eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
「📿」 خدایا... 🤲🏼 🌳 @sad_dar_sad_ziba
هدایت شده از رو به راه... 👣
🪓 «قصاب غزه شکست خورد!» اثر: «صالح کاهانی» 🔸 هنرڪده https://eitaa.com/rooberaah ┄┄┅┅┅❅🪴❅┅┅┅┄┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۴۶: شهر شلوغ بود. مردم به طرف ورزشگاه شهر می‌رفتند. می‌خندیدند و شا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۴۷: اول با خانواده‌های شهید کشوری، شهید شیرودی و شهید پیچک صحبت کردند و بعد همراه با سرداران به طرف من آمدند. - سلام. - سلام رهبرم. - ایشان چه کسی هستند؟ سردار عظیمی گفت: «فرنگیس حیدرپور! شیرزن گیلان غربی که با تبر یکی از عراقی‌ها را کشت و سرباز عراقی دیگری را اسیر کرد.» رهبر با حرف‌های سردار عظیمی تکرار کرد و گفت: «بله همان که سرباز عراقی را کشت و دیگری را اسیر کرد. احسنت.» آب دهانم را قورت دادم و گفتم: «خوشحالم رهبرم به گیلان غرب آمدید. قدم روی چشم ما گذاشتید. شهرمان را نور باران کردید.» لبخند زد و گفت: «چه طور این کار را انجام دادی؟! وقتی سرباز عراقی را کشتی نترسیدی؟» گفتم: «با تبر توی سرش زدم. نه نترسیدم.» خندید و گفت: «مرحبا! احسنت! زنده باشی.» منتظر ماند تا اگر حرفی هست بگویم. با خودم گفتم دردها و رنج‌های من اگر چه زیاد هستند اما بگذار درد مردم را بگویم. گفتم: «رهبرم! گیلان غرب از شما انتظار دارد که به آن بیشتر رسیدگی کنید. مردم محروم هستند و امکانات گیلان غرب خیلی کم است.» بعد سهیلا جلو آمد و سلام کرد. سردار عظیمی گفت: «ایشان سهیلا دختر فرنگیس هستند.» سهیلا گفت: «آقا جان با قدم‌های مبارکتان گیلان غرب را نور باران کردید.» با سهیلا هم با مهربانی حرف زد. - احسنت، احسنت! دو دقیقه‌ای با ما حرف زد. خیلی حرف‌ها توی دلم ماند. اما خوشحال بودم که خدا به من این فرصت را داده بود. انگار بچه‌ای بودم که دلش می‌خواست همه‌ی غصه‌هایش را به بزرگ‌ترش بگوید. انگار تمام تنم زخمی بود و حرف‌های ایشان مرهمی و تسکینی بود بر دردهایم. ورزشگاه شلوغ بود. مردم فریاد می‌زدند جانم فدای رهبر. من هم زیر لب زمزمه می‌کردم. بعضی از مردم گریه می‌کردند. بعضی‌ها زیر لب با خودشان حرف می‌زدند. بالأخره رهبر توی جایگاه ایستادند و برای مردم حرف زدند. وقتی از بر آفتاب و گیلان غرب و تنگ حاجیان حرف می‌زد اشک ریختم. باورم نمی‌شد این قدر خوب منطقه‌ی ما و دردهای ما را بشناسد. آمده بود تا از جنگ و روزهای سخت برایمان بگوید. آمده بود بگوید به یادمان بوده است. آمده بود تا به زخم مردم که هنوز از مین‌ها زخمی بودند مرهم بگذارد. سهیلا با خوشحالی تکانم داد: «دا! در مورد تو حرف می‌زند گوش کن.» سرم را بلند کردم. خوب گوش دادم. صدا توی همه‌ی بلندگوها پخش می‌شد: «در شهر شما بانوی مسلمان و شجاع در مقام دفاع توانست سرباز دشمن را اسیر کند و نیروی مهاجم را به خاک و خون بنشاند. این را نگه دارید برای خودتان و حفظ کنید.» ◀️ پـایـان ................................. 🔺 : «نشر داستان تنها با ذکر نشانی همین کانال، مجاز است.» 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ 🌾 عبرت 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 وقتی موانعی سر راهت هست یا مانع را بردار، یا مسیر رسیدن را عوض کن! اما هرگز به آن‌ها اجازه نده تصمیمت را برای رسیدن به مقصد تغییر دهند. 🌊 آقای روان‌شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba      ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌳🍃🍃🌲 تا حالا کنجد نارس رو از نزدیک دیده بودین؟ 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺  ‎‎‌‎
