eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
971 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«هنر فکر و دست» /موسیقی /هنر ╭─┅─🍃 💜 🍃─┅─╮ http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ╰─┅─🍃 💜 🍃─┅─╯ .
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۳ : فصل ۴ : «ملاقاتی جادویی با خردمندان سیوانا» ب
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۴: پایان فصل ۴ : «ملاقاتی جادویی با خردمندان سیوانا» 🌿🌿🌿 ...مردانی که به نظر می‌رسید ده نفر باشند، همگی لباس فرم قرمزی مانند یوگی رامان پوشیده بودند و با ورود جولیان به دهکده، با آرامش به او لبخند زدند. همه ی آن‌ها آرام، سالم و عمیقاً راضی به نظر می‌رسیدند. انگار خیلی از فشارهایی که ما را در دنیای امروزی کلافه کرده، در آن مکان سرشار از آرامش، هیچ جایی نداشت. جولیان کوله بار خود را بسته و به سوی محیطی وسوسه انگیز رفته بود. با این‌که بعد از سال‌ها چهره‌ای جدید به آن‌ها پیوسته بود، واکنششان آرام بود و فقط به نشان خوشامدگویی به مسافری که از راه دور آمده، تعظیمی ساده می‌کردند. زنان هم به همان نسبت تأثیرگذار بودند. در لباس ساری صورتی ابریشمی مواج و نیلوفر سفیدی که موهای مشکی براقشان را زینت داده بود، با چابکی استثنایی در دهکده حرکت می‌کردند و مشغول بودند، نه آن مشغولیت دیوانه واری که بر زندگی انسان‌های جامعه ی ما سایه افکنده است. مشغولیت آن‌ها آرام و دلپسند بود. با تمرکزی ذن گونه، بعضی از آن‌ها در معبد کار می‌کردند و برای چیزی شبیه فستیوال آماده می‌شدند. بعضی دیگر هیزم جا به جا می‌کردند و با دقت تمام، گوبلن دوزی می‌کردند. همگی در فعالیتی پربار درگیر بودند و خوشحال به نظر می‌رسیدند. سرانجام چهره‌های خردمندان سیوانا، قدرت روش زندگیشان را نمایان کرد. با اینکه آن‌ها کاملاً بزرگسالانی بالغ بودند، اما کیفیتی کودک گونه داشتند: چشم‌هایشان با سرزندگی جوانی می‌درخشید؛ چهره ی هیچ کدامشان چین و چروک نداشت؛ موهای هیچ کدام خاکستری نشده بود؛ هیچ کدامشان پیر به نظر نمی‌رسیدند. جولیان که به سختی می‌توانست آنچه را بر او می‌گذرد، باور کند، به ضیافتی از میوه‌های تازه و سبزیجات شگفت انگیز دعوت شد، دستور غذایی که بعداً فهمید، یکی از کلیدهای گنجینه ی سلامتی ایده آلی است که خردمندان از آن بهره مند بودند. بعد از غذا، یوگی رامان جولیان را به سمت محل اقامتش همراهی کرد، کلبه‌ای پوشیده از گل با یک تخت خواب و یک جای مجله ی خالی روی آن. این‌جا حالاحالاها قرار بود خانه ی او باشد. با این‌که جولیان تا به حال چیزی شبیه دنیای جادویی سیوانا ندیده بود، ولی برایش مانند بازگشت به خانه ی واقعی‌اش بود، بازگشت به بهشتی که از مدت‌ها قبل، آن را می‌شناخت. این دهکده‌ای که از گل رز ساخته شده، چندان هم برایش غریبه نبود. احساسش به او می‌گفت که حتی برای مدت کوتاهی هم که شده، به این‌جا تعلق داشته است. این‌جا می‌تواند جایی باشد برای افروختن آتش اشتیاق زندگی‌ای که قبل از این‌که شغل وکالت روح او را بدزدد، می شناخته است؛ مکان مقدسی که در آن، روح شکسته ی او به آرامی شفا خواهد یافت. بدین ترتیب، زندگی جولیان میان خردمندان سیوانا آغاز شد، زندگی‌ای سرشار از سادگی، آرامش و هماهنگی و اتفاقات بهتری در شرف وقوع بود. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba
🌹 بشی عزیزم! 💎 ……………………………………… «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 💐
🌸 زندگی زیباست 🌸
🔹 ما ایرانی ها... #آرمانشهر 🌃 /اجتماعی ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔴 پیشی گرفتن شبکه های اجتماعی بر مطالعه! 🔹 ما ایرانی ها... 🌃 /اجتماعی ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شاید خشمگین ترین مرد روی زمین بود ولی خودش رو فروبرد، خودش رو جمع و جور کرد، سجده ی شکر به جا آورد که تونست این تصادف رو به سلامتی رد کنه. 👌 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🍃 @sad_dar_sad_ziba 🍃 ➖➖➖➖➖➖➖➖
داستان پیرزن و گوزن 🦌 🌿 خدای مهربان، به رحم کنندگان، رحم می کند! 🍃 @sad_dar_sad_ziba
💠 امام خمینی (درود خدا بر او): طَیب، حُر دیگری بود! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
💠 امام خمینی (درود خدا بر او): طَیب، حُر دیگری بود! #یکی_از_میان_ما ...🌷... /یاد یاران ……………………………
🗓 ۱۱ آبان ماه سال ۱۳۴۲، «طیب حاج رضایی» و «حاج اسماعیل رضایی» به جوخه اعدام رژیم پهلوی سپرده شدند. 🌷 طیب حاج رضایی که روزگاری از بزن بهادرهای تهران بود، شب هنگام در معرض تیر سربازان قرار می گیرد تا به خاطر حمایت از امام خمینی (درود خدا بر او) که آن سالها آرام آرام نهضت انقلابی خویش را گسترده می نمود، تیرباران شود. اما چه می شود که چنین شخصیتی به گفته خودش، ندیده، خریدار امام (ره) می شود؟! امیر حاج رضایی پسر برادر طیب می گوید: «در دادگاه می گفتند شما دسته راه می انداختيد و روی علم ها عکس آيت الله خمینی را می گذاشتيد. طيب هم گفت: من هميشه به مراجع تقليد اعتقاد داشتم و احترام می گذاشتم. قبلاً هم عکس آيت الله بروجردی را می گذاشتم و حالا هم عکس آيت الله خمینی را می گذارم و باز هم اگر باشم از عکس آنها استفاده می کنم.» اين چیزهایی بود که من خودم در دادگاه شنيدم. به هر حال شنبه ۱۱ آبان، ساعت ۵ صبح اين اتفاق افتاد و اعدام شد. صحنه خیلی بدی بود. ما که در مراسم نبوديم اما آنها جسد را تحويل دادند. وقتی تحويل دادند و جسد را ديدم، بعد متوجه نشدم، چه طور من را بلند کردند. چیزی حدود ۱۷، ۱۸ تا گلوله خورده بود و تمام رگ و پی اش زده بود بيرون. یعنی بدن، تمامش شکافته شده بود و هنوز چشم هايش بسته بود. آن بنده خدا اسماعيل رضایی، افتاده بود و تير خلاص را توی دهانش زده بودند اما عموی من با صورت خورده بود زمين و صورتش هم خون آلود بود که آن تير را به شقيقه اش زدند و گفتند؛ تير خلاص... من خودم آن صحنه را ديدم تا جایی هم که يادم می آيد، غسّال مدام پنبه توی اين سوراخ ها می کرد. یعنی همه جای بدن سوراخ سوراخ شده بود. به هر حال من را بيرون آوردند و نفهميدم چه کسی من را بيرون برد. نشسته بودم و می ديدم که دارند طبق وصيتش در شاه عبدالعظيم کنار مادرش، خاکش می کنند. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری، با بچه های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. 