11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا گاهی #حکمت_خدا را در برخی رخدادهای زندگی نمی بینیم؟
🎤 «حسن رحیم پور»
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💄 سالن آرایش یا اتاق زایمان؟ 💉
#آرمانشهر 🌃
/اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃
انسان های هماهنگ، همدیگر را
پیدا می کنند،
حتی از فاصله های دور،
از انتهای افقهای دور و نزدیک،
انگار جایی نوشته بود که این ها باید در یک مدار باشند.
یک روزی
یک جایی است که باید، با هم برخورد کنند
آن وقت
می شوند همدم،
می شوند دوست،
می شوند رفیق.
اصلا می شوند هم شکل،
دلشان آکنده از مهر هم.
حرفهایشان میشود آرامش.
یکی نباشد دیگری می شود.
هی همدیگر را مرور می کنند؛
از هم خاطره می سازند؛
مدام گوش به زنگ کلمات و ایده ها هستند.
یادمان باشد
حضور هیچ کس اتفاقی و بی دلیل نیست در لحظه هایمان!
#همدلانه ☕
☁️🌨☁️
🌨💚🌨
☁️🌨☁️
༻☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر این جا ایران بود...
🇫🇷 فرانسه
⚽️ مسابقه ی پایانی قهرمانی باشگاه های اروپا
◼️ #فرنگِ_بی_فرهنگ
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
مسجدیها چشمانتظار فرمانده بزرگ جنگ بودند. یکی با یک موتور گازی درب و داغان و دستهای روغنی، جلوی در ایستاد.
پاسدارها گفتند برود جلوتر. موتوری بی درنگ جلوتر رفت جلوتر و توقف کرد...
...چند دقیقه بعد مجری گفت:
در خدمت فرمانده جنگ، حاج آقا برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی دیر رسیدند.
🌷 #شهید_عبدالحسین_برونسی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
دور از تو دلم دمی نیاسود بیا/
جان وتنم از غم تو فرسود بیا
از دست نداده ای مرا باور کن/
برخیز و بیا، دیر نکن، زود بیا!
«خجسته ناطق»
🤲🏽 #اللهم_عجل_لولـیکـــ_الفرج
#بوی_پیراهن_یوسف
/ ولایت و انتظار 🌸
@sad_dar_sad_ziba
🕌 ۩๑▬▬▬✨✨▬▬●
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۵۱: مریما و یاسمینا نگاهی به سر تا پای من انداختن. مریما گفت: «
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش ۵۲ :
فکر کردم بهش بگم:
«اولاً حرام و حلال تعریف داره و حدودش رو خدا خوشبختانه تعیین کرده که از طریق مرجع می شه تکلیفشون رو مشخص کرد.»
که دیدم این ها مرجع نمی دونن چیه. فکر کردم بهش بگم:
«شما نگاهی به آینه بنداز. این چه دینیه که نداشتن حجاب توش حرام نیست، اما این که رنگ حجابت چه رنگیه شما رو وارد حیطه ی حرام می کنه؟»
که دیدم این اگه متوجه چنین تفاوتی بود که همچین نکته ای به ذهنش نمی رسید. فکر کردم بهش بگم:
«من حرامی مرتکب نشده م. به فرض اگر بحث مستحب و مکـروه باشه که امر به معروف و نهی از منکر توی حیطه ی مستحب و مکروه نیست.»
دیدم هنوز تفاوت واجب و مستحب رو نمی دونه. به خیلی چیزها فکر کردم که در جوابش بگم که دیدم هیچ کدوم، ره به جایی نمی بره. پس گفتم:
«متشکرم از تذکرت!» همین.
یک ساعت بعد، وقتی این ماجرا رو برای امبروژا تعریف کردم واکنشش جالب بود. اول یه کم اخماش رو کرد توی هم انگار اتفاق، خیلی نامأنوس باشه زل زد به من. بعد یه خرده خندید و گفت:
«اوه اوه... چه کسی هم تذکر داده!»
بعد از اون همه ماجرایی رو که تعریف کرده بودم فقط یه نکته توجهش رو جلب کرد؛ یه کم فکر کرد و پرسید:
« یعنی اگه رنگ لباس تو توجه مردی رو جلب کنه، تو اون لباس رو نمی پوشی؟» گفتم:
«اگه از حد متعارف خارج بشه، نه! نمی پوشم.»
- چرا؟
- چون باید همه مون آرامش و راحتی نسبی داشته باشیم، وقتی توی اجتماعیم. من در امان باشم و بدونم من رو فقط با وجهه ی انسانی من می بینن. آقایون بتونن متمرکز بشن روی کارشون و خانم ها مسابقه ی جلب توجه راه نندازن. همسر اون آقایون هم در آرامش باشن و بدونن خانمی در حال رقابت با اون ها نیست. نگاه تحسین آمیزی کرد و گفت:
«خیلی منطقیه. آفرین بر اسلام!»
هر دومون گرسنه بودیم. رفتیم تا در آخرین لحظات، قبل از بسته شدن در آشپزخونه، شام بخوریم.
....🍀....
«روزی تو خواهی آمد»
یکشنبه بود؛ روز تعطیل. اما از نظر ساعت بیدار شدن فرقی برای من نداشت. چون برای نماز که بیدار می شم دیگه راحت نمی تونم بخوابم. حدود ساعت ۹:۳۰ با یک لیوان شیر کاکائو از آشپزخونه رفتم سمت اتاقم. راهروی همیشه شلوغ خوابگاه، خیلی ساکت و آروم بود. خیلی از بچه ها امتحاناتشون رو داده بودن و برگشته بودن به شهرهاشون.
دوست داشتم یه سر به امبروژا بزنم ببینم در چه حاله. می دونستم خواب نیست. یک شنبه ها صبح زود بیدار می شد که بره کلیسا و چون کلیساهای شهر هیچ کدوم فعال نبودن یه کلیسا بیرون شهر پیدا کرده بود. یک شنبه ها هم که اتوبوس پیدا نمیشد. ساعتی یه اتوبوس اون دور بَرا می پلکید. اگه بهش نمی رسیدی، باید یک ساعت دیگه صبر می کردی. آروم در اتاقش رو زدم.
- تــــــَــــــــق تـــــــــَــــــق.
حتی آروم تر از این!
- بیا تو همسایه.
با نیش باز رفتم تو.
- سلام. صدای در زدنم رو می شناسی ها!
پشت میزش نشسته بود دست راستش رو زده بود زیر چونه ش و بی حوصله داشت با رایانه اش رادیو گوش میکرد گفت:
«آخه کی غیر از من و تو که برای دعا خوندن پا می شیم این وقت صبح بیدار می شه؟»
گفتم:
«جشن های شبونه وقتی برای حرف زدن با خدا باقی نمی ذاره. می خواد بهونه ش کلیسای تو باشه، می خواد جانماز من.»
خندید اون قدر خوب زبون هم رو می فهمیدیم که نیازی به توضیح بیشتر نبود.
پرسیدم:
«چی گوش می دی؟»
گفت:
«اخبار! می خوام ببینم دنیا چه خبره؟»
- خب... چه خبره؟
- همونی که همیشه بوده؛ زورگوها زور می گن، بدبخت ها بدبخت تر می شن، ما آمریکایی ها هم منفورتـر. چه قدر این وضع ناراحت کننده است...
نفس بلندی کشید و گفت:
«همه چی تکراری... هیچی عوض نشده.»
بعد لبخند تلخی زد و ادامه داد:
«به نظر تو یه روز همه چی عوض می شه؟»
... و همه چیز از این جا شروع شد؛ از این سؤال که من رو یاد یک روز تاریخی انداخت، روزی که باید همین روزها باشه... به همین نزدیکی. بدون این که به عاقبتش فکر کنم گفتم:
«آره یقیناً یک روز همه چی عوض می شه. به نظر و خواست من و تو هم ربطی نداره. چه بخواهیم و چه نخواهیم اتفاقی قراره بیفته و می افته. اون روز دور نیست.»
امبروژا یه کم چشماش رو تنگ کرد. بعد با یه کم تردید پرسید:
«یعنی چه جوری می شه؟»
- منجی ظهور می کنه. اون همه چی رو تغییر می ده. اون هایی رو که مسبب گمراهی و بدبختی مردم هستن از بین می بره. مردم طعم دین داری رو می چشن. اون می آد برای ایجاد وحدت و رهبر همه ی ما می شه. من، تو و همه ی آدم هایی که به خدا اعتقاد واقعی دارن. راستی شما به منجی اعتقاد دارید؛ نه؟
⏪ ادامـه دارد...
………………………………………
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
🔻 ایرانیان بی یار و یاور بحرینی #آینه_ی_عبرت تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 #مجله_ی_مجا
39.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤨 یارو با قیافه ی حق به جانب پرسید:
اگر شاه نبود تا ورزشگاه آزادی رو بسازه شما می خواستید «سلام فرمانده» رو کجا برگزار کنید؟
😌 گفتم:
بحرین،
استان چهاردهم ایران
…………………………………………
🏝 از #جزیره_ی_بحرین ببینید و بشنوید که چه بود و چه شد؟
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
Dolatmand Kholf ~ Music-Fa.Com202030_91115263.mp3
زمان:
حجم:
7.42M
🌿
🎵 ترانه ی دلنشین تاجیکی
🎶 #شاه_خراسانی_ام
🎙 «دولتمند خُلف»
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
_____
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
«فیروزه شجاعی» را میشناسی؟
او مادر #شهید_یوسف_داورپناه است.
منافقین سر یوسف را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند.
بازیگر نیست.
نخل طلایی و اسکار هم نگرفت.
ولی این زن قــهرمان زندگی ماست.
#مادر_یوسف
╭─┅─ 🍃 ⛰ 🍃 ─┅─╮ @sad_dar_sad_ziba .
╰─┅─ 🍃 ⛰ 🍃 ─┅─╯
🔪 چاقو دسته ی خودش را نمی بُرد!
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─