eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
682 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
22 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.com/rooberaah «ارج» http://eitaa.com/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ ای عشق! بیا و نور امّیدم باش عاقل شده ام، مقابل دیدم باش هر چند که آسمان پر از ماه شود تو تو تو تو فقط تو خورشیدم باش! 💫 @sad_dar_sad_ziba
نکند برای عیب‌های دیگران قاضی‌هایی ریزبین و برای عیب‌های خودمان وکیل مدافعانی چشم‌پوش باشیم! 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 جوان با چشمانی اشکبار، جلو آمد و گفت: خیلی نامردید! 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
جمعی به حاكم شكايت بردند كه دو دزد، كاروان صد نفری ما را به غارت بردند. حاكم پرسيد: چه گونه صد تن بر دو دزد چیره نگشتید؟ يكی گفت: آنها دو نفر بودند همراه و ما صد تن بوديم هریک تنها. 📌 🌿 @sad_dar_sad_ziba
9.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن قدر بر اصول و اعتقاد درستش ماند تا شهید شد. ⛰ استقامت تا شهادت 🌷 ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
بی تو تمام زندگی از غصه لبریز است بی تو تمام روز و شب هایم غم انگیز است آن قدر در کابوس تلـــــخ رفتنت ماندم نام تمام فصل های بی تو پاییز است! @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
‌🌿🌸🌿 گاهی باید خودمان را به روز رسانی کنیم! به روزرسانی را که تنها برای بازی ها و نرم افزارها و برنامه های رایانه ای نگذاشته اند. گاهی هم آدم باید خودش را به روز کند. طرز فکرش را ارتقا بدهد؛ حال و هوایش را تازه کند؛ مثلاً دور بریزد تمام خاطراتی را که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه  ندارد رها کند بعضی وابستگی ها را که حال و روزش را به هم می‌ریزند افسوس ها را … غصه ها را … نگرانی ها را … و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اند. گاهی باید یک گوشه ی دنج نشست زندگی را نو کرد و یک «من» تازه ساخت با باورهایی جدید و افکاری رو به رشد. باور کن لازم است هر از گاهی خودمان را هم به روز رسانی کنیم! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
عجیب اما واقعی! 🔴 تعداد كشتگان حوادث رانندگی در سال گذشته: ▫️ ايران: ۱۳ هزار نفر ▫️ آمريكا: ۴۳ هزاز نفر ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🌹 🇮🇷 ایران دومین تولیدکننده داروی سکته ی مغزی در جهان 🌱 امید 🌳 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼🍃🌹🍃✼══┅┄
🌈 چشمه هفت رنگ مُجن / شهرستان شاهرود 🔹 از نوع چشمه های گوگردی که در ۲۵ کیلومتری شمال شاهرود در میان شکاف دره های دامنه ی قله ی ٤۰۰۰ متری شاهوار واقع شده است. / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 بی عشق، به دور خودمان می گردیم بی خود شب و روز در جهان می گردیم دنیا قبرستان بزرگی است که ما دنبال مزار خود در آن می گردیم «میلاد عرفان پور» ☘ @sad_dar_sad_ziba
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش دوم: بازاری‌ها، مشتری‌ها، رهگذرها و بچه گداها
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش سوم: ــــ ای تنبل! خدا را شکر کن که شاگرد یک بنا نیستی و نباید صبح تا شب خشت ببری و گل بسازی! اگر شاگرد آهنگر بودی چه می‌کردی که باید مرتب پتک می‌زدی و سوهان می‌کشیدی! برو شکرگزار باش و کارت را تمام کن. انگار نمایش به پایان رسیده باشد. سرباز گلیم را روی قفس انداخت. گاری به حرکت درآمد. جمعیت را شکافت و از قسمت دیگری از میدان بیرون رفت. گداها دست‌های لاغر و پر از لکه‌شان را بالا گرفتند تا شاید سکه‌ای نصیبشان شود. تماشاچیان پراکنده شدند و باز فریادها و ناله ی سوهان به گوش رسید. رفقای ابن خالد برگشتند و روی نیمکت و چهارپایه‌ها و گونی‌های پُر و دَر بسته نشستند. زمانی که مشتری نبود، به دنبال موضوعی بودند تا درباره‌اش پرحرفی کنند. ــــ مگر ممکن است کسی در این دوره و زمانه ادعای پیامبری کند؟ ــــ از دیوانه هرچه بگویی برمی‌آید! ــــ شبیه دیوانه‌ها نبود؛ آرامش عجیبی داشت! ابن خالد آهسته گفت: «در این زمانه هر نسبتی را بخواهند به مخالفان می‌دهند؛ دیوانه، کافر، زندیق، رافضی، مرتد، مشرک. این یکی باید قصه ی جالبی داشته باشد که می‌گویند ادعای پیامبری کرده است!» یکی که فربه بود و انگشترهای درشتی داشت گفت: «باز فضولی ات گل کرد؟» همه خندیدند. یاقوت آمد سرک بکشد و ببیند به چه می‌خندند که با نگاه تند ابن خالد میخکوب شد. کوزه ی کوچکی عسل برداشت و در کیسه‌ای گذاشت. بند کیسه را دور گردن کوزه بست. دکان را به یاقوت سپرد و راه افتاد. خارش کنجکاوی به تنش افتاده بود. تا زندان عسکریه راه زیادی بود. اسبش در اسطبل کنار میدان بود. ساعتی طول کشید تا در شرق دجله، کنار قصرهای باشکوه و سر به فلک کشیده، به زندان برسد. خیابان‌ها، پل‌ها، ساحل و زیر سایه ی نخل‌ها پر از سربازان ترک بود. دست و پاگیر بودند. انگار جایی نداشتند، بروند یا جمع شده بودند تا به جایی گسیل شوند. رهگذران جرأت اعتراض نداشتند وگرنه سربازان بدون آن که حرفی بزنند، یقه‌شان را می‌چسبیدند و جیبشان را خالی می‌کردند. سربازان ترک حق نداشتند با مردم سخن بگویند. اسب را به اسطبل زندان سپرد. به دربان گفت: «من از دوستان تمیمی‌ام، آمده ام ببینمش.» دربان گفت: «می‌شناسمت ادویه فروش! نامت ابوخالد نیست؟» ــــ آفرین به حافظه ی شگفت انگیزت! ابن خالدم! ــــ همیشه بوی فلفل و میخک می‌دهی ابن خالد؛ انگار انبانی از ادویه‌ای! ریز خندید. ـــــ در کیسه‌ات چیست؟ ــــ کوزه ای عسل. ــــ خوش به حال داروغه! ◀️ ادامه دارد ... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