8.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
✋🏽 حمایت گستردهی مردم از طرح نور نیروی انتظامی
❇️ حضور گستردهی مردم عزیز در ساحل میانکاله ی شهرستان بهشهر بهمنظور حمایت از طرح نور نیروی انتظامی در جهت گسترش عفاف و حجاب
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
@sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
「🍃「🌹」🍃」
برخی از مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند اما خوشبختی دیگران
همیشه جلوی دیدگان آنهاست.
به داشته های خود بیشتر توجه كنيم.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
21.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🌷」 「🕊️」
نخستین سپهبد
نخستین شهید ترور
🌷 شهید سپهبد محمد ولی قرَنی
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/ یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🌱🌺🌱🌴
راه مقدس
افتخار مادری
🧕🏻 من کوثرم...
#باغچه / خانوادگی
مشاور
💐 [همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۱۹: «فصل پنجم» هیچی نیست. نگاه میکنند دیگه.
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۰:
گفتند:
«یعنی چه مسلمان شدهای؟»
گفتم:
«دینم را عوض کرده ام. سبک زندگی ام عوض شده است.»
گفتند:
«تو دیوانه شدهای. عقلت را از دست دادهای. این لباس مسخره را در بیاور. اگر کسی این جوری ببینندت آبرو و حیثیتمان میرود.»
بهشان گفتم:
«این فقط یکی از تغییراتم است، من دیگر گوشت خوک و شراب هم نمیخورم.»
گفتند:
«پس خودت باید برای خودت غذا درست کنی.»
من هم با کمال میل قبول کردم. چاشنی خیلی از غذاهای ژاپنی، شراب است. غذا با شراب پخته میشود. بعد از پخت غذا هم اصلاً معلوم نیست با شراب پخته شده است. برای همین نمیتوانستم از همان غذایی که خانواده میخورند بخورم. معلوم نبود در پختش از شراب استفاده شده یا نه؟
بعضی از غذاها با ماهیهایی پخته میشد که در اسلام خوردنش حرام بود. از آن به بعد برای خودم جداگانه غذا درست میکردم. مشکل غذا فقط به همین جا ختم نمیشد. گوشتهای آن جا ذبح شرعی نبودند. توی شهرمان هم جایی نبود که گوشت حلال بفروشد. به خاطر همین در آن شش هفت سالی که آن جا بودم گیاه خوار شدم.
بعد از چند وقت، ماه رمضان رسید و باید روزه میگرفتم. مادرم از دستم حرص میخورد که چرا غذا نمیخوری. میگفت این جوری بدنت ضعیف میشود. برایم غذا و آب میآورد و اصرار میکرد بخورم، ولی قبول نمیکردم. میگفتم دستور خداست که از سحر تا غروب آفتاب چیزی نخورم. غیر از خانواده هر کس در ماه رمضان چیزی بهم تعارف میکرد بهشان میگفتم دستور غذایی دارم. نمیگفتم روزه میگیرم. میدانستم اگر بگویم روزه میگیرم باورش برایشان سخت خواهد بود.
به شوخی میگفتند:
«میخوای خوش هیکل شوی؟»
میگفتم:
« آره.»
با این که شهرمان کوچک بود، ولی کسی از همسایهها از مسلمان شدنم خبردار نشد. مادرم چیزی بهشان نمیگفت. خودم هم خیلی از خانه بیرون نمیرفتم که توی دید نباشم. برای نماز خواندن میرفتم توی اتاق و در را روی خودم میبستم. میخواستم کسی متوجه نشود. میترسیدم با دیدن نماز خواندنم کنجکاو بشوند و سؤالاتی درباره ی اسلام بپرسند. من هم تازه مسلمان شده بودم و هنوز چیز زیادی از اسلام نمیدانستم. میترسیدم نتوانم سؤالاتشان را جواب دهم.
یک بار وقتی داشتم نماز میخواندم، مادرم در را باز کرد و آمد داخل، چند تکه نمک آورده بود و دور و بر سجادهام گذاشت. بوداییها اعتقاد دارند نمک جن و شیطان را از انسان دور میکند. مادرم فکر میکرد اسلام آوردن من کار شیطان است. فکر میکرد جن رفته توی جلدم. این که اطرافیانم تغییراتم را درک نمیکردند و باور نمیکردند من از روی منطق و تحقیق، اسلام را پذیرفته ام و چنین واکنشهای مسخرهای نشان میدادند عذاب آور بود.
وقتی پدر و مادر خودت درکت نمیکنند، دیگر چه توقع از بقیه. ولی اینها همه در برابر چیزی که به دست آورده بودم اهمیتی نداشت. من دیگر برای زندگی کردنم هدف داشتم، برنامه داشتم، چیزی که قبلاً نداشتم. همین به من روحیه میداد. به خودم میگفتم محکم باش آتسوکو. کم نیاور... خم نشو. خدا تو را میبیند. خدا از تو حمایت میکند. پس مقاومت کن. خدا یاری ات میکند.
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🔐 پنج جملهی کلیدی برای موفق شدن:
🔑 منتظر باش اما معطل نشو!
🔑 تحمل کن اما متوقف نشو!
🔑 قاطع باش اما لجباز نه!
🔑 صریح باش اما گستاخ نه!
🔑 شکست بخور اما دوباره تلاش کن!
🍃 «زندگی زیباست»
🌿 @sad_dar_sad_ziba
2_144217444350656943.mp3
3.49M
🌿
🎶 «آتش عشق»
🎙 سالار عقیلی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
💚 بد به دلت راه نده!
