را به سمت اتاقش هدایت کرد. عقیل بی معطلی پنجره ی کنار تخت را گشود و نگاهی به بیرون انداخت. لنگ زنان کنار پنجره ایستادم. صدای دسته ی معترضان از خیابان انتهای کوچه شنیده می شد. این جا واقعاً طبقه ی اول بود؟! این ارتفاع بیشتر به دومین طبقه از یک ساختمان شباهت داشت ترسیدم.
_ من از ارتفاع نمی پرم پایین.
لحن سردش سؤالی شد.
_ چرا پاتون رو روی زمین می کشید؟
خشم زده از بی توجهی اش دست بردم تا پنجره را ببندم. بی حرف، کتاب درسی ای را از روی میز کوچک زیر پنجره برداشت و محکم بر قفسه ی سینه ام فشرد. تعادل از کف دادم و روی تخت پشت سرم پرت شدم. از درد زانو دندان هایم به هم گره خورد. شلوار خونی ام از کنار چادر نمایان شد. عقیل مقابلم زانو زد. با احتیاط چادرم را کمی کنار کشید. عصبانی از بی پروایی اش پایم را با چادر پوشاندم.
_ دستتون رو بکشید! چیزی نیست؛ خوردم زمین، سر زانوم زخم شد.
اضطراب به چشمان جوان افتاد و به سرعت از اتاق بیرون رفت. ابروهای عقیل به هم تنیده شد.
من قرار نیست شما رو اذیت کنم. این همه خون نمی تونه واسه زمین خوردن باشه. پس اجازه بدین ببینم چی شده.
جوان با نایلونی پر از باند، چسب و بتادین بازگشت. از جملاتش ترسیدم. ساکت نشستم. عقیل زخم هویدا از میان پارگی کوچک شلوار را بررسی کرد.
_ گلوله خراش داده. چیز مهمی نیست. اما احتمالاً باید بخیه بخوره.
سپس باند آغشته به بتادین را روی پارگی شلوار به دور پایم بست. از فرط سوزش، ناخن بر کف دست و دندان روی لب می فشردم که فریاد نزنم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀🌺🍀
🌸 عشق و دیگر هیچ...
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه / خانوادگی
آقای مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿
آدم های منفی نگر
به پیچ و خم جاده می اندیشند
و آدم های مثبت نگر
به زیبایی های آن.
شاید هر دو به مقصد برسند،
اما یکی با حسرت
و دیگری با لذت.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 دستمال کاغذی غربی
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🍁🌿
ما هر دوتا دو نیمه ی سیبیم مثل هم
در ازدحام کــوچـه غــــریبیم مثل هم
من در تو می شکوفم و تو در هوای من
آییــنه ایم، هـــر دو عجیبـیم مثل هم
بـا آبشار گــریــــه از آن ارتفــاع درد
کوهیم، صخره صخره شکیبیم مثل هم
من با توان چشم تـو تکثیر می شوم
با این حساب جمع و ضریبیم مثل هم
آیینه ای بگیــر و خودت را نــگاه کن
ما هر دوتا دو نیمه ی سیبیم مثل هم
«سید محمدرضا هاشمی زاده»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🪴
میگفت:
اگر می خواهید نذر کنید،
نذر کنید گناه نکنید!
مثلا نذر کنید:
«یک روز گناه نمی کنم
هدیه به آقا صاحب الزمان (عج) از طرف
خودم.»
«شهید مجید سلمانیان»
#نردبان 🪜
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بی خودی، خودت رو زجر نده!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🍀🌺🍀
در طول روز بارها و بارها همسرتان را صدا میزنید.
نحوه ی صدا کردن همسر میتواند وسیلهای برای تقویت ارتباط میان آن دو باشد، به شرط آن که شرایط استفاده از آن را نیز بدانند.
زن، مردش را جوری صدا بزند که حس مردانگی و ابهت را به او منتقل کند و مرد، زنش را آن گونه صدا بزند که حس محبت به او منتقل شود.
