eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این ترانه تکرار کنید: این است آمریکا! 🇺🇸 تصاویری از پلیسِ نازِ آمریکا! ……………………………………… /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
ماسان کوپ گنبد کاووس 🌺 گلستـــان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۴: ...امبروژا، با دهن پر از ماکارونی، همین جور که می رفت بشقابش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۴۵: «سلیم النّفس» صبح های یکشنبه توی اتاقم مراسم پرفیض دعای عهد بود و همه مون جمع می شدیم؛ خدا و من. مگه بیشتر از این هم نیازه کسی باشه؟ سی دی صوتی دعای عهدی که داشتم فوق العاده بود؛ ملودی زیبا، خوانندگی خوب، محتوای عالی... هیچی کم نداشت برای جذب یه مخاطب سلیم النّفس که همانا بغل گوشمان بود! همه ی موادِ لازم فراهم بود؛ یه لپ تاپ که بلندگو داشته باشه، یک بلندگو که قادر به پخش اصوات باشه، یه دیوار اتاق که با قطر استاندارد ساخته نشده باشه، و یه عدد سلیم النّفس که دیوار به دیوار اتاق سُکنا گزیده باشه! تا من صبحونه م رو خوردم دعای عهد هم تموم شد. در اتاق رو باز کردم که برای شست و شوی لیوان شیر کاکائوم برم آشپزخونه. اِ... سلام! («اِ» واسه چی؟) - سلام ویرجینی. خوبی؟ - خوبم. از سیلون خبر نداری؟ پناه بر خدا! می بینه تازه از در اتاقم اومدم بیرون ها! گفتم: «نه. چیزیش شده؟» - نه، چیزی که نشده. چند تا کتاب تاریخ ازش گرفته بودم؛ می خوام بهش برگردونم. بهتون گفته بودم که سیلون دانشجوی دکترای تاریخه؟ گفتم: «نمی دونم کجاست. اما به محض این که دیدمش می گم بیاد کتاب هاش رو تحویل بگیره.» گفت: «حالا به این سرعت هم نه. یه دو ماهی هست قراره کتاب هاش رو پس بدم.» گفتم: «عجب صبری داره!» خندید و همان طور که می رفت پرسید: «کار موسیقی قشنگ جدید گوش می کنی؟» - اگه ارزش گوش کردن داشته باشه، چرا که نه؟ - پس برات دو تا کار خیلی قشنگ می آرم. - منتظرم. فقط لطفاً روی من مثل سیلون حساب نکن! سیلون تاریخدانه. واحد شمارشش قرنه. من طراحم. واحدام کولیسیه. تا ده دقیقه ی دیگه نیاری، می آم دم اتاقت هااااا... رفتن ویرجینی رو دنبال کردم. صدای لِخِ لِخِ دمپاییش توی راهرو می پیچید. خیلی دوست دارم این دختر رو. توی همین هیری ویری در اتاق همسایه باز شد. ریاض، که واضح بود تازه از خواب بیدار نشده، بدون سلام علیک گفت: «تو با این آهنگ های قشنگی که داری موسیقی جدید می خوای چه کار؟» خب، این یعنی همه رو شنیده م! ریاض یه پسر مسلمونه و رفتار با اون مناسبات خاص خودش رو داره. اول از همه این که ریزه رفتارها برای اون معنی دارتره تا برای بقیه. گفتم: « آفرین! آفرین! مستحبه وقتی به آدم ها می رسیم در پرسیدن چنین سؤالی نفر اول باشیم.» خندید و گفت: «سلام علیکم» - علیک سلام. - موسیقی جدید می خوای؟ - نه. - چرا! خودم شنیدم به ویرجینی گفتی بیاره برات. -نگفتم موسیقی جدید هر چی داری بردار بیار. گفتم اگه ارزش شنیدن داشته باشه، دوست دارم بشنوم. - یعنی اگر چی باشه، می شنوی؟ - اگه حلال بود، تازه وقت می گذارم ببینم ارزش داره یا نه. سازنده ش اون قدر برای من ارزش قائل بوده که برای ساختش وقت بذاره و کار خوب تولید کنه یا نه. اگه ببینم اون چنین کاری نکرده، من هم وقتم رو برای شنیدن کارش هدر نمی دم. یه کم من من کرد. بعد گفت: «خب، از کجا می فهمی حلاله؟» ببینید... خودش شروع کردها! گفتم: «می پرسی که بدونی من چه طور تشخیص می دم یا می خوای بدونی خودت باید چه طور تشخیص بدی؟» - هر دو. - خب، من به مرجعم مراجعه می کنم ببینم درباره ی حد و حدود حلال و حرام و نحوه ی تشخیص اون در موسیقی چه گفته. - مرجع؟! مرجع کیه؟ ای بابا... خیلی زود بود برای مطرح کردن بحث «مرجع تقلید»! ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
میان تا تفاوتی است، از زمین تا آسمان! پرواز که می کنی، آن جا می‌رسی که خودت می‌خواهی! پرتاب که می شوی، آن جا می‌روی که آنان می‌خواهند! پس پرواز را بیاموز! 🕊 ⏰ 💠|↬ @sad_dar_sad_ziba ⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
🌿🌿🌿 مثل هر قصه که تأویل خودش را دارد این غزل، شیوه ی تحلیل خودش را دارد عشق، متنی است که پرحاشیه تر از او نیست گرچه هر قصه اباطیل خودش را دارد عمر ما در شب یلدایی زلف تو گذشت عشق ما و تو که تفصیل خودش را دارد راه مطرح شدن و شهره شدن بسیار است هرکسی شیوه ی تحویل خودش را دارد نفس ما سایه صفت، هم‌ره ما خواهد بود مثل هابیل که قابیل خودش را دارد آن چراغی که به خانه است روا، روشن کن مسجد شهر که قندیل خودش را دارد عالمی گو سپه ابرهه باشد، غم نیست کعبه سجیل و ابابیل خودش را دارد عید ما دلشدگان لحظه ی دیدار شماست سال ما، ساعت تحویل خودش را دارد «محمد علی مجاهدی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
202030_1429216348.mp3
9.48M
🌿 🎶 ؟ 🎙 «سالار عقیلی» /موسیقی 🎼🌹 🎵 _________ 🗞 «صد در صد» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزند صالح ایران رویش مبـــارک انقلاب مجاهد علمی خستگی ناپذیر 🌷 ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
رؤیا امیـد عشق ایمــان 🌧 @sad_dar_sad_ziba 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 ایرانیان بی یار و یاور بحرینی تاریخ، بدون دستکاری 🎥 ……………………………………… 🗞 «صد در صد» 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
از نمک نشناس‌ها آزار ديدن سخت نيست/ درد دارد خوردنِ زخم از نمک پرورده ای 🍃🍂 @sad_dar_sad_ziba 🍂🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۴۵: «سلیم النّفس» صبح های یکشنبه توی اتاقم مراسم پرفیض دعای عهد
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۶: ...حداقل باید دو سه ماه دیگه بحث می کردیم تا به جایی می رسیدیم که بشه فهموند مرجعیت از کجا آمده و فایده ش چیه. پس همان بهتر که بحث عوض می شد. اشاره‌ای به لیوان نَشُسته م کردم که یعنی دو ساعته می خوام برم بشورمش نمی ذارید. راه افتادم به سمت آشپزخونه. فهمید که رسماً پیچوندم. مشکلی هم نداشتم که بفهمه دارم می پیچونم. ادامه دادم: «حالا من مرجع شما! از همون آهنگ هایی که به نظرتون قشنگه چندتا می دم گوش بدید تا تفاوت با ارزش و بی ارزش رو کامل حس کنید.» در حین شستن لیوان، بچه ها یکی یکی وارد آشپزخونه می شدن. من داشتم توی ذهنم برنامه ی بحث جدید رو می چیدم؛ نحوه ی شروع، محاسبه ی زمان احتمالی هر فاز، نحوه ی تموم کردن و ترسیم مسیر بحرانی. با خودم گفتم: «چند تا موسیقی قشنگ می دم گوش کنه تا از شر این آهنگ های ضربی تند خلاص بشه. بعد اگه دیدم دل ها آماده است (!) دعای عهد رو می دم بهش که بفهمه ما محصولاتی هم داریم که محتوایش خیلی خیلی بر ظاهرش می چربه و دیگه این مدل رو اون ندیده... اگه دیده بود، چی باید بهش بگم؟ خب، محتواها رو با هم قیاس می کنیم ببینیم اثر، چند مَرده حلاجه.» خلاصه، تا دم در اتاقم فکر و خیال کردم. ریاض در اتاقش رو باز گذاشته بود. تا رسیدم جلوی در بلند گفت: «همین آهنگی رو که صبح گوش می کردی بده. این چی بود که گوش می کردی؟» - اون آهنگ نیست. - چی می خونه؟ - دعا. عربیه. فارسی نیست. براش بردم بشنوه. شنید. اما هیچیش رو نفهمید. گفت: «این فارسیه!» همون جا فهمیدم لحن و تلفظ مداح هیچ ربطی به زبان عربی نداره. گفتم: «نه، عربیه.» مفاتیح الجنان رو بردم پیشش و مجبور شدم عبارات رو براش از رو بخونم. گوش می داد. خیلی با دقت گوش می داد. گفت: درباره ی چه کسیه؟ گفتم: «امام عصر... آخرین اماممون که زنده هستن» - آخرین امامتون؟ - نه آخرین اماممون! نیشخندی زد و گفت: «امام من که نیست!» گفتم: «باشه می خوای امام نداشته باشی؟ می خوای تنها باشی؟ پس کی تو رو نجات بده؟... اما، باشه. ایشون آخرین امام شیعه ها هستن.» - کجاست؟ چند سالشه؟ - این رو که کجا هستن کسی نمی دونه. به موقع می فهمیم. امام متولد ۲۵۵ هجری قمری هستن. بلند خندید. گفت: «چه طور کسی این همه زنده بمونه؟» گفتم: «همون طور که حضرت نوح نهصد سال پیامبری می کنه.» خنده ش رو قورت داد و گفت: «خب، این همه یک نفر عمر کنه که چی؟» - تو چیزی درباره ی ظهور شنیده ی؛ ظهور کسی که نجات دهنده ی انسان‌هاست؟ - آره، می دونم. یه نفر ظهور می کنه رو شنیده م... - خب اون فرد کیه؟ - عیسی مسیح! چشمام گرد شد. گفتم: «مگه نه این که دین کامل نزد خدا اسلامه؟ مگه نه این که خاتم الأنبیا بر همه ی انبیا برتری داره؟ بعد، به نظر شما، این پذیرفتنیه که حضرت عیسی بیان نجاتمون بدن؟» گفت: «چه می دونم! آخه کسی نیست که بیاد... مگه عیسی نمی آد؟» گفتم: «چرا، حضرت عیسی هم می آن... خیلی های دیگه هم برمی گردن... اما در معیت فرزند پیامبر ما.» پرسید: «لابد می خوای بگی این فرزند رسول الله همین امام شماست.» گفتم: «بله همین طوره.» شروع کرد به بحث کردن که اصلاً از کجا معلوم این فرزند حضرت رسول باشه و اصلاً پدر این فرد کیه و اون خودش پسر کیه و... اون قدر گفت و گفتم که به امام اول رسیدیم. بحث خیلی جدی شد. بحث درباره ی اثبات لزوم حضور امام بود و صفات امام و عصمت و... توی کتش نمی رفت. مدام ایراد می گرفت. طبیعی هم بود. داشتم مشهورات ذهنش رو به هم می ریختم. مدام همه چیز رو زیر سوال می برد و هر چی توجیه و دلیل به ذهنش می رسید برای رد حرف های من ردیف می کرد. اما این واکنشش از همه ش برام جالب تر بود که وقتی دلیل کافی برای اثبات یک مطلب می آوردم و دیگه می موند چی بگه و حرفی برای رد حرفم نداشت می گفت: «نه، نه، این جوری نیست!» فضا خیلی سنگین شده بود. گفت: «البته من این همه پافشاری تو رو روی این عقاید می فهمم. بالأخره عقاید خانواده و پدرانت این طور بوده و تو در چنین فضایی متولد شدی. خیلی احترام برانگیزه که این طور از اون ها دفاع می کنی...» ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«تو تا این جا اومدی پس راهو بلدی» 🎶 اجرای زیبای دهه ی نودی های عصر جدید ☘ هنرڪده ⇨ 🔺https://splus.ir/roo_be_raah 🔻⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرانجام، این مرغ از قفس می پرد... 🕊 🌴 به یاد مرحوم آیت الله فاطمی نیا /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌿 هرچند این که سخت شکستی دل من است غمگین مشو که شیشه برای شکستن است   من دوستی به جز تو ندارم، قسم به عشق هر کس که غیر از این به تو گفته ا‌ست، دشمن است   چشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنند فانوس اشک‌های من از بس که روشن است!   جای گلایه پیش تو چون شمع سوختم لب باز کرده‌ام به زبانی که الکن است   از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش! چون خواب بد، سزای من «از یاد رفتن» است در پیشگاه امام خامنه ای «حسین دهلوی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
⛔️ اجازه نده دیروز بـا خاطـراتش و فـردا با وعده هایـش تـو را خواب کنند. اجـازه نده دیـروز و فـردا با هم دست به یکی کنند و لذت لحظات نـاب امروز را از تو بگیرند. ⭕️ اجازه نده افکار پـوچ، تازگی زندگی اکنون را از تو بگیرند. بدون زندانی شدن در حسرت دیروز و دلهره ی فردا از لحظات امـروزت لذت ببر. ⏰ 💠|↬ @sad_dar_sad_ziba ⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ ما کاملاً شما را می شناسیم، بی آن که شما ما را بشناسید! /جهان رسانه 📡 💻 📱 ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🍃🌸🍃_ _ _🍃🌸🍃 ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ زندگی است. ☘ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ نگرفته ایم. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ شاید ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ باشند. ﻣﺪﺭﺳﻪ... ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ... ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭ‌‌ ﺳﻔﺮ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ؛ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ. ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ این که ﺯﻧﺪﮔﯽ و خوشبختی، ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩند ﮐﻪ می خوﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬرند! ☕ ☁️🌨☁️ 🌨💚🌨 ☁️🌨☁️ ༻‌☕ @sad_dar_sad_ziba ☕༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
این که منحصر به فرد و متفاوتیم، الزاماً به این معنا نیست که مفیدیم. متفاوت بودن چه فایده ای داره وقتی که به دردی ‌نخوریم؟ هر تفاوتی خوب نیست! 🧶 💫 @Sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۶: ...حداقل باید دو سه ماه دیگه بحث می کردیم تا به جایی می رسی
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۷: ...گفتم اگه ایستادگی روی عقیده ای صرفاً به دلیل قدمت ارزش داشت، مطمئن باشید پیامبر هم بت پرست می بود. از این وجهی که شما گفتید خودم هیچ احترامی برای عقایدم قائل نیستم. اگه از همه ی دلایلی هم که گفتم صرف نظر کنیم من در شخصیت ائمه، به همون اندازه ی کم که عقلم می رسه، چیزهایی می بینم که نمی تونم اون ها رو امام خودم ندونم. دست کم این که آدم های بسیار خاصی بودن که قطعاً پیروی از اون ها ما رو به جای اشتباهی نمی رسونه.» سکوت کرده بود. به نظرم اومد که دیگه منطق و دلیل بسه. بالأخره مغز آدمیزاد هم یه ظرفیتی داره! برای شکستن فضا گفتم: «راستی، این دعایی که شنیدی انگار تلفظش خوب نبود؛ نه؟» گفت: «نه. اگه از رو نمی خوندی، نمی فهمیدم چی می گه. اون چیه؟... اون کتابه رو می گم.» نگاهش به مفاتیح‌الجنان بود که گذاشته بودمش روی میز. دستش رو دراز کرد که برش داره که با یک حرکت سریع کتاب رو برداشتم. اگر برش نمی داشتم که می خواست یکی یکی درباره ی هر چه دعا هست سؤال کنه. حقیقت وقتش نبود. - این یه کتابه... مجموعه‌ای از یه سری دعا و مناجات. سرش رو کج کرد و سعی کرد روی کتاب رو بخونه و با لهجه ی کاملاً عربی... چه عجیب!.. گفت: «مفاتیح الجنان.... اُلالا...» یکی از کاربردهای این کلمه توی فرانسه بیان احساس تعجبه. و ادامه داد: «مفاتیح الجنان؟... کلیدهای بهشت همه توی این هستن؟» - بعضی هاشون بله. - خب ایران این همه کلید بهشت داره یکیش رو هم بده به ما الجزایری ها.» گفتم: «مشکل الجزایر همینه که منتظره کلید رو بیارن بدن دستش. شما نون رو می رید اون ور خوابگاه می گیرید؛ اما کلید بهشت رو انتظار دارید بیارن دو دستی تقدیمتون کنن؟ اما چون کشور برادر هستید من استثنائاً یه کلید رو می دم بهتون.» خندید و منتظر موند که ببینه کلیدمون چه جوریه. توی فهرست دنبال یه چیزی می گشتم که کارستون باشه. یکی از یکی بهتر بود. اما باید متنی پیدا می کردم که به درد اون بابا بخوره. خدا خودش کلیدش رو رو کرد. صفحه رو باز کردم. بخشی از دعای کمیل رو شروع کردم به خوندن. سعی کردم تلفظم درست باشه که برای فهمش مشکلی نداشته باشه. شاید ده خطی خوندم که متوجه شدم جیک نمی زنه؛ نه صدایی، نه خنده ا‌ی، نه تکونی. یه دفعه دستش رو گرفت سمت من و گفت: «بده ببینم این کتاب رو... تو اصلا نمی تونی بفهمی اون چیه؟» کتاب رو از دستم گرفت. چند ثانیه دنبال خطوط گشت و بعد شروع کرد به خوندن؛ مثل یه دکلمه، با همه ی احساسش، با یه لحن عربی غلیظ. ریاض دعا رو بلند بلند می خوند و سر تکون می داد چه قدر قشنگ خونده می شد: «إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ...» «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ...» نصف صفحه رو خوند و شروع کرد به گریه کردن. هق هق گریه می کرد؛ مثل یک بچه ی کوچیک. سرش رو گذاشت روی میز. یه کم حسودیم شد. انگار عرب بودنش باعث می شد چیزی رو از متن بفهمه که من نمی فهمیدم. رفتم تو آشپزخونه که راحت باشه. یه چرخی زدم فکر می کردم که آیا این ها همه ش اتفاقی بود؟ می تونست اون دعا رو بخونه و هیچیش نشه! نمی تونست؟ خدا وقتی اراده می‌کنه اتفاقی بیفته کسی جلودارش نیست. برگشتم همون جا که ریاض بود. گریه نمی کرد. اما خیلی هم حال خوشی نداشت. گفت: «این کتاب رو می دی به من؟» - ببخشید. فقط همین یه دونه رو دارم. بالأخره خودم هم به کلید نیاز دارم دیگه! - خیلی نیاز دارم به این دعا. سال ها بود نیاز داشتم به همچین چیزی. به زور لبخند زد و گفت: «توی ایران که کلید زیاده... خب این یه دونه مال من.» - آره زیاده! اما من متأسفانه همین یه دونه رو با خودم آورده م. متن این دعا رو از توی اینترنت می تونید پیدا کنید و بخونید. - چی بنویسم؟ - بنویسید «دعای کمیل» این دعا رو امام به کمیل یاد دادن که وقتی نیازی مثل نیاز شما رو داره بدونه کدوم مسیر رو باید بره. - کدوم امام؟ - امام اولمون... ببخشید یادم نبود شما به امام نیاز ندارید! خب امام اول من؛ امام علی علیه السلام. تلخ لبخند زد، یه لبخند خیلی خیلی رام، یه لبخند شبیه لبخندهای نزدیک به صلح، یه لبخند معطر، نزدیک به عطری که فضا به خودش می گیره، لحظه ای که امام لطف می کنه و محبت خودش رو وارد قلب کسی می کنه. «کلید بهشت» رو از روی میز برداشتم و سفت چسبیدمش. ریاض همچنان ساکت بود و فکر می کرد. امام کار خودشون رو کردن! وقتی سلیم النّفس باشی چرا که نه؟ شک نداشتم همون روز شروع می کنه به جستجو کردن درباره ی امام اولش، حضرت مولی الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
🔸 توضیح در تصویر! ……………………………………… /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
آلاچیق درختی خَمام 🌳 جنگل گیلان /نمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشید! 🎤 مرحوم استاد فاطمی نیا /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🌸 زندگی زیباست 🌸
#بلندنظر باشید! 🎤 مرحوم استاد فاطمی نیا #نردبان /دینی، اخلاقی ……………………………………… 💐 @sad_dar_sad
🌿🌿🌿 بیا که قصر اَمَل، سخت سست بنیاد است بیار باده که بنیاد عمر بر باد است غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است چه گویمت که به میخانه دوش، مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها داده است که ای ، شاهباز سدره نشین! نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث، ز پیر طریقتم یاد است غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفه ی عشقم ز ره روی یاد است رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشاده است مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز، عروس هزارداماد است نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بی دل که جای فریاد است حسد چه می‌بری ای سست نظم بر «حافظ» قبول خاطر و لطف سخن خداداد است «حافظ شیرازی» 🌺🌺🌺🌺🌺 فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ربات جراح تنها رقیب جهانی ربات آمریکایی «ربات جراحی از راه دور سینا» که به دست دانشمندان ایرانی ساخته شده و به اندونزی صادر شده است. 🔸 تنها نمونه ی خارجی آن، ربات آمریکایی داوینچی می‌باشد که ایران بدون داشتن نمونه ی خارجی، در شرایط تحریم، با قیمت کمتر و قابلیت های بیشتر، قادر به طراحی و ساخت این ربات شده است. 💠 سال «تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین» /تولید ایرانی 🌾 🔩 💊 ……………………………… 🗞 صد در صد 🌱 @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
آثار بی‌فرهنگی اروپایی‌ها در تخت‌جمشید 🔺 ‏شاید فکر کنید این ها یک مشت خط‌خطی الکیه، اما اشتباه می‌کنید. این ها یادگاری‌های یک مشت فرنگیه که فرهنگِ نداشته‌شون رو برای ما روی تخت‌جمشید حک کرده ن. ◼️ ……………………………………… /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🔰 این جا صف کتاب است! 😍 این روزها هموطنان خوبمان در نمایشگاه کتاب برای خرید کتاب های مورد نظرشان صف می کشند؛ یک رخداد خوب و نویددهنده! 🌃 /اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش۴۷: ...گفتم اگه ایستادگی روی عقیده ای صرفاً به دلیل قدمت ارزش د
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش ۴۸ : «حماسه ی ثـنا» بچه ها کم کم بار و بندیلشــون رو جمع می کردن که برگردن به شهرها و کشورهاشون. خوابگاه لکنال، مثل همه ی خوابگاه های فرانسه، آداب و رسومی داره. که یکیش اینه که وقتی می خواهیم اتاق رو تحویل بدیم باید کل اتاق رو به علاوه ی کابین حموم و دستشویی، که توی اتاقــه، تمیز کنیم. وقتی صحبت از تمیز کردن حموم دستشویی می شه لطفاً چاه حموم و هواکش رو فراموش نکنید. اون روزها همه درباره ی مواد شوینده و شستن در و دیوار و از همه مهم تر درباره ی خانم مستخدمی که کارش چک کردن نظافت اتاق در روز خروج دانشجو بود صحبت می‌کردن. تا امضای اون خانم، مبنی بر تحویل گرفتن اتاق با نظافت کامل نبود، چک ضمانتی رو که موقع ورود بهش داده بودیم تحویل نمی دادن. یک روز عصر، همه جلوی یک تیکه کاغذ، که روی دیوار آشپزخونه نصب شده بود، جمع بودن. التیماتوم خانم مستخدم بود: 🔸برای تحویل دادن اتاق ها نکات زیر را رعایت کنید: ⬇️ [نظافت و شستشوی کف، سقف، و دیوارهای اتاق شیشه ها باید کاملاً شسته شده و تمیز باشند. همه ی کمد ها باید تمیز و شسته شده باشند. زیر تخت باید جارو و شسته شود. حمام و دستشویی کاملاً تمیز و شسته شده باشند. چاه حمام و همه قطعاتش باید شسته شده باشند. هواکش دستشویی و همه ی قطعاتش باید شسته شده باشند. و...] و خلاصه هر چی توی اتاق بود و نبود «باید شسته شده باشد»، حتی پره های شوفاژ و خلاصه هر جایی که فکرش رو بکنید. بعضی از بچه ها از این وضعیت ابراز ناراحتی می کردن. بعضی ها هم که چندسالی بود ساکن خوابگاه بودن، به یاد رفتارهای خانم مستخدم در سال‌های پیشین، قاه قاه می‌خندیدن. کِوین که از بقیه باتجربه‌تر بود، به بقیه، که با دهن نیمه باز به همدیگه نگاه می کردن، هشدار داد: «شماها قبلاً نبودید. نمی دونید این خانم چه طوری اتاق ها رو چک می کنه.» بقیه گفتن: «چه طوری؟» کوین گفت: «اُه اُه... یه دستمال سفید می آره، می کشه روی در و دیوار. کافیه دستمال یه کم خاکی یا کثیف بشه تا راحت صد یورو از پولتون رو ندن. همه جا رو بررسی می کنه... همه جا رو... چراغ می اندازه توی شیشه. نباید هیچ جاش برق بزنه. لک چربی یا حتی ردّ پارچه روی شیشه باشه، پنجاه یورو کم می کنه. دیوارها رو که نگو! اگه چیزی چسبونده باشید که رد چسب باشه...» کوین یک طرف میز با هیجان حرف می‌زد و بقیه اون طرف با ناامیدی و بدبختی نگاهش می کردن. خانم مستخدم توی ذهن بچه ها تبدیل شده بود به گودزیلا؛ ترسناک و پر قدرت. بچه ها یکی یکی از کوین اجازه می گرفتن و سؤال و نکات تستی می پرسیدن! - اگه سطل آشغال رو برق ننداخته باشیم، گازمون هم می گیره؟ خلاصه اوضاعی بود! رعب و وحشت همه جا را گرفته بود. امبروژا پرسید: «حالا با چی باید اتاق رو نظافت کنیم؟ موادش رو از کی بگیریم؟» کوین با قطعیت گفت: «خانم مستخدم خودش این مواد رو بهتون می ده.» خب، خدا رو شکر حداقل مجبور نبودیم کلی بابت این مواد پیاده بشیم. هنوز از جواب کوین ده دقیقه نگذشته بود که یکی دیگه از بچه ها خبر آورد که خانم مستخدم گفته امسال به کسی مواد شست و شو نمی ده و همه موظف هستن خودشون مواد رو بخرن و همینه که هست و ظاهراً در پایان دندون هاش رو هم نشون داده بود! به این قسمت ماجرا که رسید همه دادشون در اومد. کسی حاضر نبود بابت مواد شوینده پول بده. غرولند بود که به هوا بلند بود. خوش خبری که این خبر رو آورده بود اضافه کرد: «خانم مستخدم خودش به من گفت که خودتون باید مواد رو بخرید؛ اون هم نه هر شوینده ای. گفته نبینم کسی مواد «نومغو» بخره! گفته فقط موسیو پخُپخ می خرید.» نومغو ارزون ترین محصولات رو ارائه می ده و موسیو پخُپخ یه مارک گرونه. ⏪ ادامـه دارد... ……………………………………… 🌳 💠 زندگی زیبا http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 هنگام کار کردن، به خودتون خیلی اهمیت بدید! خدا رو شکر این بار به خیر گذشت! 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba ❗️
🕊کوچه باغ ☘ هنرڪده ⇨🔺 https://splus.ir/roo_be_raah 🔻⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧⇧