🌸 زندگی زیباست 🌸
خب... روز جمعه هست و به نظرم مردم هنوز خوابند. چون اتفاقات بیمارستان ما هنوز خلوته. تنتون سالم! 🩺
🍏
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردهی گزند مباد»
«آقای حافظ»
🌿 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🍏 «تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزردهی گزند مباد» «آقای حافظ» 🌿 «زندگی زیباست» 🌱
🍃
اگه گفتید نکتهی این عکس، به جز دعای تندرستی، چیه؟
اهل فرهنگ و ادب متوجه شدهن.
بله امروز، یادروز شاعر نامآشنا و بنام ایرانی و البته افتخار ما شیرازیها «جناب حافظ شیرازی» هست.
به افتخارش... 👏🏽👏🏽👏🏽
حالا هم به افتخار شما یه تفأل بزنیم به دیوان دانای راز، شاعر شیراز: 👇🏽
☘
🔰 بهبه چه خوش غزلی و چه نیکو مَثَلی:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سرآید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبت حکام، ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآید؟
ترک گدایی مکن که گنج بیابی
از نظر رهروی که در گذر آید
صالح و طالح متاع خویش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آید؟
بلبل عاشق، تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید
غفلت «حافظ» در این سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بیخبر آید
🌾 «حافظ شیرازی»
🌿 «زندگی زیباست»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
💢 یه عکس دیدم از ژاپن که برام ناراحت کننده بود و من رو به فکر فروبرد.
📸 تصویری به شدت تلخ از ژاپن، بعد شکست در جنگ جهانی دوم:
🇯🇵 «کهنه سرباز ژاپنی در خیابان گدایی میکند در حالی که دو سرباز آمریکایی دو خانم ژاپنی را به مکان خود میبرند.»
قابل توجه آدمهای سادهلوحی که به دشمن خوشبین هستند و فکر میکنند دشمن خیر ما رو میخواد.
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
「📿」
🤲🏼 ای ڪسی ڪه دنـــــــیا و آخـــــــرت برای توست!
به کسی که نه مالک دنیــــــــاست و نه آخــــــــرت، رحم کن!
🌸 «دعایی برای پایان هفتهی قشنگتون»
🌿«زندگی زیباست»
🌳 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۵۴: اما من اهمیتی نمیدادم. میخواستم ببینم تانکهای عراقی چه طور نا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «فرنگیس»
⏪ بخش ۵۵:
گرمای هوا اذیتم میکرد. اطراف گور سفید، پر بود از پوکه ی فشنگ و تکههای خمپاره. تعدادی لاشه ی تانک عراقی کنار ده مانده بود. آتش گرفته بودند و سیاه شده بودند. جای زنجیرهای آهنیشان همه جا روی زمین رد انداخته بود.
رسیدیم به گور سفید. تمام راه را زیر نظر داشتم. چاقویم همراهم بود. زیر لباسم قایم کرده بودم که اگر مشکلی پیش آمد، از آن استفاده کنم. یک دفعه یک گروه اسلحه به دست را دیدم که به سمتمان میآمدند. ابراهیم به ما گفته بود که اگر عراقیها را دیدید، دستتان را روی سر بگذارید. سریع دستها را روی سر گذاشتیم. بعد راه افتادیم. هزار تا فکر توی سرم بود. رو به کشور کردم و گفتم:
«دیدی بیچاره شدیم؟!»
کشور پرسید:
«فرنگیس، چاقو همراهت هست؟» گفتم:
«آره، نگران نباش!»
نالید و گفت:
«اگر اتفاقی افتاد، مرا بکش.»
یک لحظه که این حرف را شنیدم، حالم بد شد. اما سعی کردم توجهی نکنم.
نیروهای عراقی نگاهمان میکردند، اما کاری با ما نداشتند. یکیشان بلند بلند گفت:
«زود بروید توی خانههایتان.»
کشور تا این حرف را شنید، خیالش راحت شد و وسط راه گفت:
«من سری به خانهام میزنم.»
من هم به طرف خانه ی خودم دویدم. وقتی رسیدم، از چیزی که دیدم، نزدیک بود بیهوش شوم. خانهام انگار محل نگهداری کشتههای عراقی شده بود. توی خانه، پر از کفن و خون و جنازه بود. مقدار زیادی کفن توی حیاط بود. توی اتاق، یکی از عراقیها، معلوم نبود که جان دارد یا نه. به دیوار تکیه زده بود و چند بالش هم پشتش بود. خانه به هم ریخته بود. یکی دیگه از کشتهها را روی تشکی گذاشته بودند و باد کرده بود. بدنش کبود بود. سُرمی با میخ وصل بود به دیوار. او را همان طور ول کرده بودند آن جا. وقتی جنازهها را دیدم تو نرفتم.
مات و مبهوت مانده بودم. دیوارهای خانه، پر از لکههای خون بود. روی طاقچه هم چند تا سُرم گذاشته بودند. توی دلم گفتم:
«خدا برایتان نسازد. خانهی من شده جای جنازههای شما؟! خدا نسل شما را روی زمین باقی نگذارد.»
کشور برگشت. مقداری وسایل توی دستش بود. جلوی در ایستاده بود و با دهان باز به خانهام که لانه ی کرکسها شده بود، نگاه میکرد. وقتی دید دارم نگاهش میکنم، سرش را پایین انداخت و گفت:
«فرنگیس، بیا برویم، نگاهشان نکن.»
راه نیفتادم. پیراهنم را کشید و گفت:
«به خاطر خدا بیا برویم.»
پرسیدم چی آوردی از خانه؟
گفت:
«با من بیا. هنوز باید وسایل بردارم.»
دیگر توی خانه ی خودم نماندم. کشور گفت:
«بیا با من. میخواهم پتو و لحاف هم بردارم.»
به خانهاش رفتیم. مقداری وسایل توی موج گذاشت و به پشت بست. بعد گفت:
«فرنگیس، حرکت کنیم. همراه هم باشیم.»
من هم مقداری وسایل از خانه ی برادر شوهرم قهرمان برداشتم. اتاقی که قهرمان توی آن کار میکرد، به هم ریخته بود. عراقیها به همه جا سرک کشیده بودند و نشانی ازشان باقی نبود.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🔹 #توجه:
«فرستادن داستان به دیگر رسانه ها تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.»
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۵۵: گرمای هوا اذیتم میکرد. اطراف گور سفید، پر بود از پوکه ی فشنگ و
🔦
این شبها که مشغول نگهبانی تو نخلستان هستم بیشتر فرنگیس و خانوادهش رو درک میکنم. 🥺
با این تفاوت که اونها با دشمن خارجی می جنگیدن و ما با دشمن داخلی 👽
و همه می دونیم که دشمن داخلی هم شناختنش سختتره و هم جنگیدن باهاش ظرافت و زیرکی بیشتری میخواد.
خدا آخر و عاقبتمون رو ختم به خیر کنه!
🌜🌚🌛
⛔️ «خودبرتربین» و
«خودبهترینپندار» نباشید!
نچسب و نخواستنی میشوید.
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌿
اینم برا به خیر شدن صبح آغاز هفتهمون:
«ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکَند/
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور»
🌳 «آقای حافظ»
🌿 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba
634.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمون برات تنگ شده سید! 🥺
🌷 «زندگی زیباست»
🍃 @sad_dar_sad_ziba