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه / خانوادگی
آقای مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🌿🍁🌿
من از عهد آدم، تو را دوست دارم
از آغاز عالم، تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی، نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم! تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
«قیصر امین پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
🪴
📖 قرآنِ هزار و چهارصد سال پیش، چه طور به درد امروز میخورد؟
یک نفر از من سؤال کرد:
«این کتاب قرآن که هزار و چهار صد سال پیش آمده، آیا برای امروز هم میتواند مفید باشد؟!»
گفتم:
«این کره ی زمین، هزار و چهار صد سال پیش بود یا نبود؟»
گفت:
«بود.»
گفتم:
«هزار و چهار صد سال پیش مردم از این زمین بیشتر میفهمیدند یا حالا؟»
گفت:
«حالا.»
گفتم:
«آن خدایی که میتواند زمینی را خلق کند که هرچه علم مردم بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنند، نمیتواند یک کتابی خلق کند که هرچه علم بشر بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنند؟»
ببین! تو قبول داری که خدا زمینی ساخته است که هزار و چهارصد سال پیش، مردم با علم و درک خودشان از آن استفاده میکردند. حالا هزار برابر آن موقع، از آن استفاده میکنند؛ چون از این زمین، برق تولید میکنند، این صنعتهای متفاوت را ایجاد کرده اند و ... . الآن متوجه شده اید که در زمین چه عجایبی هست که آن موقع نمیدانستید. درست است؟
پس آن کسی که توانست این زمین را این طوری خلق کند که هرچه علم تو بیشتر شود، از آن بیشتر بفهمی، نمیتواند یک کتابی خلق کند که هرچه تو عقلت بیشتر شود و عِلمت بیشتر شود، از آن بیشتر استفاده کنی؟!
🔹 «آیت الله حائری شیرازی»
#نردبان 🪜
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
/ شیراز
🌳 باغ جهان نما
و هنرمندی که به درختان خشکيده ی این باغ جان دوباره داد.
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌿🌸🌿
به اين فكر نكنيد كه چه روزهايى را از دست داده ايد.
به اين بیندیشید كه چه روزهايى را نبايد از دست دهید.
امروزتان را با حسرت گذشته تباه نکنید!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
🔺 خطاب به کسانی که می گن:
«مهم درون آدمه و ظاهر، مهم نیست!»
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
❇️ ابوریحان بیرونی ( ۴۲۹ _۳۵۲ خورشیدی) دانشمند ایرانی معتقد بود که نور از ذرات بسیار ریزی به نام «اجزای لطیف» تشکیل شده است.
هزار سال بعد اینشتین آن را «فوتون» نامید.
⭐️ @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🖤 به بهانه ی جسارت و هتک حرمت به قرآن به بهانه ی آزادی بیان در کشور سوئد 💠 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌺 📖 🌺🌿
به آتش می کشی قرآن، ولی ایمان نمی سوزد
«میان شعله می سوزد مگر باران؟ نمی سوزد»
هزار و چارصد سال است چون خورشید، رخشان است
به جهل و کینه ی بوجهل و بوسفیان نمی سوزد
بسوزانی، نسوزانی، بدان ای کافر جاهل
که نور بی بدیل خالق سبحان نمی سوزد
کلام اعجاز جاویدان اسلام است، ای ابله
بسوزان کاغذ این اعجاز بی پایان نمی سوزد
کتاب عشق و آیاتش که در دل های ما ثبت است
درون آتش جهل سبُک مغزان نمیسوزد
به ظن خود زدی آتش کتاب آسمانی را
نمیدانی کتاب هادی انسان نمیسوزد؟!