📚 بُنمایه (منبع): کوچه نقاش‌ها ،صفحات ۵۹ تا ۵۲ ……………………………………… حبیب‌الله عسگراولادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره روحیه شهید طیب‌ حاج‌رضایی در زندان می‌گوید: «چند شب قبل از اعدام طیب، یک هیئتی آمدند در زندان به طیب گفتند کارَت تمام شد. اعدام می‌شوی، مگر یکی از این سه تا کار را بکنی: یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل کاری که در ۲۸ مرداد کردی تو را ببخشد؛ یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی، یا این‌که از خمینی تبری بجویی. دستش را روی شکمش زد و گفت: سه ماه است این شکم من از حرام پاک است، دیگر نمی‌خواهم آلوده بشوم. اما این‌که می‌گویید از خمینی تبری بجویم. اگر این کار را بکنم خمینی بسیار خوشحال می‌شود تا این‌که من آلوده با او نسبت داشته باشم و در این باره خیلی گریه کرد و گفت من حاضر نیستم چنین کاری بکنم.» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
بسیاری از ما عادت داریم خودمان را در آخر صف قرار دهیم و در نتیجه، احساس بی لیاقت و بی ارزش بودن را جذب کنیم. تا وقتی این احساس در ما وجود داشته باشد موقعیت هایی را که به مراتب بی ارزش تر و کم قدرت ترند جذب خود می کنیم. ↪️ باید این نگاه را تغییر دهیم! ✔️ @sad_dar_sad_ziba
من از عهد آدم تو را دوست دارم/ از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح/ سرودیم نم نم: تو را دوست دارم «زنده یاد قیصر امین پور» 💗 @sad_dar_sad_ziba 💗
💫 هیچ‌گاه ڪارهای ڪوچڪی ڪہ براۍ دیگران انجام می‌دهید را متوقف نڪنید. گاهی آن ڪارهای ڪوچڪ بزرگترین بخش قلب آنها را اشغال می ڪند. 🌸 @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۴: پایان فصل ۴ : «ملاقاتی جادویی با خردمندان سیوانا»
🌿🌿🌿 📒 «راهبی که فراری اش را فروخت» ⏪ بخش ۱۵: فصل پنجم: «دانشجوی معنوی خردمندان» ...ساعت هشت شب است. برای شرکت در دادگاه فردا، هنوز کار دارم، اما مجذوب تجربه ی این جنگجوی حقوقی قدیمی شدم که زندگی‌اش بعد از ملاقات و شاگردی این خردمندان بزرگ اهل هندوستان، دگرگونی شگرفی یافته است. با خود گفتم، چه حیرت انگیز! چه تغییر فوق العاده ای! در خفا از خود پرسیدم، آیا رازهایی که جولیان در آن مخفیگاه کوهستانی و دورافتاده آموخته، می‌توانند کیفیت زندگی مرا هم تعالی بخشند و حس اعجاز دنیایی را در آن زندگی می‌کنیم، دوباره در من زنده کنند. هرچه بیشتر به جولیان گوش می‌کردم، بیشتر می‌فهمیدم که روح من هم زنگار گرفته است. چه بلایی بر سر آن شور و حرارت فراوانم آمده بود؟ جوان‌تر که بودم، در همه ی کارهایم، آن اشتیاق را احساس می‌کردم. آن دوران را که به یاد می‌آورم، می‌بینم حتی ساده‌ترین چیزها هم به من احساس شادی می‌داد. شاید زمان آن رسیده بود تا به کلی، سرنوشتم را دگرگون سازم. جولیان کشش مرا به داستان سیروسلوکش احساس کرد. او اشتیاقم را دید، اشتیاق به آموختن نظام زندگی آگاهانه‌ای که خردمندان به او یاد داده بودند. برای همین، در گفتن ادامه ی داستانش تعجیل کرد. گفت که چطور علاقه‌اش به دانش با