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃
「🍃「🌹」🍃」
دليل اين كه انسان ها، به دشوارى شاد میشوند،
اين است كه همواره،
➡️ گذشته را بهتر از آنچه بوده
⏺ حال را بدتر از آنچه هست،
⬅️ و آينده را نامشخص تر از آنچه خواهد بود،
میبینند.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
🗞 #مجله_ی_مجازی «زندگی زیباست»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو» ⏪ بخش ۲۰: گفتند: «یعنی چه مسلمان شدهای؟» گفتم: «د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «تـــــــولد در تـــــوکیو»
⏪ بخش ۲۱:
«فصل ششم»
غذا توی دهانم بود و نمیتوانستم حرف بزنم. دستم را به نشانه ی نمیخواهم تکان دادم.
خانم ایکدا گفت:
«این جا نمیخواهم نداریم. وقتی مهمان من هستی باید بخوری.»
لقمهام را فرو دادم و گفتم:
«ممنون ولی آخه...!»
اخمهایش را توی هم کشید و گفت:
«آخه بی آخه. میدانست مسلمان شدهام. توی هواپیما نماز خواندنم را دیده بود. خیلی هم خوشحال شده بود. ولی نمیدانم چرا حالا این قدر پیله کرده بود. اصرار پشت اصرار که باید شراب بخوری. توی دلم به خودم فحش دادم که چرا سفر کره را قبول کرده ام. آمده بود گفته بود میخواهد برای یک کار شخصی برود کره. اگر دوست دارم باهاش بروم و من هم قبول کرده بودم.»
جام شراب را که حالا تا نصفه پرش کرده بود برداشتم و گذاشتم کنار بشقابم.
گفتم:
«حالا کی باید بریم دانشگاه؟ میخواستم بحث را عوض کرده باشم و به محض این که چانهاش گرم توضیح برنامه ی فردا شد، جام را زیر میز یا توی گلدان خالی کنم. گلدان نسبتاً بزرگی کنار صندلی ام بود که گلی بزرگ با برگهای دراز و نوک تیز داشت.
تازه آبش داده بودند و خاکشتر بودـ اگر شراب را توی خاک میریختم کسی متوجه نمیشد. همان طور که داشت صدفی را به سمت دهانش میبرد تا محتوایش را هورت بکشد گفت:
«فردا می ریم. توی برنامه قبلا به مادرت گفته بودم و نوشته بود. برنامه ی هر روزمان را مشخص کرده بودم. مادرت بهت نداد؟»
تا آمد یادم بیاید کدام برنامه را میگوید و در جوابش بگویم چرا اتفاقاً نشان داد. بحث را عوض کرده بود و داشت از دانشگاههای کره حرف میزد. زن خیلی منظمی بود. دبیرستان که بودم گاهی اوقات میرفتم خانهشان با دخترش چیکا درس بخوانیم. خانه شان سه تا خانه با ما فاصله داشت. برنامه ی کارهایی را که باید در طول روز انجام دهد میچسباند به در یخچال و هر کدام را که انجام میداد رویش خط میکشید.
من ماهی سفارش داده بودم. طعمش خیلی برایم مهم نبود. به گارسون با زبان انگلیسی توضیح داده بودم هر ماهی باشد فرق نمیکند فقط فلس داشته باشد. گارسون هم متوجه منظورم شده بود و فهمیده بود مسلمانم.
این را وقتی داشت غذا را روی میز میگذاشت بهم گفت.
گفت:
«رستورانشان این افتخار را دارد که برای مسلمانها غذای حلال سرو کند.»
همین طور که گوشت لذیذ و آبدار ماهی را توی دهانم مزه مزه میکردم منتظر فرصتی بودم که شراب را توی گلدان خالی کنم.
خانم کشیموتو غرق صحبت شده بود و حالا داشت از غذاخوریهای ژاپن میگفت. غذاهای مورد علاقهاش را یکی یکی اسم برد تا به نودل رسید. دستی به شکمش کشید و گفت:
«هوس کردم. گارسون را صدا زد ولی گارسون داشت سفارش چند میز آن طرفتر را میگرفت. بهش پیشنهاد کردم از جست و جوگر روی میز استفاده کند. ولی گفت این ها همیشه محض رضای خدا خرابند. دستم را بردم سمت جست و جوگر دکمه اش را فشار دهم که یک دفعه از روی صندلی بلند شد و رفت گارسون را از فاصله ی نزدیکتر صدا کند.»
این دقیقاً همان فرصتی بود که دنبالش بودم. سریع جام را برداشتم. دور و برم را نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی حواسش نیست خالیش کردم توی گلدان.
وقتی با ایکدا رفتیم توی دانشگاه کرهای من را با یک دختر مالزیایی مسلمان آشنا کرد. عایشه یکی دو سالی بود برای تحصیل آمده بود کره.
از من پرسید:
«چه طور شد مسلمان شدی؟ کم پیش میآید یک ژاپنی مسلمان شود!»
◀️ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 «زندگی زیباست»
http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
💠 امام صادق (درود خدا بر او):
«اگر زن، عفّت داشته باشد به دنیا میارزد وگرنه به خاک هم نمیارزد!»
📚 [بحارالانوار، ج۱۰۳، رویه ی ۲۵۰]
💎 #دُرّ_گران
………………………………………
💐 «همه چیز برای زندگی زیبا»
💐 @sad_dar_sad_ziba
🍃