اگر با فوت کافرها نشد خاموش انوارش
بدان با آتش آن ها که این قرآن نمی سوزد
اگرچه سوختند از آیه های روشنی بخشَش
کتابی که نشد تحریف در دوران، نمی سوزد
کفی بر روی آب است این جسارت های خَنّاسان
کلام روشن قرآن جاویدان نمی سوزد
اگر نمرودیان بر پیکر فرقان زنند آتش
همانند خلیل الله، «الرحمن» نمی سوزد
گذر کرده است از پیچ و خم اذهان کج اندیش
کلامی که کند درد جهان درمان نمی سوزد
🔹 همسُرایی گروه شعر:
~ مستان بروجــردی
~ زهرا شعبان زاده
~ آمنه آلاسحاق
~ مرتضـی درزی
~ مشهدی زاده
~ م کــرمانــی
~ ایراندخت
🌿 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌳🍃🦀🍃🌲 نشان آفریننده هنر آفرینش #معماری 🌿 #آفرینش ༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🦜 🍃🌲
نام این پرنده «مرغ شهدخوار» یا «پِتی» هست و یکی از مهندسان ساختمانی طبیعت
نشان آفریننده
هنر آفرینش
#معماری
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
💚❤️
از غیر تو بینیاز کردند مرا
با عشق تو همتراز کردند مرا
تا فاش شود فقط تو در قلب منی
جراحیِ قلبِ باز کردند مرا
«سعید بیابانکی»
🌴 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثل چمران زندگی کنید،
تا
همچون چمران بمیرید!
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
بـايد نشاط و سرزندگی خود را در هر شرایطی نگه دارید،
حتی در همه ی روزهاے خوب و بد.
خدا را چه ديده اے؟
شايد بدها و بدی ها از ميدان به دَر شدند
و ما تا پایان راه، آرام و سرزنده ماندیم.
بيایید مدیون و بدهكارِ لحظه هايمان نباشيم!
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂
🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇫🇷 ناآرامی ها و اعتراضات فرانسه همچنان ادامه دارد.
📲 دستور مسدود کردن شبکه های اجتماعی و پیام رسان ها و محدودیت دسترسی به اینترنت داده شده است.
🔸 حملات پلیس به معترضان، حتی زنان و دختران معترض همچنان رو به افزایش است.
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
🖥 رسانه ی دولتی بیبیسی، متعلق به دربار پادشاه انگلیس، که در ایام اغتشاشات ایران روزی چند هزار خبر و تحلیل و ... در بزرگنمایی و انتشار اخبار دروغ از اوضاع ناآرام ایران داشت، اینک در اعتراضات مردمی فرانسه در محکومیت قتل نوجوان ۱۷ ساله، به این اتفاقات و اعتراضات مهم، چندان نمی پردازد.
❗️ گویا اتفاقات مهم تری را در صدر اخبار خود دارد!
#نیشخند 🤭
ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
▒
🌿🌸🌿
گاهی دليل شکست هایمان
اين است كه:
وجود خودمان را ناديده میگیریم
و براى رضایت و شادی ديگران زندگى میکنیم.
غافل از آن که تا خودمان آرام و شاد نباشیم، نمی توانیم دیگران را شاد کنیم.
😑 خفته را خفته کی کند بیدار؟!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت ⏪ بخش ۶۵: _ آماده باشید! منتظر تأیید من نبود. راهی جز تبعیت نمی دید
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۶۶:
جوان سه چادر رنگی به سمت عقیل گرفت.
_ این ها کافیه؟!
عقیل با عجله چادرها باز کرد و لبه ی انتهای هر کدام را به شکلی خاص به دیگری گره زد. حتماً دیوانه شده بود. لابد می خواست با این ها من را از آن مهلکه فراری دهد.
در این بین با همکارانش تماس گرفت، موقعیت مکانی را شرح داد و درخواست ماشین کرد. جوان با هیجانی خاص به عملکرد عقیل نگاه می کرد. صدای ماشین زیر پنجره شنیده شد. عقیل، نگاهی به بیرون انداخت.
_ بلند شید.
چرا نمی فهمید من از ارتفاع وحشت دارم؟ گستاخی به کلام دادم.
_ من نمی پرم.
نگاه کلافه اش را روی صورتم سر داد.
