eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
1.2هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 هر آنچه می بینید الزاماً همه ی واقعیت نیستند! 🔻 دنیای ما چند وجهی است، برخی وجوه آن حقیقت، برخی دیگر بخشی از حقیقت یا برداشتی از حقیقت ولی برخی زوایا، دروغ محض هستند. پس برای دیدن حقیقت کافی است زاویه دید مناسبی داشته باشیم. رسانه هم می تواند این دید درست را به ما بدهد و هم می تواند دید نادرست را درست جلوه داده و به ما القا نماید. /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
ما بهش می گیم کارِ خدا! 🔯 اعتراضات سراسری در سرزمین های اشغالی (اسرائیل) ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
👈🏼 حتی حیاط خونه هم ایرانیش خوبه! 🏡 @sad_dar_sad_ziba 🌺 🌱
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۵۰ : به صورت پُرچینش خیره شدم. تپل و سفید بود.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۵۱: «خاک به سرم» گفتن پروین و شماتت کردن حسام، بابت بی اطلاع گذاشتنش از این موضوع، با خنده های کم جان آن مسلمان به چار دیواری اتاق خزید. درد و خنده؟ هیچ تناسبی میانشان نمی یافتم. دیگر یقین داشتم که این جوان، دیوانه ای بیش نیست. با دوستش تماس گرفت و مدتی بعد، رفتنش را از پشت پنجره دیدم. تلو تلو خوران و تکیه زده به مردی جوان رفت. بدون عصبانیت و داد و فریاد. بابت زخم هایی که به جسمش نشست برایم قرآن خواند و رفت. لحظه ای ترسیدم. اگر باز نمی گشت؟ اگر حرفهایش دروغ بود؟ باز هم برزخ افکارم شروع شد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد، دست و پا زدم. بی خبری از حسام و سنگینی ابهام و سوال در مواجهه با تماس های بی جوابم به عاصم و یان، شانه های نحیفم را به شدت می آزرد و من چاره ای جز صبر نداشتم. بالأخره حسام آمد؛ با دستانی پر از خرید و مهربانی های بی دریغ به پروین. یعنی زخمش التیام یافته بود؟ «یا الله» گویان و سر به زیر در چارچوب شکسته ی اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد. نگاهش کردم. - گفتی همه چیز رو می گی! بگو! می خوام بدونم دقیقاً کجای مبارزه تون هستم؟ مکث کرد. - می گم. اما الآن نه. فعلاً نمی تونم حرفی بزنم. خواست از اتاق خارج شود، که از تخت پایین پریدم و گستاخانه مقابلش ایستادم. - شک ندارم تو همون دوست ایرانی یان هستی... اما نمی تونم بفهمم چه ارتباطی می تونی با عاصم و یان داشته باشی؟ احتمالاً با دانیال هم در ارتباطی، نه؟ درست می گم؟ حتماً اون خواسته تا من رو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلّا هیچ دیوونه ای این همه وقت واسه هدیه کردن یه دختر دم مرگ به رفقای داعشیش نمی ذاره. آهای! با توام! روی زمین دنبال چی می گردی که چشم از گل های قالی بر نمی داری؟ می توانستم خشم را به راحتی در صورتش ببینم ادامه دادم: - من عاشق دانیالم. دانیال، برادر خودم. نه شوهر سوفی! نه رفیق وحشی تو. برادرم مرده. کشتنش. یه مسلمون خفاش صفت خونش رو مکیده. و انگشت اشاره ام را روی زخم سینه اش محکم فشار دادم و بعد یک قدم به عقب گذاشتم. باز هم حرف داشتم: - توی عوضی همون مسلمونی. تو کشتیش! من با تو هیچ جا نمی آم. جهنم رو به بهشت پر از مسلمون ترجیح می دم. این جا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمی شه. پس گورت رو گم کن. به دو دست مشت شده اش نگاه کردم. اگر خوی وحشی گری داشت، چرا زخم نمی زد و نمی درید؟ باز هم تلاش کرد آرام باشد و مرا آرام کند: - من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیفته، تا پای جونم هم روی حرفم هستم. بعد به سرعت اتاق را ترک کرد. بعد از آن ماجرا، هر روز با نان گرم می آمد و تمام خریدها را انجام می داد. سر به سر پروین می گذاشت و هوای مادر ساکتم را داشت. پروین را موظف کرده بود داروهایم را سر وقت به من بدهد. در تمام این مدت کلامی بین ما رد و بدل نشد؛ حتی زمانی که یک ساعت صرف تعمیر در اتاقم کرد؛ یا روزهایی که با ماشینش، مرا برای معاینه نزد پزشک می برد و با وسواس حالم را از دکتر جویا می شد. اما وقت هایی که درد و تهوع امانم را می برید و به پتویم چنگ می زدم، در چار چوب در می نشست و برایم قرآن می خواند؛ با صدایی نرم و بی کینه. این جوان نمی توانست، بد باشد. او جوان خوبی بود. در کش آمدن همه ی این دقایق، مدام با یان و عاصم تماس می گرفتم و با خاموشی گوشی هایشان مواجه می شدم. نمی دانستم چه اتقاقی در حال وقوع است. این یعنی اوج خلأ در دریای اضطراب. دیگر از بی خبری و همجواری با دیوارهای خانه، بیزار شده بودم. یکی از عصرهای انتهایی پاییز، خسته و درمانده با تنی رنجور، تصمیم به قدم زدن گرفتم. لباس های اسلامی ام را به زور تن کردم و پا به حیاط گذاشتم. قار قار کلاغ ها روی سیم های برق و درختان سر به فلک کشیده ی باغ، در ابری آسمان و نم نم باران، گوش را به بازی می گرفت. نفسی عمیق کشیدم سرمای پاییز را. این جا ایران بود، بدون رودخانه و میله های سردش، بدون عطر قهوه و محبت های عاصم. این جا فقط عطر چای داشت و نان گرم و حسامی که نگرانی در برق چشمان به زمین دوخته اش پیدا بود و محبت در آواز عربی قرآنش. قطرات باران، آرام روی گونه هایم لیز می خوردند و من سرد و خمود، به سمت در اصلی باغ رفتم و به محض باز کردن آن، با حسام رو به رو شدم. در را بست و سینه به سینه ام ایستاد مقصدم را پرسید. از او نمی ترسیدم اما احساس امنیتی هم وجود نداشت. ابرو گره زدم. - فکر نکنم به تو مربوط باشه! از این که چرا مدام این جا پلاسی، سر در نمی آرم. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
2_144134979492307295.mp3
5.86M
🌿 🎶 ثانیه ها 🎙 «امین بانی» /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌧 باران امید 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🍀🌸🍀 ✅ به عقیده ی اسلام، مهم ترین دوره ی پرورش، دوره های خردسالی، کودکی و نوجوانی است و هر چه سن فرزند، کمتر باشد، تربیت، عملی تر، امکان پذیرتر و ماندگارتر است. 💠 در روایات آمده است که: «قلب نوجوان همانند زمینی بکر و آماده است که هر چه در آن افکنده شود بی درنگ آن را با همه ی وجود قبول کرده، پذیرا می گردد.» ─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─ /خانوادگی ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─ 💐[همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💰 یک مشت دلار کثیف برای جایزه بگیرهای لعنتی 🔹 /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🏡 ساده و صمیمی آرام تر از یک اقامتگاه چند ستاره @sad_dar_sad_ziba 🌸 🌱
صبور باش! با تلاش همه چیز به وقتش واسه ت چیده می‌شه، قشنگ تر از اونی که فکر می‌کنی! @sad_dar_sad_ziba 🌧 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 شرط ازدواجش، شهادت بود! ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌋 دوست داری مجاهد راه خدا باشی؟! /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba