eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
563 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌿🌿 گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم گر خوار، چون خارم کنی، ای گل بدان خواری خوشم زان لب اگر کامم دهی، یا آن که دشنامم دهی با این خوشم با آن خوشم، با هر چه خوش داری خوشم خواهی مرا گر بینوا، درد دلم را بی دوا ور صد ستم داری روا، با آن ستمکاری خوشم والاترین گوهر تویـی، داروی جـان پرور تویی درمان دردم گر تویی، در کنج بیماری خوشم آرَد گرَم غم جان به لب، کی آیـدم افغان به لب؟ با هر چه خواهد یار من، در عالم یـاری خوشم ای بهتـرین غمخوار دل، وی محرم اسـرار دل خواهی اگر آزار دل، بـا آن دل آزاری خــوشم تا گشته ام یار تو من، از جان برم بار تو من عشق است اگر بار گران، با این گرانباری خوشم گر وصل و گر هجران بود، گر درد و گر درمان بود «حالت» خوشم با این و آن، آری خوشم، آری خوشـم «ابوالقاسم حالت» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت، سنگ و آهن و گنبد و ضریح نیست؛ زود برگرد! 🎤 «حجت الاسلام علی رضا پناهیان» /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🍀🌸🍀 🧒🏻 به بچه هامون چی نگیم؟! ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «الهه ی عشق» ⏪ بخش ۳٤ : احساسِ درد شدیدی در سرم می کردم ولی، حالا دیگر می توانست
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «الهه ی عشق» ⏪ بخش ۳۵ : یک هفته ای بود که کارم شده بود تماشای تلویزیون و شنیدن صحبت‌های ایشان، از طرفی هم مانده بودم که منظور از سخن ایشان که گفته بود برو به جنوب و به رزمندگان کمک کن چه بوده است. آخر من کجا و جنگ کجا؟! یقیناً منظورش رفتن به جبهه و جنگیدن نبوده، حتماً وظیفه ی دیگری داشتم. در همین افکار بودم که تصویر اعزام کاروان‌های کمک به جبهه، نظرم را جلب کرد. فهمیدم وظیفه ام چیست. پول کلانی را خرج کردم و چند کامیون جنسِ درجه ی یک، به عنوان هدیه به رزمندگان، از طرف شرکت رهسپار کردم. چندین بار این کمک‌ها را تکرار کردم. بروبچه های شرکت که همگی هم تیپ و هم فکر من بودند از این کارهای من، سخت گیج شده بودند و صدای اعتراضشان بلند شده بود. بعضی از دوستان نزدیک، مدام زیرِ گوشم زمزمه می‌کردند و طعنه و کنایه می‌زند که: « ای بابا! شهروز خان، پاک زده به سَرت. دیدی بالأخره این بیمارستان و جوّ حاکم بر اون، تو رو هم خُل و چِل کرد. باباجان، مگه بیمارستان قحط بود که رفتی و اون جا بستری شدی؟! تازه تو گوی سبقت را هم از اون مذهبی ها ربودی. به قول معروف از خدا هم حزب اللهی تر شدی! مردم می رن بیمارستان امام خمینی بستری می‌شن که پولِ کمتری خرج کنند، آقا پا شده رفته اون جا و برعکس شده! مدام پول خرج خدا و پیغمبر می کنه! دیگه این جوری شو ندیده بودیم!» گوشم از این حرفا پر شده بود. اما بی خیال. چیزی را که من می فهمیدم آنها نمی فهمیدند. تا ابد هم نخواهند فهمید. هر کاروانی که اعزام می کردم احساس بهتری پیدا می کردم؛ احساس می کردم بعد از ۲۵ سال، تازه دارم کمی ادای وظیفه می کنم. با این حال، این کمک‌ها مرا تا حدودی آرام می کرد. اما هنوز آرامش حقیقی نبود. احساس می کردم این ها یک نوع از سر وا کردنِ وظیفه ی اصلی است. امام گفته بود برو به جنوب، نگفته بود بفرست به جنوب. این عبارتِ جمله ی امام که کاملاً در ذهنم حک شده بود، مدام جلوی ذهنم رژه می رفت و مرا به فکر فرو می‌برد. بالأخره هم کار خودش را کرد. دلم را به دریا زدم و خودم را آماده