_ ببین دختر خانم، من حوصله ی بچه داری ندارم. اعصاب درست و حسابی هم ندارم، رفقام هم بهم می گن موجی، پس یا عین بچه ی آدم می گذاری این رو ببندم دور کمرت و بری پایین یا همین جا ولت می کنم و میرم! همین الآن هم اگه پام برسه به اداره، توی بهترین حالت توبیخ می شم. اگه همین جا هم ولت کنم و برم نهایتاً تعلیق از کار و دادگاهی می شم اما اگه دست اون وحشی ها به تو برسه، باید فاتحه ی زندگیت رو بخونی. می بینی این وسط کسی که سر کل زندگیش قمار می کنه تویی، نه من. پس زودتر تصمیمت رو بگیر.
ولی من قماربازی بلد نبودم. چشم از برزخ صورتش گرفتم. چادر به دور کمرم پیچیدم. بی تعلل دست به کار شد. گرهی عجیب به پیچ و تاب چادر انداخت. با قلبی که به تندی می زد، بر لبه ی پنجره ایستادم. سرم گیج رفت اما راهی نبود. عقیل ادامه ی چادر را مثل پیچک به دور دستش بست. یک پایش را روی قاب زیرین پنجره ستون کرد و سعی کرد به من اطمینان ببخشد.
_ نترسید! اتفاقی نمی افته.
چشم بستم تا آتش دلهره را سرکوب کنم. عقیل طناب پارچه ای را نم نم آزاد می کرد. با هر تکان به فرود روی زمین نزدیک تر می شد. هیچ وقت آرزوی پروانگی نداشتم. من از سوختن بال و سقوطی شبیه به خواب هایم می ترسیدم.
پایم که به کف پیاده رو رسید نفسی آسوده کشیدم. چادر را از کمر باز کردم. مرد میانسال مؤدبانه سلام گفت و خواست سوار ماشین شوم. دستم که به دستگیره ی در عقب رسید. صدایی شبیه به زمین خوردن بلند شد. هراسان سر چرخاندم. عقیل بود. پنجره را با پرشی بلند به مقصد زمین ترک کرد. تحیرم را قورت دادم و سوار شدم. به سرعت در جایش ایستاد. نگاهی به اطراف انداخت و روی صندلی جلو نشست.
صدای شعارهای به ظاهر اعتراضی از خیابان انتهای کوچه شنیده می شد. ماشین که حرکت کرد، سر بر پشتی صندلی چسباندم. درد زانو چنگ بر دلم می زد. لذت نیمچه امنیتی را که بر حالم نشسته بود با الماس کوه نور هم عوض نمی کردم. دوست داشتم زودتر به خانه برگردم؛ بوی سیب زمینی سرخ شده از آشپزخانه، راه بگیرد در مشامم، آواز خواندن های گوش خراش طاها در فضا بپیچد، پدر پای تلویزیون خوابش ببرد و مادر لیوان چای را با توت بخورد. هیچ چیز در دنیا شیرین تر از آرامش نیست.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌺
او همانند موسیقی بی کلام بود؛
حرفی نمی زد، اما تأثیرش را می گذاشت.
🌿🎵🌿
🌿 @sad_dar_sad_ziba
2_144178960533928275.mp3
9.54M
🌿
🎶 سکوت
🎙 آهنگ بی کلام
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
کمتر از ذرّه نِه ای، پَست مشو مهر بورز/
تا به سرچشمه ی خورشید رسی چرخ زنان
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
🌿🌸🌿
🔘 یک نکته مهم در زندگی آن است که:
بدانیم ما خود مسئولیت امور زندگیمان را برعهده داریم و می بایست پای هر تصمیمی که می گیریم تا پایان بایستم.
زندگی ما، زندگی ماست!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍀🌺🍀
آن کسانی که با مهریهها و جهیزیهها و مخارج سنگین، کار را بر خود و به ویژه دیگران مشکل میکنند، حسابشان پیش خدا خیلی سخت است.
در دنیا و آخرت باید تاوان و جواب پس بدهند!
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه / خانوادگی
آقای مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
این برنامه مربوط به کجای دنیاست؟
چه مردم شادی دارن!
🎊🎁🎈🎉
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─