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «فرنگیس» ⏪ بخش ۱۴۷: اول با خانواده‌های شهید کشوری، شهید شیرودی و شهید پیچک صحبت کرد
🍃🍃🍃 خب خب خب... قصه‌ی ما به سر رسید و خانم فرنگیس هم به خونه‌ش رسید. چه درس‌های قشنگ و بزرگی که از این انسان قوی و امیدوار، یاد گرفتیم. می‌تونید بیاید این جا ⬅️ ( @kooh313 ) و بهمون بگید که نظرتون درباره‌ی این داستان چیه و چه درس‌هایی ازش یاد گرفتید و چه تصمیم‌های جدیدی دارید. همچنین می‌تونید بیاید و داستان‌ بعدی که دوست دارید شروع کنیم رو بهمون پیشنهاد بدید. «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است» 💠 گروه رسانه‌ای «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba      ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
‌┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄   🌳 ریشه‌دار 💎  ……………………………………… 🌿 «زندگی زیباست» 🍃 @sad_dar_sad_ziba
🌙 بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست ای آفتاب حُسن! برون‌ آ دمی ز ابر کان چهره‌ی مُشَعشَعِ تابانم آرزوست «مولوی» ☘ «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ╔🌸🍃═══════╗
‌‌‍‌‌‎‎「🍃「🌹」🍃」 تـــو بهــترین نــقاش زنــدگــی خــودتی. هــیچ کــس بهــتر از خــودت نــمی‌تــونه به زندگیت رنگ و بوی موفقیت و خــوشبختی بــده. 🌊 آقای روان‌شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba      ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می‌آید» کتاب «آن مرد با باران می آید» نوشته‌ی نویسنده‌ی معاصر «خانم وجیهه سامانی» است. 📒 این کتاب، داستان بلندی در حال و هوای حوادث و اتفاقات چند ماه پایانی انقلاب است و داستان زندگی یک خانواده‌ی متوسط و یک گروه نوجوان را روایت می کند و راوی آن، نوجوانی به نام «بهزاد» است. ◀️ «بهزاد نوجوانی کم سن و سال، کم دل و جرأت که مشغول سپری کردن ایام نوجوانی خود است اما آرام آرام قدم در راهی می گذارد که اتفاقات تلخ و شیرین و فراز و فرودهایش او را به یک قهرمان تبدیل می کند. بهزاد به واسطه‌ی سن و تجربه‌اش از خیلی چیزها سر درنمی‌آورد. با این همه، وجود برادر بزرگترش «بهروز» که رفتار و تفکرات انقلابی دارد، کم‌کم ترس‌های او را کم می کند و بر شناختش می افزاید. بهروز برای او از «کاپیتولاسیون» می گوید و دیگر ستم‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که آمریکایی‌ها و بیگانگان در دوره‌ی پهلوی بر سر مردم ایران آورده‌اند. «بهزاد» و «بهروز» همچنین خواهری به نام «بهناز» دارند که به دلیل در مدارس پهلوی، از تحصیل، محروم می‌شود و پس از مدتی او نیز به راه انقلابی‌ها در‌می‌آید. «سعید» بچه محل و همکلاسی بهزاد، که سر نترسی دارد، با کارهایش بهزاد را ترغیب می کند که بیشتر و زودتر به صف انقلابیون بپیوندد...» روایت این داستان، از مهر سال ۵۷ آغاز می‌شود. در این داستان، نویسنده به خوبی توانسته درهم آمیختگی ترس و شجاعت را در سیر زندگی شخصیت اول و راوی داستان نشان دهد. ✅ این داستان، برگزیده‌ی سومین جشنواره‌ی داستان حوزه‌ی هنری است. ◀ این داستان را این جا بخش به بخش با هم خواهیم خواند. 🌳 🍀 با ما همـــراه باشـــید و دوســتان خود را به این جــا دعوت کــنید. 💠 گروه رسانه‌ای «صد در صد» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