تیزهوشی‌اش پیوند خورده و با مبارزاتی که طی سالیان سال در دادگاه داشته، این پیوند، تعالی یافته و او را به عضوی علاقه مند در جامعه سیوانا بدل کرده است. نشانه ی محبت خردمندان به جولیان این بود که بالاخره او را به عنوان عضو افتخاری گروهشان پذیرفتند و با او همچون عضو اصلی خانواده ی بزرگشان رفتار می‌کردند. جولیان به دانش کار کردن بر ذهن، بدن، روح و دستیابی به تسلط بر خود اشتیاق فراوان داشت و تمام لحظاتی را که بیدار بود، تحت تعلیم یوگی رامان سپری کرد. با اینکه از نظر سنی، تفاوت کمی با هم داشتند، یوگی رامان برای جولیان بیشتر پدر بود تا معلم. مشخص بود که آن خردمند، دانش انباشته‌ای را به همراه داشت که حاصل یک عمر زندگی بود و خوشبختانه می‌خواست که آن را در اختیار جولیان قرار دهد. قبل از سپیده دم، تمرینات شروع می‌شد. یوگی رامان با شاگردان مشتاقش می نشست و ذهنش را با افکاری درباره ی معنای زندگی و تکنیک‌هایی که بر آن‌ها مسلط بود و کمتر کسی آن‌ها را می‌شناخت، پر می‌کرد، تکنیک‌هایی برای شاد زیستن، خلاقیت و رضایت بیشتر. به جولیان اصولی کهن را یاد داد، اصولی که به گفته ی او، هر کسی می‌تواند از آن‌ها استفاده کند تا عمر طولانی‌تری داشته باشد و جوان‌تر و خوشحال‌تر زندگی کند. جولیان همچنین یاد گرفت که چگونه قانون دوقلوی تسلط بر خود و مسئولیت پذیر بودن، می‌تواند او را از بازگشت به آشفتگی بحران زندگی‌اش در غرب، دور نگه دارد. همین طور که هفته ها به ماه‌ها تبدیل می‌شد، گنجینه‌ای را یافت که بالقوه در ذهنش آرمیده بود، گنجینه‌ای که منتظر بود بیدارش کند تا برای اهدافی والاتر، از آن استفاده کند. گاهی اوقات، معلم و شاگردانش به آرامی می‌نشستند و به خورشید خیره کننده ی هندوستان می‌نگریستند که در آن دوردست‌ها، از عمق چمنزارهای سرسبز بالا می‌آمد. گاهی اوقات، در سکوت مراقبه می‌کردند و از ارمغانی که سکوت برایشان به همراه داشت، لذت می‌بردند. گاهی اوقات، در جنگل کاج، قدم می‌زدند و درباره‌ی موضوعات فلسفی صحبت می‌کردند و از همراهی یکدیگر لذت می‌بردند. جولیان گفت که اولین نشانه‌های پیشرفت شخصی‌اش فقط بعد از گذشت سه هفته از اقامتش در سیوانا، نمایان شد. او شروع کرد به دیدن زیبایی چیزهای ساده، مثل شگفتی یک شب پرستاره یا جادوی یک تار عنکبوت پس از بارش باران. جولیان همه ی این زیبایی‌ها را در وجودش جذب کرد. جولیان همچنین گفت که روش جدید زندگی‌اش و عادت‌های جدیدی که به این روش زندگی مربوط می‌شدند، تأثیری عمیق بر دنیای درونی‌اش می‌گذاشتند. او به من گفت، یک ماه بعد از به کارگیری اصول و تکنیک‌های خردمندان، پرورش حس عمیقی از امنیت و آرامش درونی را آغاز کرد که طی سال‌های زیاد زندگی در غرب، آن را از خاطر برده بود. با گذشت هر روز، شادتر، خودجوش‌تر، پرانرژی‌تر و خلاق‌تر می‌شد. سرزندگی جسمانی و قدرت روحی جولیان نتیجه ی تغییراتی بود که در نگرشش رخ می‌داد. بدنش که قبلا اضافه وزن داشت، حالا قوی و لاغر شده بود و حالت مریضی و رنگ پریدگی که همیشه در چهره‌اش بود، جای خود را به درخششی فوق العاده از سلامتی داده بود. ⏪ ادامه دارد... ……………………………………… 🌱 @sad_dar_sad_ziba