هدایت شده از حرفهاییازجنسدخترانهها
14.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار گزیده کتاب صوتی "راز درخت کاج" به مناسبت سال روز وفات حضرت زینب سلام الله علیها و شهادت شهیده دانش آموز زینب کمایی🌹
sami-yousef-you-came-to-me.mp3
7.95M
🎵 تو آمدی
🎙 سامی یوسف
🎵 You came to me
🎙 Sami Yusuf
عید مبعث بر شما مبارک💐
@sadatstudent
هدایت شده از حرفهاییازجنسدخترانهها
📚 #کتاب_بخوانیم (٣٢)
- بچه ها! دوست دارم تک تکتون بگین که میخواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟
پچپچ بچهها بالا گرفت...
@khademe_alzahra
هدایت شده از حرفهاییازجنسدخترانهها
📚 #کتاب_بخوانیم (٣٢)
یکی از روزها که معلم تدریسش را تمام کرد و کتابش را بست، روی صندلی نشست و با نگاه سؤال برانگیزش، همه را از نظر گذراند.
- بچه ها! توی این چند دقیقهای که تا زنگ تفریح مونده، دوست دارم تک تکتون بگین که میخواین در آینده به کجا برسین یا بزرگترین آرزوی زندگیتون چیه؟
پچپچ بچهها بالا گرفت. من هم با لبخند، راضیه را برانداز کردم. یک نفر از ردیف دوم دستش را بلند کرد.
- خانم، من دوست دارم وکیل بشم.
دیگری از آخر کلاس سریع دستش را بالا آورد و پشت سر او گفت: «من دوست دارم انقدر درس بخونم که دانشمند بشم.»
صدای خنده ها در بین دستهای بالا آمده بلند شد. کناریش با ناز و ادا گفت: «منم میخوام پولدار بشم.»
خندهها ادامه داشت. دانشآموزی از ردیف سوم با غرور گفت: «خانم من میخوام جراح قلب بشم.»
معلم با لبخند به تکتک بچهها نگاه میکرد و به حرفهایشان گوش میداد که یکدفعه به صندلی روبهرویش چشم دوخت.
- راضیه ساکتی؟! تو میخوای چهکاره بشی؟
راضیه که در حال بازی کردن با جلد کتابش بود، سرش را بالا آورد. نفس عمیقی کشید و به اطرافش نگاه کرد و بعد دوباره به کتابش چشم دوخت.
- خانم، من... من دوست دارم یکی از یاران امام زمان"عج" بشم.
نگاهها روی راضیه ثابت ماند. صداهای آهسته و خندهها را از اطرافم به سختی میشنیدم.
- چه خیالاتی! یار امام زمان! اینم شد آرزو؟
برگشتم و چشم غرهای به بچهها رفتم. نگاه معلم هنوز راضیه را دربرداشت.
- آفرین...! آفرین!
#راض_بابا / #طاهره_کوه_کن / #شهید_کاظمی
___
🌸 حرفهاییازجنسدخترانهها
🆔 eitaa.com/joinchat/319225858Cc7b335ad3c
📚 #کتاب_بخوانیم (٣٣)
اگر در دل تقوای خوبان، آن عشق و اشتیاق را نبینیم، و برداشت غلطی از تقوا داشته باشیم، از دور نسبت به تقوا دلزدگی پیدا خواهیم کرد؛ امری که برای خیلی از آدمها رخ داده است.
مثلا فکر میکنند اهل #تقوا فقط دارند میترسند؛ فرار میکنند؛ مدام مانند بیمارانی که دستور پرهیز غذایی دارند، و خودشان هم از وضعشان ناراضیاند، پرهیزگاری میکنند، و دست به سیاه و سفید دنیا نمیزنند؛ چون از خدا حساب میبرند، و جرأت خطا به خود نمیدهند؛ آن هم با تصور ابتدایی و غلطی که عوام از مفهوم #خداترسی دارند؛ که آرامش و اطمینان را از زندگی انسان سلب میکند؛ چه رسد به محبت، که اساساً در چنین فضایی نوبت به آن نمیرسد.
چرا خیلیها زندگی اهل تقوا را سرد و بیمزه میدانند؟ آیا ناشی از همینگونه تصورات ناقص و در نتیجه باطل نیست؟
در حالی که اگر به بخش های ایجابی تقوا نگاه کنیم، همانگونه که در دل ترس یک مادر، در جریان نگهداری کودک دلبندش، ابتدا موجی از عاطفه و #عشق را میبینیم، در باطن ترس اهل تقوا هم ابتدا چنین امواجی را مشاهده خواهیم کرد. و همانطور که در چشمهای نگران و محافظهکار یک مادر، که با شدت و حدّت از هر عاملی که فرزندش را به خطر بیندازد، پرهیز میکند، امیدها و آرزوهای لطیف و ظریفی را مشاهده میکنیم، در متن پرهیز باتقواها هم، نور زیبای #امید و آرزوهای دوستداشتنی خاصی را ملاحظه خواهیم کرد.
#تقوا_حکمت_اخلاص_تزکیه / #علیرضا_پناهیان / #بیان_معنوی
@sadatstudent