eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
579 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3هزار ویدیو
21 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 🔹 دو کلام حرف حساب 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿 گاهی فقط بگذر! وقتی قادر به تغییر بعضی چیزها و بعضی افراد نیستی؛ روزت را برای عذاب‌ِ داشتن‌ها و و افسوسِ نداشتن‌ها خراب نکن! دنیا همین است؛ همه‌ی بادهای آن موافق، همه‌ی رخدادهای آن دلنشین و همه‌ی روزهای آن الزاماً خوب نیستند! این جا گاهی حتی آب هم سر بالا می‌رود. پس تعجبی ندارد اگر آدم‌ها طوری باشند که تو دوست نداری! گاه‌گاهی در انتخاب‌هایت تجدیدنظر کن! فراموش نکن؛ انتخاب و کنار گذاشتن آدم ها به دست توست، نه تغییر آن ها. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 این ها چند سال از دنیا عقب هستند؟ 🔸 یکی این که کشورشون هنوز پادشاهی اداره می‌شه. 🔸 دوم این که هنوز مراسم تاجگذاری و با کلی هزینه ی سرسام آور دارند. 🔸 سوم این که هنوز مردمشون می ریزن تو خیابون ها و شعار «مرگ بر شاه» و «مرگ بر سلطنت» می دن! 🔸 سرود ملیشون فقط دعا به جان پادشاه هست! 🔸 چهارم این که پادشاهیشون هم موروثی هست. 🇬🇧 بریتانیا فرنگ_بی_فرهنگ ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🌹 «ابوريحان بیرونی» اولين فردی بود که در قرن پنجم هجری و با ابتدایی ترين امكانات آن زمان، شعاع زمين را ۶۵۶۰ كيلومتر حساب كرد كه تا حد زیادی به مقدار صحيح آن یعنی ۶۳۷۱ كيلومتر نزدیک بود. «ابوریحان بیرونی» را از بزرگ‌ترین دانشمندان مسلمان و یکی از بزرگ‌ترین دانشمندانِ فارسی‌زبان در همه ی اعصار می‌دانند. 💠 🌱 امید «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
9.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌳 طبیعت زیبای استان لرستان شهرستان پلدختر اردیبهشت ۱۴۰۲ / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۷: لباس هایم را پوشیدم. چشمم به آینه ی آویزان از دیوار ا
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بـود» ⏪ بخش ۲۸: بعد از کمی ماندن خداحافظی کردم و با دلی آرام تر عازم خانه شدم. حرف های فاطمه خانم دل بی قرارم را برای سارا بی قرارتر کرد اما بی خبرانه آب سرد پاشید بر آتش بد بینی ای که از مرد مو طلایی در سینه ام شعله ور شده بود. تا رسیدن به خانه، حواسم پی هزار فکر و خیال پرید. سؤالات بی جواب دست از سرم بر نمی داشتند؛ انگار کمر همت به پریشانی ام بسته بودند. مدام در دل فریاد می زدم که امکان ندارد پدر باشی و به عشق رجوی، دل از ناز دانه ات بکنی. مدام فریاد می زدم امکان ندارد پدر باشی و بی خیال دختر اغما رفته ات، نقشه ی شوم بچینی برای کفتارگری. مدام فریاد می زدم امکان ندارد دانیال باشی و این همه بد. مدام فریاد می زدم بلکه آرام شوم. اما... وقتی به خانه رسیدم چون عروسکی که کوکش تمام شده باشد در هپروتی از غر زدن های دلسوزانه ی مادر روی تخت خوابیدم. جانم از تب و درد، گز گز می کرد. دلم خوابیدنی می خواست که پشت بندش بیداری نباشد. صدای پیام تلگرام چون جیغ ابلیس بر صفحه ی دلم ناخن کشید. باز چه داستانی می خواست ببافد؟ مضطرب، پیام را گشودم: «خبری در راه است...» وجودم سراسر نبض شد و ترسان، منظورش را پرسیدم. بوی تعفن شیطان را در کلماتش حس می کردم. «عجله نکن، می فهمی اما یه سؤال؛ به نظرت چرا دانیال امروز بیمارستان نبود؟» دیگر کنترل اعصابم سخت شده بود. «تو یه عوضی روانی هستی. من هیچ کدوم از حرفات رو باور نکردم و نمی کنم. امروز همه چیز رو به پدرم می گم.» پیام آمد: «اِه، اِه... آروم باش خانم کوچولو. دختری که حاج اسماعیل تربیت کرده نباید بی ادب باشه. این که تو باور کنی یا نه اصلاً برام مهم نیست چون تغییری تو اصل ماجرا ایجاد نمی کنه. فقط یادت باشه اگر حاج اسماعیل، برادرت یا هر کس دیگه ای چیزی از این پیام ها بدونه، برات سنگین تموم می شه.» بی حسی توأم با وحشت در مویرگ هایم قدم می زد. اشک بی اختیار از چشمانم می بارید. چه از جانم می خواست؟! حالا دیگر اطمینان داشتم باید منتظر خبر یا اتفاقی بد باشم. پریشانی چون موش به انبار آرامشم زده بود. مدام به خودم امیدهای واهی می دادم که همه ی حرف هایش مزخرفی بیش نیست، اما مگر عقل و دل باور می کردند؟ چون مار در باتلاق ترسناک افکارم می خزیدم که مادر کنار پایم روی تخت نشست. یک لیوان آب میوه به سمتم گرفت و دستش را برای سنجش دمای بدن روی پیشانی ام گذاشت. _ این رو بخور،آب پرتقال و لیمو شیرینه. بخور تا تلخ نشده. تب داری باز. چه قدر گفتم نرو بیرون. لیوان را از دستش گرفتم. سرمای دیواره ی لیوان حرارت جانم را تسلی می بخشید میلی به خوردن نداشتم. مادر نرم صدایم زد: _ زهرا جان، چیزی شده؟ چند وقته اون زهرای همیشگی نیستی ها! سر بلند کردم و نگاهی به نگرانی چشمانش انداختم. چه می توانستم بگویم؟ _ حواسم پیش ساراست. اوضاعش اصلاً خوب نیست، مامان دکترها دیگه امیدی ندارن. غصه بر نفس هایش نشست. ضربه ای بر پایش زد و دل سوزاند برای دل بی تاب دانیال. _ بیچاره برادرش. خدا واسه ی هیچ خونواده ای نخواد. خدا رو شکر که مادرش مشاعرش رو از دست داده و متوجه این روزها نمی شه. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» https://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🌳🍃🍄🍃🌲 قارچ هایی به زیبایی گل 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
اگر چیزی که جدایمان کرده مرگ نیست، پس خیلی حیف شده‌ایم! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
👌🏽 چشم پوشی 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
12.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 نکند کافر شده باشیم! 🔺 واقع بین باشیم! 🪜 /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 🔷انسان ها: 🔹به ميزان حقارتشان، توهين می‌کنند 🔹به ميزان فرهنگشان، عشق می‌ورزند 🔹به ميزان كمبودهايشان، آزار می‌دهند 🔹به میزان احساس هویتشان، احترام می‌گذارند. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