کردم که این بار با یکی از کاروان‌های کمک به جبهه، خودم هم رهسپار شوم و تا حدودی هم ادای وظیفه ی اصلی کرده باشم. باید تا همان نزدیکی های جبهه می‌رفتم و جنس ها را تحویل می‌دادم و برمی گشتم؛ یعنی این که باید رعایت تمام جوانب احتیاط را می کردم و تا همان عقبه ی جنگ می‌رفتم و سریع برمی گشتم. آخر جنگ بود و شوخی هم نبود. آمدیم و یک گلوله، بازی اش می گرفت می شد تیرِ غیب منِ بیچاره. آن وقت دیگر خر بیار و باقالی بار کن. کی می‌خواست این شرکت بزرگ را اداره کند؟! البته مهم این نبود؛ مهم آن بود که بعد از من چه کسی می خواست این همه کمک رهسپار جبهه و جنگ کند؟! پس بهتر بود که جانب احتیاط را رعایت کنم و آهسته بروم و آهسته برگردم. بالأخره هم خدا را شکر آهسته رفتم و آهسته هم... آهسته هم برنگشتم. آری برنگشتم، نمی دانم در جنوب چه بر من گذشت؟! جنوب که می‌گویم، منظورم دوکوه است. دوکوهه! آری دوکوهه زمینگیرم کرد. دیگر میل به برگشتن نداشتم. خدا می داند که چه حسی بود که تمام وجودم را غرق در نور و نشاط کرده بود. تا به حال چنین شاداب و سرزنده نبودم. جوان‌هایی هم سن و سال خودم با چهره هایی نورانی. نمی دانم بعد از آن رؤیا بر سرِ مشاعرم چه آمده بود که دیگر می توانستم انسان های نورانی را تشخیص دهم. آری همه ی آنها نورانی بودند. لباس های خاکی به تن داشتند، اما یقین داشتم که در افلاک سیر می‌کند. خنده‌هایشان، صفایشان و محبتشان زمینگیرم کرده بود. خدا می داند که دستِ خودم نبود. گویی این سرزمین، سرزمینِ گم گشته ی آرزوهای من بود. حالا یادم می‌آمد، من این ساختمان‌ها را یک جای دیگر هم دیده بودم؛ برایم آشنا بودند. درست است، من این نما را در آن رؤیا دیده بودم. لحظه ای که حاج عبدالله و آقای خمینی ایستاده بودند، نمایی از این ساختمان های بلند، پشت سرشان در آسمان جلوه نمایی می کرد. بله خودِ خودش بود؛ دوکوهه... همان جایی که خمینی مرا به آن دعوت می کرد. همان جایی که مسیر نجات را برایم ترسیم کرده بود. حالا دیگر شکّم به یقین تبدیل شده بود. بی خود نبود که به محضِ ورود به دوکوهه حالم دگرگون شد و احساس کردم قلبم از نور پر شده است. حالا دیگر برگشتنم محال بود. پایی برای برگشت نداشتم. من سرزمین مقدّسم را پیدا کرده بودم. مدینه ی فاضله ی من؛ دوکوهه... میدان عاشقیِ من، میدان صبحگاه دوکوهه... ⏪ ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼✨🌻✨✼══┅┄
چرا می گویند «انگلیس خبیث»؟ چرا « »؟ 🇬🇧 /دشمن شناسی 🐺 🔰 @sad_dar_sad_ziba ♦️
⚫️ به گوشی و اینترنت و بازی های رایانه ای و مجازی، تعادل مغز را بر هم می زند! /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃 این یک سنگ است! (کانی کربنات منگنز همراه با ناخالصی) ولی هر چی بهش نگاه می‌کنم یاد گوشت می افتم. 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🌺🍃🕯🍃🌺🍃 _ها عیبی نــــدارند، هستند که ویـــــــران می کنند! 🌸 @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱 ………………………………… 🌱
⭕️ یادگیری زبان انگلیسی از پشت نیسان! ☺ 😔😔 ツ➣ @sad_dar_sad_ziba
🖤 تسبیح و عبادت 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
نگاه ابی عبدالله. محمدحسین پویانفر .mp3
13.17M
🖤 نگاه ابی عبدالله 🎤 کربلایی محمدحسین پویانفر 🌱 ذکر و یاد حسین عبادت است! 🏴 @sad_dar_sad_ziba 🏴
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر بت ها شماست زان که آن بت مار و این بت اژدهاست «مثنوی معنوی» 💍 🔷 @sad_dar_sad_ziba 🔷 ۩๑▬▬▬✨✨✨▬▬●