eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
578 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌄 تمام می‌شود و آفتاب می‌تابد ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ به کسانی که دوستشان دارید بالی برای پرواز ریشه ای برای برگشتن و دلیلی برای ماندن بدهید. 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ۵۴ سال حکومت پهلوی به روایت پهلوی تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
😉 بدون شرح! 🤭 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
🌳 قلعه رودخان / گیلان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
پیروزی از آن کسانی است که یک ثانیه دیرتر ناامید می شوند و یک لحظه دیرتر دست از تلاش برمی دارند. 🌷 «زندگی زیباست» 🌱 @sad_dar_sad_ziba
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ ❇️ چه‌گونه از شکست خوردن نترسیم: ✔️ با گام‌های کوچک، آغاز کنید. ✔️ باور خود را در مورد شکست تغییر دهید. ✔️ اعتماد به نفس خود را بالا ببرید. ✔️ از تجربیات دیگران استفاده کنید. ✔️ برای خود مشخص کنید که بدترین اتفاق ممکن چیست. ✔️ موفقیت را تصور کنید. ✔️ با انسان‌های مثبت معاشرت کنید. ✔️ به خدا اعتماد داشته باشید. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ «عرفی شیرازی» ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
🌳 🍃🌈 🍃🌲 🌈 اگر یک رنگین‌کمان دوتایی در آسمان تشکیل شود، رنگ‌ها در رنگین‌کمان دوم با ترتیب وارونه قرار می‌گیرند. 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‎‌‎
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۵: قیافه ی پدرم گرفته بود. من هم دلم گرفت. وقتی او را نگاه کردم، اش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۲۶: خوشحال بودم که حالا یک خانه برای خودم دارم. خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردیم، چند اتاق داشت. خانه ی برادر شوهرم قهرمان هم توی حیاط ما بود. هر کدام یک اتاق داشتیم. روز اول، علیمردان آمد و کنارم نشست. از خجالت سرم را پایین انداختم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس، دلم می‌خواست که تو همه چیز داشته باشی.» سرم را تکان دادم و گفتم: «مهم نیست باید زندگی کنیم.» بعد از من تعریف کرد. با تعریف شوهرم، احساس خوبی پیدا کردم. لبخندی زد و گفت: «فرنگیس تو را انتخاب کردم، چون مثل مرد هستی. برای من عزت و آبرو بزرگ‌ترین چیز دنیاست. در این دنیا، اگر تو را داشته باشم، یعنی همه چیز دارم.» از حرف‌های علیمردان دلگرم شدم. احساس کردم گوش‌هایم سرخ شده و می‌سوزد. بعد مِن مِن کنان ادامه داد: «من وضع مالی خوبی ندارم. کارگری می‌کنم، توی زمین مردم.» نگذاشتم تمام حرفش را ادامه دهد. خندیدم و گفتم: «خب، من هم کارگری کرده ام، درست مثل تو.» علیمردان نگاهم کرد و گفت: «ولی این جا مجبور نیستی. من خودم کار می‌کنم.» گفتم: «اگر قرار باشد فقط تو کار کنی، آن وقت باید حالا حالاها با سختی زندگی کنیم. مگر پول کارگری چه قدر است!» وسایل خانه را خوب نگاه کردم. فهمیدم توی خانه ی خودم باید خودم کارها را به دست بگیرم. اصلاً وسیله ی درست و حسابی نداشتیم. باید همراه شوهرم کارگری می‌کردم تا بتوانیم زندگی را بچرخانیم. این جا هم سهم من کارگری شد. چون شوهرم فقیر بود. برای این که بتوانیم زندگی کنیم، باید هر دو کارگری می‌کردیم. من حرفی نداشتم. کارگری را از خانه ی پدرم یاد گرفته بودم. به علیمردان گفتم: «من هم کار می‌کنم تا بتوانیم زندگیمان را بسازیم.» از روز سوم ازدواج، همراه علیمردان کار را شروع کردم. برای دیگران، کارگری می‌کردیم. توی خانه ی پدرم، همه ی کارهای خانه و بیرون با من بود. این جا کارهایم بیشتر شد. می‌دانستم اگر کار نکنم، برای شام شب هم محتاج خواهیم بود. پس تصمیم گرفتم مرد و زنی نکنیم. این جا هم باید برای خودم یک پا مرد می‌شدم. شوهرم برادری داشت به اسم قهرمان که کارش آهنگری و تعمیر وسایل بود. قهرمان و زنش ریحان هم توی حیاطی که ما زندگی می‌کردیم بودند. یک اتاق برای زندگیشان داشتند و اتاق دیگر، مغازه ی قهرمان بود. آدم باهوشی بود. همه چیز توی مغازه‌اش پیدا می‌شد؛ از پیچ و مهره گرفته تا وسایل مختلف. همه چیز درست می‌کرد از وسایل چوبی تا وسایل فلزی و تفنگ. وقتی برای اولین بار مغازه‌اش را دیدم، خوشحال شدم و پرسیدم: «کاکه قهرمان، کارها را به من هم یاد می‌دهی؟» خندید و گفت: «این کارها مردانه است، دختر! من تفنگ می‌سازم، آهنگری می‌کنم... کارهایی که انجام می‌دهم، سخت است.» اصرار کردم و گفتم: «من دوست دارم یاد بگیرم.» در حالی که توی تنورش می‌ دمید و مشغول درست کردن نعل اسب بود، گفت: «قبول! اگر دوست داری کار یاد بگیری، هر چند وقت یک بار بیا.» ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🔹 : «فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 راه رستگاری و خوشبختی 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●