فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک بار حاج قاسم و دخترش زینب همراه هم رفته بودند حرم حضرت زینب (س) برای زیارت.
درگیریها زیاد شد و به اوج رسید. حاجی گفت: «همه محافظهایی که همراه من هستن، وایسن از حرم دفاع کنن.» هر چه به ایشان گفتند که خطرناک است، گوش نداد و ایستاد به نماز.
هر بار که میآمدند و درخواست میکردند: «حاجی بیا بریم…!» او با آرامش میگفت: «دارم نماز می خونم، نمیام. هیچ اتفاقی نمی افته
لوسترهای حرم به شدت تکان میخوردند؛ اما حاجی با صلابت و آرامش خاصی ایستاده بود به نماز.
تنها چیزی که حاجی از آن میترسید و خیلی مراقب بود، اعمالش در مقابل خدا بود. او تنها از خدا میترسید.
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
"🕊🌹"
#خـــاطرات_شهدا
دورهی تکاوری ، بین شیراز و پل خان به سمت مرودشت ، دانشجوها را برده بودم راهپیمایی استقامت . از آسمان آتش میبارید.
خیلیها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به صیاد ، عرق از بدنش بخار میشد و میرفت هوا، یک لحظه حس کردم دارد آب میشود آتش میگیرد و ذوب میشود!
شنیده بودم که قدرت بدنی بالایی دارد ، با خودم گفتم اینم که داره میبره!
رفتم نزدیکش و گفتم: اگه برات مقدور نیست میتونی آرومتر ادامه بدی.
هنوز صیاد چیزی نگفته بود که یکی از دانشجویان خودش را رساند به ما.
استاد ببخشید! ایشون روزهِ هستن شونزده -هفده روز ؛ روزه است؟
- مگه ماه رمضونه صیاد روزه میگیره؟!
ایستادم، جا ماندم.
صیاد رفت ، ازم فاصله گرفت...
#شهیدعلی_صیادشیرازی
📕 یادگاران ج۱۱ ص۱۰
#طوفان_الاحرار
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »