eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
1.1هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۱: آن صبح، مانند چند روز قبل به بیمارستان رفتم. به ورودی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۲: پای پدر که وسط می آمد نفس در سینه ام یخ می زد. دیگر یقین داشتم این بدقدم، خواب ترسناکی برای زندگی ام دیده است. صدای ضربان قلبم را به گوش می شنیدم. دوباره پیام داد: «راستی، اگه یه بار دیگه شیطون گولت بزنه و بخوای از حرف هامون به کسی چیزی بگی، دیگه مثل دفعه ی قبل، مهربون برخورد نمی کنم.» اشک در چشمانم حلقه بست. این جانور از کجا پیدایش شده بود؟! دلم شور بابا را می زد. شماره اش را گرفتم اما جواب نداد. می دانستم در محل کار یا بیمارستان است ولی حرف های آن بدشگون، حس امنیتم را کور کرده بود. هزار شاید و نکند به جان روحم افتاد. باید صدایش را می شنیدم تا دلم آرام می گرفت. آشفته، بارانی ام را چنگ زدم و به بیرون دویدم. آسمان ابری، آشوب دلم را بیشتر می کرد. با گام هایی تند از میان قبور گذشتم. گوشی ام زنگ خورد. دیگر از صدایش می ترسیدم. ایستادم و نگاهی به شماره ی روی صفحه انداختم. بابا بود. صوت پرصلابتش که در شنوایی ام پیچید، نفسم بالا آمد. گریه ام را قورت دادم و صدایش را مرهم التهابم کردم. خیالم که از سلامتی اش راحت شد، مسیرم را به سمت مزار شهید حسام کشیدم. اشک بی اختیار روی گونه هایم لیز می خورد. این که نمی دانستم وسط چه بازی خطرناکی ایستاده ام، این که نمی دانستم چه کسی مقابلم قرار دارد، این که نمی دانستم چه از جان من و عزیزانم می خواهد چون پُتک بر دیوار سر و سامانم می کوبید؛ می کوبید چون می دانستم آدم بدهای زندگی ما شبیه چهل دزد بغداد نیستند و خون می خورند تا در مکتب کفتاری مقبول بیفتند. صدای «الله اکبر» که از گلدسته ها بلند شد، خوش رقصی قطرات باران را میان موهایم حس کردم و جانم از خیسی لباس هایم لرزید. مگر چه قدر آن جا چمباتمه زده بودم؟ سر بلند کردم که نگاهم به چشمان خسته ی دانیال افتاد؛ درست آن طرف مزار. کی آمده بود؟ چرا متوجه ی حضورش نشدم؟ با طمأنینه پرسید: _ حالتون بهتره؟ حالم جهنم بود و او چه می دانست؟ قطرات تند باران از نوک موهای طلایی اش به زمین می چکید. در خیسی لباس ها دست کمی از من نداشت. او چرا این گونه شده بود؟ تعجب چهره ام را خواند. _ اومدم دیدم این جا زیر بارون نشستین. چند بار صداتون زدم ولی جواب ندادین؛ اصلاً انگار این جا نبودین. نگران شدم. الآن یه ربعی می شه این جا نشستم. یک ربع زیر باران بودم؟! یک ربع برادر سارا رو به رویم نشسته بود و من نفهمیده بودم؟! سکوتم را که دید خودش ادامه داد: _ همیشه وقتی بارون می باره، این جوری بدون چتر می زنید بیرون؟ سرماخوردگی و آنفولانزا آدم رو نمی کشه. واسه خودکشی راه های بهتر و مطمئن تری هست. چترم! حتماً در کفشداری جا گذاشته بودم. زبانم به پاسخ نمی چرخید، انگار یک تُن وزن داشت. نفسی خسته کشید و ایستاد. _ هوا تاریکه، درست نیست تنها برید. اول شما رو می رسونم، بعد می رم بیمارستان. نایی برای بلند شدن نداشتم؛ انگار لشگری با چکمه های آهنین از من عبور کرده بودند. نگران شد. _ زهرا خانم، چیزی شده؟! حالتون خوب نیست؟ به سختی خود را از زمین کَندم. چشمانم سیاهی رفت اما پلک بر پلک نهادم و به هر جان کندنی که بود تعادلم را به دست گرفتم. گام های یخ زده ام کش آمد. انگار زمان بر دور کُند می چرخید. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌿🌸🌿 🌸 روزمون مبارک! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
گفتمش: باید بَری نامم زیاد گفت: آری می برم اما زِ یاد «فرصت شیرازی» @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
📖 «لاَ تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ» «خدا را به خاطر خشنودی هيچ یک از آفريدگانش به خشم مياور! زيرا خشنودی خدا جايگزين هر چیزی است، اما هيچ چيز جايگزين خشنودی خدا نمی شود.» [نامه ی ٢٧] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
▪️◾️◼️⬛️◼️◾️▪️ «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعون» پس از گذشت ده روز، داغ تازه شد و باز هم خادم، پیر غلام اهل بیت و مؤذنی دیگر، مرحوم 🍀 «حسین (امیر حسین) جهان بزرگی» دعوت خدا را لبیک گفت و به سوی او کوچید و پیکر او امروز تشییع و دفن شد. مردی ساده و متواضع که روز قبل، با طهارت و وضو و پس از آماده شدن برای نماز ظهر و دقایقی بعد از ورود به مسجد، با وضو در مسجد و در حال عبادت، جان به جان آفرین تسلیم نمود. 🖤 از کسانی که برایشان ممکن است خواهشمندیم که برای این خادم اهل بیت، نماز شب اول قبر بخوانند: دو رکعت، در رکعت نخست، پس از سوره ی حمد، آیت الکرسی در رکعت دوم پس از سوره ی حمد، ده بار سوره ی قدر پس از سلام نماز بگوید: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ ءالِ مُحَمَّدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها إِلی قَبرِ حُسین ابْنِ عَسکَر.» @sad_dar_sad_ziba ⬛️◼️◾️▪️◾️◼️⬛️
زمان، دارایی ارزشمندی است که نمی توان از خرج شدنش جلوگیری کرد، فقط می توان آن را با تبدیل به عبرت و مهارت، پس انداز کرد. @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
🌿🌸🌿 🛩 در مسافرت هوایی، خلبانت را نمی شناسی ولی در هواپیما آرام و بی خیال می‌نشینی! حالا چه طور در پرواز زندگی آرام نمی‌گیری و این اندازه نگرانی، در حالی که می‌دانی اگر مسافر خوبی برای سفر عمر باشی هدایت آن به دست خداست. 👌🏽 خوب باش و آرام بگیر! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 راهکاری برای جلوگیری و اصلاح مفاسد مسئولان /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🕊჻ᭂ࿐ 🌷 جوان باغیرت سبزواری که دو روز پیش برای دفاع از ناموس ایرانی و به دست دو تن از اراذل و اوباش که در حال ایجاد مزاحمت برای نوامیس بودند به شهادت رسید. ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿 ۳) تنها راهی که می شود یک زندگی بهتر داشت این است که رشد کنیم. ۲) تنها راهی که می شود رشد کرد این است که تغییر کنیم. ۱) تنها راهی که می شود تغییر کرد این است که همیشه یاد بگیریم و عمل کنیم. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📰 نشریه ی گاردین؛ از ترس دختران ۱۱ تا ۱۶ ساله از آزار جنسی در مدارس خبر می‌دهد! بر اساس یک نظرسنجی ۲۲٪ دختران جوان ۱۱ تا ۱۶ ساله، ترس از آزار و اذیت جنسی را عامل عقب ماندن خود در مدرسه دانسته‌اند. 🔸 «زن، زندگی، آزادی» به معنای غربی 🔸 ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
⛰ کوه سبلان در بهار / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